شعرناب

آری ای گل من...

آری ای گل من...
آنقدر حضور زیبای تو در فراق در هنگامه ی نگاشتن از تو ، مرا پر از شوق نوشتن می سازد که در اولین لحظه ی دست یافتن م به قلم و صفحه ی سپید در انتظار ، نه قافیه در ذهن می ماند نه وزن و قالب غزلی موزون.
.تنها و تنها در این تنها یی که فقط احساس حضور تو را درک میکنم، شوق و اشتیاق کاشتن زیباترین کلمات و تعبیرات در این دشت سپید و روشن که بیقرار تر از دل نگارنده که مشتاق تر از اشتیاق خویشتنم ، چشم در راه از تو و برای تو نوشتن است...
آری سبزه ی سبزه زار بهار همیشه سر سبز زندگی ام....
بهار من دیگر خزان ندارد چون سبزه ی سبزه زار من را ابرهای غمگین و پر گریه ی پاییز نمیتواند رنگ رخسار تو را از من بگیرد ...آیا از این نعمت زیباتر خدا میتواند خداوند مهربان به بندگان ش عطا کند؟
براستی که زیباترین همان قلب و عاشق بینهایت و عملگرای گل م و شاعرانه ی شاعر ت است و بس.
ای گل من!
وسعت قلب بینهایت تو بقدری مرزهای بینهایت را درنوردیده است که ازبرای شاعرت تفسیر بینهایت را ممکن کرده ای و در ازای این تفسیر زیبا،کمترین بودنم دربرابر جسارت و وسعت بینهایت تو ،مرزهای دلتنگی و فراق را برایم تا بینهایت گسترده ساخت و من مانده ام با این زیباترینها....
ای گل من!
خود بنشین و بنگر که نگاشتن از برای این زیباترین هایم را چگونه تاب آورم وقتی که دیگر توان شاعر ت بسان شبنم های سپیده دم روی برگ گلهای در انتظار روشنایی خورشید تبخیر میشوند بی آنکه بدانند با این دیدار نور آفتاب پرنور،توان خود را نیز از دست داده اند....
ای زیبای من!
نوشتن از تو و قلب تو،وجود پاکترین تو ام، مرا در تنگای یافتن تعبیرات و واژگان درخور گرفتار میکند که هربار نوشتن بیشتر به ننوشتنم ترغیب میکند، ولیکن مگر میتوان ننوشت؟...
مگر میتوان این اشتیاق و بی تابی سپیدی را که در شوق از تو و برای تو نوشتن بیقرار است ،بنظاره نشست و دست به قلم نیازید....
مگر میتوان این قلب گل در سینه ی نگارنده را که قفس سینه هر لحظه از پریدن و جهیدن آن هرسان است، مجاب به آرامش کرد....
یاسر


0