شعرناب

اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت دوم)


اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت دوم)
دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
1-اعتباری نیست گرمی های معشوقانه را
شمع می خواهد برای سوختن پروانه را
(زاهد علیخان سخا (لاری)
2-بدن ز فیض ریاضت، شکوه جان دارد
مکان خراب چو شد، حکم لامکان دارد
(ملا عبدالحکیم ساطع کشمیری)
3-اعتبارات جهان از نیستی گل کرده است
آن که داناتر بود بسیار جاهل بوده است
(میر عبدالصمد سخن(اکبر آبادی)
4-هر فنی بود ز منطق به نظر آوردم
عکس مطلب خوشم آمد که فن خاموشی است
(شیخ حسین شهرت شیرازی)
5-از بیابان عدم تا سر بازار وجود
به تلاش کفنی آمده عریانی چند
(میان علی عظیم، پسر ناصر علی سرهندی(سهرندی)
6-بیخودم هیچ ندانم که دل زار کجاست
من کیم؟ هوش که برد؟ آه چه شد؟ یار کجاست؟
(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)
7-ارباب سخن را به سخن نام بلند است
از مصرع برجسته خلف تر پسری نیست
(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)
8-دارد چه سرانجام خوشی خانه ی دنیا
جان هیچ، جسد هیچ، بقا هیچ، فنا هیچ
(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)
9-خدا ساز است هر کاری که از مردم نمی آید
به عالم هیچ چیز آسان تر از مشکل نمی دانم
(میرزا محمد نعمت خان عالی شیرازی)
10-در ضلالت تا نیفتادم هدایت رو نداد
راهبر پیدا نشد تا گم نکردم راه را
(ناصر علی سرهندی(سهرندی)
11-از تکاپوی خلق دانستم
مدعا در زمانه نایاب است
(هنرور خان عاقل(شاهجهان آبادی)
12-صورت آدم به هر بتخانه است
معنی آدم نمی دانم کجاست
(هنرور خان عاقل(شاهجهان آبادی)
13-مردم همه گویند که خودبین شده«عرشی»
من روی تو بینم چو نهم آینه در پیش
(میر محمد مؤمن عرشی(اکبر آبادی)
14-ز صاحبخانه مهمان را به خود مشغول می سازد
تماشا کرده ام بسیار این سقف منقش را
(میر شمس الدین فقیر دهلوی)
15-به گرمی های دوران دل منه گر نیستی داری
نباشد اعتباری آن قدرها شعله ی خس را
(میر غیاث الدین فکرت شیرازی)
16-جز سخن از کس نمی ماند پس از مردن نشان
خط بود بر پشت زان رو صفحه ی تصویر را
(گرامی کشمیری)
17-خواجه بی فرزند اگر باشد غلامش وارث است
هر چه دارد حق تعالی از برای بنده است
(گرامی کشمیری)
18-ز طوف کعبه و بتخانه معشوق است منظورم
به هر سنگی که کرده سجده از بهر خدا کردم
(گرامی کشمیری)
19-چو شمع، شِکوه «گرامی» ز غیر نیست مرا
هرآنچه دیده ام از چشم خویشتن دیدم
(گرامی کشمیری)
20-دارد زمانه صافدلان را به کشمکش
چون سبحه ی سرشک که وقف گسستن است
(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)
21-ز حال خاکساران منعمان را نیست آگاهی
دل دریا کی از لب خشکی ساحل خبر دارد؟
(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)
22-زاهد خشک است دور افتاده از کسب کمال
چون ثمر شد بی رطوبت از رسیدن باز ماند
(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)
23-بود خاموشی اهل صفا از نور آگاهی
گشادِ چشم دل آیینه را مُهر دهن باشد
(شیخ سعدالله گلشن دهلوی)
24- گر از خراش دلم منکری ببین به رخم
که پوست کنده سخن می کند ادا ناخن
(سعدالله مسیحا(پانی پتی)
25-پاک طینت را ز دنیا دوریی در کار نیست
می توان چون آبِ گوهر از سر گوهر گذشت
(میرزا قطب الدین مایل دهلوی)
26-ز پیری قدر شبهای جوانی می شود ظاهر
سفیدی های کاغذ می کند روشن سیاهی را
(میرزا قطب الدین مایل دهلوی)
27-هر کسی سودا به قدر همت خود می کند
عالمی خواهان لعل و من خریدار دلم
(آنندرام مخلص(لاهوری)
28-حقوق صحبت گل بر تو بسیار است ای بلبل
مبادا در چمن غافل در ایام خزان باشی
(آنندرام مخلص(لاهوری)
29-ای جلوه گاه وادی ایمن به خود مناز
آخر دل خراب بیابان شوق کیست؟
(آنندرام مخلص(لاهوری)
30-جایی که جرم را به کرم باز می دهند
گر طاعتی نکرده پذیرند دور نیست
(آنندرام مخلص(لاهوری)
31-دنیا خوابی و زندگانی دردی
خوابی است که در خواب ببینی آن را
(ابوالبرکات منیر لاهوری)
32-در کف دهر چو تیغیم به دست نامرد
حیف و صد حیف که نشناخت کسی جوهر ما
(محمد رضا مشتاق کشمیری)
33-جز حدیث عشق هرگز نیست در دیوان ما
سوره ی یوسف بود هر آیت قرآن ما
(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
34-پس از گل می رود بلبل ز گلشن جای آن دارد
به آن چشمی که گل دیده است نتواند خزان دیدن
(محمد یوسف نکهت برهان پوری)
35-نالد از بخت سیه هر که ز اهل رقم است
حجت ناطق این حرف، صریر قلم است
(محمد اشرف یکتا)
36-بیا زاهد خدا را ترک افیون کن شراب آمد
تیمم گشت باطل، جان من، اکنون که آب آمد
(واله داغستانی)
37- دل فراموش کرده ام پیشش
باز گــــــــردم، بهانه ای دارم
(واله داغستانی)
38-ابر گوهر بار گرید اول آخر وا شود
گریه ای بر حال خود ناکرده خندیدن چرا؟
(حاجی عبدالواسع اقدس مشهدی)
39-دارند گمان خلق که زر قوت بازوست
افزون نکند نقش طلا زور کمان را
(شفیعا اثر شیرازی)
40-در راه توکّل چه کنی سنگ قناعت
جویند«اثر» نابلدان سنگ نشان را
(شفیعا اثر شیرازی)
41-فلک از رشک نگذارد به حال هم دو همدم را
به سنگ از یکدگر سازد جدا بادام توأم را
(شفیعا اثر شیرازی)
42-ز بهر شُکرِ تنهایی به مردم آشنایی کن
درآ در بزم الفت یاد ایام جدایی کن
(شفیعا اثر شیرازی)
43-رشته ی طول امل تار و جهان طنبور است
چه قدر بر سر این کاسه ی خالی شور است؟
(شفیعا اثر شیرازی)
44-دوستان را کسوت تجرید می پوشد خدا
شاه می بخشد به خاصان خلعت پوشیده را
(شفیعا اثر شیرازی)
45-نسازد حق شناسان را مقیّد زیور دنیا
ز انگشت شهادت دست کوتاه است خاتم را
(شفیعا اثر شیرازی)
46-«اثر» آخر به زلف پر فن او نقد جان دادم
امانت دار خود کردم ز نادانی پریشان را
(شفیعا اثر شیرازی)
47-ظاهر هر کس که سنجیدم به میزان نظر
داشت با باطن همان نسبت که رو با آستر
(شفیعا اثر شیرازی)
48-چو یوسف را نبیند غیر یوسف را چرا بیند
چه منتها که بر یعقوب دارد دیده تارش
(شفیعا اثر شیرازی)
49-نباشد عالمی از عالم دیوانگی خوشتر
بلی، هر کس غم عالم ندارد عالمی دارد
(شفیعا اثر شیرازی)
50-بد عمل را دائم از نقصان مردم راحت است
سنگ کم، دزد ترازو را نگین دولت است
(شفیعا اثر شیرازی)
51-پیش آن غارتگر جان، دل ندارد قیمتی
راهزن کی قدر داند گوهر دزدیده را؟
(قزلباش خان امید همدانی)
52-مانند قطره ای که به دریا کند گذار
خجلت کشد ز وسعت رحمت گناه ما
(قزلباش خان امید همدانی)
53-یک غنچه ندیدم که جبینش نبود چاک
این نغمه که آموخته مرغان چمن را؟
(قزلباش خان امید همدانی)
54-ظلم ظالم چو شود پیر دو بالا گردد
بیشتر می بُرد آن تیغ که خم دار تر است
(قزلباش خان امید همدانی)
55-دلم ز دوری یاران رفته می نالد
گذشته قافله و ناله ی جرس باقی است
(قزلباش خان امید همدانی)
56-تیره روزان را به چشم کم مبین در روزگار
روشنی آیینه از پهلوی خاکستر گرفت
(قزلباش خان امید همدانی)
57-خواب فرهاد سخت سنگین شد
قصه ی عشق بس که شیرین است
(قزلباش خان امید همدانی)
58-بر درگه دوست هر گناهی بخشند
صد ساله گنه به مدّ آهی بخشند
عفو گنهم به ناتوانی کردند
زاینجا است که کوه را به کاهی بخشند
(قزلباش خان امید همدانی)
59-سفله طبعان همه گویا نخود یک آشند
مزه ای نیست چو شلغم کرم ایشان را
(قزلباش خان امید همدانی)
60-ما چون هما به خلق نداریم احتیاج
چون سایه دولت است غلام سیاه ما
(قزلباش خان امید همدانی)
61-ای عمر برق جلوه چه عیّار پیشه ای
کز رفتنت نمی شود آواز پا بلند
(قزلباش خان امید همدانی)
62- فلک ز بام تهی مایگان در این بازار
مرا چو گوهر دزدیده آشکار نکرد
(قزلباش خان امید همدانی)
63-ز مردان پیروی کردن به نامردان نمی زیبد
شود هر کس مرید زال دنیا لعن بر پیرش
(قزلباش خان امید همدانی)
64-دیوان سرنوشتم چون نیخه های اصلی
هر چند بد نوشت است، اما غلط ندارد
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
65-کاهلان را جز لگد کوب حوادث چاره نیست
می کند مالیدگی سستی اعضا را علاج
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
66-غافلان را چرک دنیایی است زینت در لباس
جامه ی تصویر از روغن مصفا تر شود
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
67-جاهلان، اهل جهان را تیر روی ترکش اند
فرد چون گردید باطل، جلد دفتر می شود
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
68-حیات از صحبت افسردگان نابود می گردد
که چون فصل زمستان شد نفسها دود می گردد
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
69-کار خود کن راست چون فواره بی امداد غیر
خود نهال خویش و خود آب روان خویش باش
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
70-چون برگ لاله نشینند گرد هم عشاق
به حصه کردن داغ تو در میانه ی خویش
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
71-همچو چشم دردناکی کز فروغ آید به هم
کلبه ام تاریک گردد از فروغ دیگران
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
72-کام شیرین نکنم از قی زنبور عسل
سر بزرگی نتوان کرد ز شان دگری
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
73-چشم روشن را ز عینک می فزاید تیرگی
صاف دل گمراه می گردد ز برهان بیشتر
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
74-نشود شعر کس از معنی مردم رنگین
زندگانی نتوان کرد به جان دگران
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
75-رفته رفته آبرو را برطرف سازد غضب
آب را چندان که جوشانند کمتر می شود
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
76-مرد را خُلق نکو کم ز نجابت نبود
موم خوشبو چو شود هست چو عنبر ممتاز
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
77-می مالم از خجالت عصیان به خاک رو
مطلب مرا ز ناصیه سایی نماز نیست
(محمد قلی آصف قمی)
78-صد جگر خون از کجا هر روز صرف غم کنم
من که از ملک عدم با خود دلی برداشتم
(محمد قلی آصف قمی)
79-به زیر خاک هم در جستجوی دیدن رویت
مرا چون دام می روید ز هر تار کفن چشمی
(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)
80-گل شکفته به بانگ بلند می گوید:
که ناخن گره دل، لب خموش آمد
(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)
81-هر چه آید در نظر آیینه دار ناز اوست
کفر و ایمان چون دو چشم از یک ادا در گردش است
(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)
82-عمر، کبکی دان، اجل، شهباز او
روز و شب بال و پر پرواز او
(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)
83-حسرت پیری نگردد کم ز اسباب جهان
صد گهر کی می تواند کار یک دندان کند؟
(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)
84-هر جا دو دل چو شیشه ی ساعت شوند رام
از یکدگــــــــــــر غبار کدورت کنند رام
(میرزا علیرضا تجلّی اردکانی)
85-به هر حالت کسی را همتم محروم نگذارد
کفم گر بود خالی، بوسه دادم دست سائل را
(سید حسین خالص مشهدی)
86-کی شویم آزاد از قید خودی چون عنکبوت
بعدِ مردن هم به دام خود گرفتاریم ما
(سید حسین خالص مشهدی)
87-تا نخوانند، مشو سبز به هر انجمنی
که نباشد به چمن قدر، گل خودرو را
(سید حسین خالص مشهدی)
88-دیوانه به راهی رود و طفل به راهی
یاران! مگر این شهر شما سنگ ندارد
(سید حسین خالص مشهدی)
89-همت هرکس به قدر وسعت احوال اوست
آب چندین چشمه از یک چشمه ی پل می رود
(سید حسین خالص مشهدی)
90-لطف حق را کرد بر ما ظلمت عصیان غضب
آب دریا را شب تاریک آتش می کند
(سید حسین خالص مشهدی)
91-ز مجنون آنچه آمد در وجود از ما نمی آید
دویدن شیوه ی سیل است از دریا نمی آید
(حسنعلی دستور اصفهانی)
92-دولت هوای مردم بی مغز می کند
آخر کلاه بحر نصیب حباب شد
(سید حسین خالص مشهدی)
93-ابنای زمان اگر چه با هم یارند
از یاری یکدگر همه بیزارند
از پیچ و خم جاده ی ره معلوم است
کاین خلق جهان چگونه کج رفتارند
(محمد صالح رافع لاهیجانی)
94-پروانه ی دل سوخته با شمع چه خوش گفت:
می سوزم از این غم که تو را هم سحری هست
(عاقل خان رازی( خوافی)
95-چند غم جهان خوری؟ دل چه نهی بر این چمن؟
باد خزان در پی است جلوه ی این بهار را
(عاقل خان رازی( خوافی)
96-نیست صاف از سیر و دور آسمان دلها به هم
باده دُرد آمیز گردد چون خورد مینا به هم
(حاجی فریدون سابق ترک)
97-سخن چون رفت بیرون از دهن عریان بدن باشد
خموشی جامه ی چسبان بالای سخن باشد
(حاجی فریدون سابق ترک)
98-چشمه ی زاینده آب از خویش می آرد برون
آستین مرد همت پیشه همیان زر است
(حاجی فریدون سابق ترک)
99-مرهمی نیست که در حقّه ی خاموشی نیست
نفس آهسته زدن بخیه ی چاک دهن است
(حاجی فریدون سابق ترک)
100-نونهالی زین گلستان هر زمان سر می کشد
دل نمی داند که در پای کدام افتد به خاک
(حاجی فریدون سابق ترک)
101- بس که در راه طلب گرم روان سوخته اند
جاده شمعی است که از هر دو سر افروخته اند
(حاجی فریدون سابق ترک)


0