شعرناب

مولانای روانشناس


یکی دیگرازچهره های آن بزرگوارمولاناهمانااشرافش برروح وروان آدمیست،واگراورامولای روانشناس لقب نهیم بیهوده نگفته ایم،وبااندک تفحص خواهیم یافت که مثنوی شریفش مشحون ازمباحث روانشناسانه است ودر آنجا چون طبیبی ظاهر میشود که سرنشتر درمان خویش را برروح و روان آدمی نشانه رفته طبیبی آشنا با دردهای درون ونهفته که آنها را مولانا میشناسد وبمعالجت آنان برآمده وشفای آنان را میخواهدشفای ابناء آدمی وبطور اخص مخاطبینش که بنوعی جویای چاره جویی ورهایی از سوی اوست ودر لابلای گفتار بلیغ و والای اوالتیام روحانیش رامیطلبدوچون بیشتر مینگزیم خواهیم یافت که آن بزرگوار الحق بااعجاز وعظمت کلام و معانی به مدد انسان میشتابداعجاز روانشناسانه ای که همچون انبیاء که عظمت اعجازشان وگفتارشان مرهمی بر درماندگان بوده اند اوهم نیز نجات آدمی را میخواهداز ورطه هلاکت و درد و نجات هرکه رادر درون خوداو میجسته چه بنای عالم بر کثرت است و انواع وهرکه دردش متمایز بادیگری همانطور که بر ظاهراست در بواطن نیز اینگونه باشدوخدای سبحان بنای خلقتش را بر اعجاز وحیرت نهاده و مخلوقاتش بالاخص آدمی بدینگونه خلق شد که هر که با دیگری بگونه ای دیگر است چه در ظاهر و چه در باطن واین را مولانا بخوبی میشناخته که "علاج اهل هر شهری جداست"وتنها اوست که میبیند انسان را پیچیده در چه زنجیرهایی از نفسانیات سخت که اورا به بند کشیده وچیزی بیش نمانده دگر که انسانیتش و آدمیتش بکلی هلاک پذیرد و ازبین رود واودر این جدال آدمی را مدد رساند وراه را بدو مینمایاند:نفست اژدرهاست او کی مرده است....از غم بی آلتی افسرده است،ومیبینم پیام هشدارش را به آدمی میدهد که بخود غره نشو اگر چند صباحی بی جرم و گنه نشسته ایی چه دشمن در کمین توست ودشمن تو نفس توست که تو راچندی رهانیده بسبب نبود شرایط و آلات فساد وتباهی وسخن از نفس و نفسانیاتست است طبعا مقوله ای است که خود بخود به روانشناسی و علم روانکاوی مرتبط است در جای دیگر میفرماید :پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود .....زین سبب دنیا کبودت مینمود.....که این بیت اشاره به دیدگاه انسانست و نگرشش بدنیا واز دنیا چه خوشبینانه و چه بدبینانه وخوش بینی و بد بینی خود موضوع روانشناسی باشدویا اینکه در حکایتی دیگر در موضوع آن شخص که جویای زبان حیوانات است و در زمان حضرت موسی از پیامبر فراگیری زبان حیوانات را میخواهد و در جایی که موسی علیه السلام او را ازاین امر منع میدارد وبدو بازگومیشود که عبرت ار خواهی از خدای خود بخواه نه از کتاب واز مقال و حرف و لب:عبرت و. بیداری از یزدان طلب.....نز کتاب و ازمقال و حرف ولب و در واقع منع اورا میکند از این وسوسه ودر واقع مانع شدن او مردرا بیشتر وبیشتر تحریص مینماید برای رسیدن به خواسته ی خود:گرمتر شد مرد زان منعش که کرد.....گرمتر گردد همی از منع مرد،ودراین بیت مبحث بسیار ظریفی را میبینیم که اتفاقا اساس عالم بدین شکل گیرد و حیات گیرد چه در بدو حیات که فقط و فقط آدم و حوا بوده اندوداستان آن میوه ی ممنوعه که یاران برآن بالحتم والیقین اشرافشان هست می بینیمکه مانع آمدن آدم و حوا از رسیدن و خوردن از درخت ویا گندم وهرچه همان مانع شدن به تحریص آنان دامن زد و در واقع اگر بدینصورت داستان شکل نمیگرفت چه بسا به هبوطشان و حیات برروی زمین منجر نمیشدوشاید حکایت بگونه ای دگر رقم میخورد که ما آنرانمیدانیم وفقط میدانیم که هرآدمی چه خردسال و چه بزرگسال هرکه را از هرچه منع نمودی در واقع باعث آمدی تا بدان کنجکاو گردد که چه بوده است که ازآن منع شده ام و این کنجکاوی و کنکاش خود بیرون از مقال روانشناسان نیست.وبدین اندک اگر بسنده کنیم مولانا را اینار روانشناسی بینیم که در کسوت روانسناسان درآمده آگه به رموز و دقایق چنانکه اهل مکاشفه از بلندای نظر این بزرگ مرد عالم عرفان وفلسفه و همه وهمه چیز سرتعظیم فروآورده فرورفته در بهت وحیرت واعجاز این یگانه ی تاریخ.


0