شعرناب

فلسفه وشعر

چیزی که از تاریخ برمیآیدآنست که فلسفه با شعر اجین بوده و گره ای ناگسستنی میداشته است،فیلسوفان قبل از میلادچه در شرق وچه در غرب همگی شاعر مسلک بوده اندودر بیان اندیشه های خود از آنجا که مفاهیم عمیق را دنبال میکرده اند به شعرمتوصل بوده اند،چون شعر تنها کلامی بوده است که بغایت نزدیکترمیبوده ومانوس با کمال غایی ودیگر کلام آنگونه که شعربدان رسالت میپرداخته نمی توانست پرداخته باشدبنابراین زبان شاعری،فلاسفه رابهتر مدد میرسانیده وفلاسفه را بهتر وبیشتر به مقاصدشان رهنمون بوده است،و تنها زبان شعری میتوانسته آنچنان مضامین عمیق که فیلسوف میخواسته رابیان سازد،از اینرو فلاسفه گرایششان به شعر بیشتر و مانوس تر بود،هومر،آشیل،امپدوکلس همه و همه فیلسوفانی شاعر یا بهتر بگوییم،شاعرانی فیلسوف بوده اندودر کل شعر آن نبوده که وصف دلدادگی ها و دلباختگی های عاشقانه باشدبلکه شعر در خود حکمتی و اندیشه ای نهان میداشته برگرفته ازتفکرات فیلسوفانه که باورهای فلسفی بدان قالب بیان میشدودر واقع فلاسفه را آن در باورشان بود که تنها شعر با اعجاز ی که بکارمی بندد میتواند آنرسالت فلاسفه را محقق سازد وباز معتقد بوده اند که شعر همچون چراغی میگشته است فراسوی راه فلاسفه که با جرقه ها و بارقه هایی که در ذهن فلاسفه میزده میتوانسته راه را برآنان روشن سازدو بگشایدودر نهایت راه بااعجاز شاعرانه بر فیلسوف هموار می گشته ونمود میکرده ودر نهایت مکشوف میشده است،که این خودنشانگر آنست که همواره شاعران بنای اعجازی را می نهادند فیلسوفانه نه بدور ازفلسفه و حکمت بلکه در نهایت خود آن.


0