شعرناب

خانۀ عشق، خانۀ هنر!

سلام. می دانم که اگر من بگویم: «هنر آیینۀ حقیقتِ انسان است»، و شما، هر که باشید، مال هر کجای دنیا باشید، قومیت و زبان و تاریخ و فرهنگتان هر چه باشد، خوب که در بارۀ این حرف فکر بکنید، نخواهید گفت: «این بابا کفر می گوید!»
من این واقعیت را که همه حتماً پیش از من فهمیده بوده اند، در موقعیتی فهمیده ام که می بینم با یکی از معجزه های نظمِ نوین جهانی، خاورِ میانه به آفتِ خون وُ خصومت، آتش وُ ویرانی، وَ جهل وُ جنون دُچار شده است، و قدرتهای بزرگِ دنیا، دور میز قمارِ اقتصادیشان نشسته اند، با آستینهایِ پُر از دروغ وُ حیله وُ تقلّب، وَ بر زبانهاشان آیه های حُسنِ روابطِ بین المللی، حفظِ صلح ، وَ حمایت از حقوقِ بشر، مثلِ جویبارِ شیر وُ عسل، جاری.
در یک همچین موقعیتی یک تُک پا می روید به پایتختِ یکی از همین قدرتهای بزرگ، و در تالار با شکوه یک تماشاخانۀ بزرگ می نشینید و می بینید هنرمندها می آیند روی صحنه: نوازنده ها، خواننده ها، و رقصندهایی از ملّتهای مختلفِ دنیا، و با معجزۀ هنر به هم می پیوندند وُ یکی می شوند، یکسان می شوند، از تاریخ و سنّت خالی می شوند، از قومیت و سیاست خالی می شوند، و سرشار از عشق به زندگی و لذّتِ هنر، انسان می شوند و چشمهاشان به حقیقتِ یگانۀ همدیگر باز و روشن (۱).
و از تماشاخانه، یا بهتر بگویم، از هنر خانۀ پایتختِ آن قدرت بزرگ که بیرون می آیید، این بیتِ «حافظِ شیرازی» به یادتان می آید که: «همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست/ همه جا خانۀ عشق است، چه مسجد چه کنشت!» (۲) و در تفسیرهایی که از این بیت کرده اند، شکّ می کنید و پیشِ خودتان می گویید:
«منظور حافظ از «همه کس» کیهاست؟ فقط مسلمانهای دنیا (۳)؟ نه! منظورش باید «همۀ مردم دنیا» باشد، چون هم اشاره به اهل «مسجد» دارد، هم اشاره به اهلِ «کنشت»، و کنشت فقط عبادتگاه یهودیها نیست. عبادتگاههای همۀ غیر مسلمانها «کنشت» است. پس «همه کس» در نظرِ حافظ یعنی جمعیتِ چهار صد میلیونیِ آن روزِ دنیا، که می شود جمعیت هفت هزار میلیونیِ امروزِ دنیا.»
و باز پیشِ خودتان می گویید: «خوب، معلوم است که منظورش همۀ مردم دنیاست، چون تأکید می کند که چه هشیار باشند، چه مست! چه علّامۀ دهر باشند، چه یک روستایی بیسواد و ساده. و اینها همه طالبِ کی هستند؟ خواهنده و جویندۀ کی هستند؟ «یار». و یار «معشوق» است وُ شورِ خواستنِ یار «عشق» است.»
و اینجاست که به خودتان می گویید: «عشق که فقط عشقِ به خدا نیست. اگر آدم عشق به زندگی نداشته باشد، عشق به زیباییهای طبیعت نداشته باشد، عشق به آفرینشِ زیبایی نداشته باشد، که نمی تواند عشق به حقیقتِ خدا داشته باشد.»
و اینجاست که حقیقتِ آن هنرخانه پیشِ ذهنتان می آید و به خودتان می گویید: «بله، شباهت انسان به خدا در آفرینش است (۴)، آفرینشِ هنرها، و فقط در خانۀ هنر است که همۀ هفت هزار میلیون جمعیت دنیا به یگانگی می رسند و حقیقتِ انسان را می بینند و افسانه ها را فراموش می کنند (۵).»
و اینجاست که من می گویم: «هنر آیینۀ حقیقتِ انسان است.» (۶)
______________________________________
۱- اگر به تجربه و تخیّلِ خودتان مراجعه بکنید، فکر نمی کنم بخواهید از من بپرسید که این تماشاخانه در پایتخت کدام کشور دنیاست، و آن کُنسرت از کجا بود و چه نام داشت.
۲- «کنشت» در اصل باید همان «کنیسه» باشد. بگذارید من چندتایی از تعریفهای «کنشت» و «کنیسه» را از «لغتنامه» پیش شما بگذارم: «کنشت»: به معنی آتشکده است و معبد یهودان... آتشکده ٔ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است... بتخانه... عبادتخانه ٔ کفار... معبد یهودان خصوصاً و عبادتگاه کافران عموماً. در پهلوی «کنشیا»... عبری «کنسث»... آرامی «کنوشتا»... کنیسه... نمازخانه... کلیسا... کلیسیا... کلیسه: مقابل مسجد... «کنیسه»: معبد گبران و ترسایان... کلیسای ترسایان یا جهودان... معبد یهود و نصاری و کفار را گفته اند. و امروزه در عربی معبد یهود را «کنیس» و معبد نصاری را «کنیسة» و معبد مسلمانان را «جامع» و «مسجد» و معبد بت پرستان را «هیکل» گویند...
۳- در برابر کلمۀ «مسلمان» در فارسی کلمۀ «نامسلمان» را داریم که در لغتنامه ها این طور تعریف شده است: «غیر مسلمان، که بر دین اسلام نیست... دشنام گونه ای است مسلمانان را... سنگدل، قسی القلب... بیدین، کافر، نامردم...»
۴- دربارۀ «شباهت انسان به خدا» در کتاب مقدُس، عهد عتیق، سفر پیدایش، باب اوّل، آیۀ بیست و هشتم آمده است: «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید، او را به صورت خدا آفرید ایشان را نر و ماده آفرید.» منظور از این شباهت اگر مطلقاً معنوی و اخلاقی باشد، باز هم «آفرینندگی» در حیطۀ همین معنی قرار می گیرد.
۵- در اینجا اشاره ای تلویحی به این بیت از حافظ آمده است: «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.»
۶- با گفتنِ این سخن که «هنر آیینۀ حقیقتِ انسان است»، به خود غرّه نشدم، چون می دانم که هیچ اندیشه ای اساساً بی سابقه نیست، و هر اندیشۀ درستی مثل خود انسان تحوّل پیدا می کند و در راه تکامل پیش می رود. در اینترنت گشت زدم و ۲۶ تعریف در مقابل «هنر آیینۀ ... است» پیدا کردم. هیچیک از آنها کاملاً منطبق با لفظ و معنیِ سخن من نبود، و فقط یکی از آنها در لفظ از همه به آن نزدیکتر بود. گویندۀ آن «کمال جُشی»، نقّاش معاصر هندی است که در مصاحبه ای گفته است: «هنر آیینۀ حقیقتِ ابدی انسان است، انسان با آفرینشِ هنری حقیقتِ خود و ضعفها و هدفش از زندگی را بیان می کند.» چنانکه ملاحظه می شود، منظور از «انسان» در سخن او «فرد انسانی» است، نه انسان در معنای خاصّ آن که در این معنی کلمۀ «انسان» در برابر کلمۀ خدا قرار می گیرد و بحث از «ضعفها» و «هدف از زندگی فردی» در میان نیست. بیست و پنج تعریف دیگر را در اینجا می آورم: ۱- هنر آیینۀ یک فرهنگ و جهان بینیِ وابسته به آن است. ۲- هنر آیینۀ آرمانهای بیهودۀ ماست. ۳- هنر آیینۀ جامعه است. ۴- هنر آیینۀ زمان است. ۵- هنر آیینۀ روح است. ۶- هنر آیینۀ طبیعت است، همچنانکه طبیعت آیینۀ خداست. ۷- هنر آیینۀ زندگی است. ۸- هنر آیینۀ خداست. ۹- هنر آیینۀ بشریت است. ۱۰- هنر آیینۀ جهانی است که در آن زندگی می کنیم و نسلهای آینده را از کیفیتِ زندگی امروز ما آگاه می کند. ۱۱- هنر آیینۀ تاریخ است. ۱۲- هنر آیینۀ واقعیت است. ۱۳- هنر آیینۀ فرهنگِ خلّاق است که همواره در حال تکامل و خود آزمایی و بهتر شدن است. ۱۴- هنر آیینه ای است که نشان می دهد ما چه هستیم و چه می خواهیم باشیم. ۱۵- هنر آیینۀ ذهن است در راه جست و جوی حقیقت. ۱۶- هنر آیینۀ خودآگاهیهای فردی است. ۱۷- هنر آیینۀ موجودیت فرد است. ۱۸- هنر آیینۀ خودبینی ماست که در آرزوی زندگی جاویدان هستسم. ۱۹- هنر آیینۀ دل (احساسات) ماست. ۲۰ - هنر آیینۀ تجربه های انسانی است. ۲۱- هنر آیینۀ جمال خداست که در طبیعت و روح انسان تجلّی می کند. ۲۲- هنر آیینۀ زندگی معنوی (روحانی) است. ۲۳- هنر آیینۀ حقیقت است. ۲۴- هنر آیینۀ عالم هستی (کائنات) است. ۲۵- هنر آیینۀ تمدّن است.
علیزاده طوسی
هنر ماحصلحمل و صبر آدمیست! فکری احمدی زاده (ملحق)


0