شعرناب

زن عابد و مجنون


لطفا ایرادهای داستانی که نوشتم بگویید
زنی بود پارسا و مستجاب دعوه لیک زشت روی که مردی را رغبت با وصلت با او نبود زن ز تنهایی شکوه باخدا آغاز نمود چون مردمان را بر تنهایی اش مقصر بدید از دعا به شفا امتناع ورزید و به نفرینش بیماری در شهر فزونی یافت مردمان زین حال تر سان شدند و هر چه تمنا به زن پارسا نمودند از رای خود بر تابد سودی حاصل نشد مردمان شهر انجمن نمودند تا چاره ای به کار آید رای انجمن بر این شد جوانی به قرعه تقاضای وصلت از زن زشت روی نماید لیک هر جوانی که به قرعه انتخاب می شد زن پارسا از قبول وصلت با او امتناع می ورزید زیرا که این وصلت را به پاکی و عشق و رضای خاطر نمی دید دوباره رای مردم به انجمن شد تا چاره ای حاصل آید مجنونی در انجمن سر به شورش بر آورد که من این مشکل را مرتفع سازم خنده حضار در انجمن در گرفت که مجنون بانگ بر آورد گاه مجنونی در امری از صد عاقل داناتر باشد ومرا بر وصلت زن پارسای زشت روی به رغبت تام می باشد سکوتی انجمن را فرا گرفت و چون کلیدی بر این مشکل یافت نشد چاره کار را نا امیدانه دل به مجنون بستن
در شبی بارانی مجنون عاقد را به زور به خانه زن پارسا کشاند و در را همی کوفت تا زن پارسا به پشت در در آمد وپرسید کیستی مجنون گفت منم شوی تو در را باز کن که زیر باران خیس وگریان شدیم زن پارسا بانگ بر آورد مرا شویی نیست تو که هستی که خود را چنین خطاب مینمایی مجنون گفت من با عاقد امده ام تا با تو وصلت نمایم که عاقد با لحن تند با نگ بر آورد که این دیوانه ای بیش نیست با حیوانات به زبان انسان تکلم و با مردمان به زبان حیوان چون خر عر عر میکند و مرا با زور همراه خود ساخته مرا ازدست مجنون خلاصی ده که خدا ترا جزای خیر دهد زن پارسا به مجنون گفت اور را رها ساز و بیش از این گرفتار خود قرار نده مجنون گفت شرط مهمان نوازی و عطوفت نباشد که مارا بیش از این زیر باران گرفتار سازی در را باز کن که ازمن آسیبی نخواهی دید و من به مهربانی و بی آزاری شهره ام زن پارسا در را باز نمود و از مجنون و عاقد به نیکویی پذیرایی نمود زن پارسا با خنده به مجنون گفت تو اگر شوی من شوی با صدای خر و عرعر صحبت مینمایی
که مجنون با خنده گفت نه و گفت دیوانه گان و جا هلان عاقلان را دیو انه و کم عقل خوانند وعاقلان دیوانه گان و جاهلان را ومن شخصی بس عالم میباشم که به فرار از جا هلان و خلوت با خدا بدان گونه که عاقد گفت سخن میگوییم هر سوالی داری ترا جواب به نکویی خواهم داد تا دریابی من انسانی عاقل و دانا هستم زن پارسا به مجنون گفت من دو سوال از تو دارم یک اینکه تو که عاشق تنهایی هستی و از مردمان دوری می گزینی چرا میخواهی به وصلت من در آیی و اینکه چرا با رغبت تام میخواهی با منی که زنی بس زشت روی هستم وصلت نمایی مجنون گفت مرا عاشق تنهایی بودنم بهرخلوت با خدا میباشد و این را جز با عشق ممکن و به دوام نباشد این را بدان هر ظرفی را مظرفی است مخصوص خود نه آب کنار آتش نشیند و نه دریا در یک لیوان جای گیرد عشق خدا را تنها به شنیدن و دیدند انسان آن نشناسد و نه به آن خواهد رسید ودر ازدواج عشق به زن و همسر و وفرزندو مرد به پدر بودند و زن به مادر بوند و عشقشان به فرزند و پروریدند او عشق خدا را چون عشق خالق به مخلوق خواهند شناخت وجز بر ازدواج انسان به کمال نرسدسوال دوم چرا با زن زشت روی ازدواج و وصلت می نماید عهد وصلت من بر خون و عشق خواهد بود وبر این عهد عاشق معشوق یا همسر خود نقصی در او نیابد و نقص او را کمال بیند زشتی روی بر ظاهر و ظاهر برده و بنده باطن می باشد و باطن بر اصل و دوام زن پارسا با خوشحالی با مجنون وصلت نمود وبیماران با لطف خدا و دعای زن پارسا شفا یافتند ومردمان خوشحال


0