شعرناب

قسمت آخر تحول خانم الهام قاجار


............ادامه ..... اونجا راه خداست .و براي هر کس يه جائيه براي کسي در خوندنه نماز شبه براي کسي در نخوندنشه و اين فکر مي کنم چيز خيلي بزرگيه که خيلي از کسايي که حتي الان باورهاي ديني و مذهبي دارند اينو نمي فهمند . و به اين اصلاً توجهي نمي کنند چون دعا خوندن نماز خوندن براي هر کس البته شرايط خاص خودشو داره اين چيزي نيست که غالب باشه براي همه و هر کس بايد خودش راه خودشو پيدا کنه و ببينه اونجايي که داره نفس خودشو راضي مي کنه اون چيزي نيست که بدرد راه بخوره اونجايي که نفس داره زجر ميکشه مسلماً جاييه که تو داري بزرگ مي شي و داري به راه خدا نزديکتر مي شي براي منم حجاب يکي از اوناست که خيلي بزرگ بوده بلاخره براي نفسم بزرگ بوده هنوزم هست هنوز قضاوتا يعني تمام شايد بخوام بگم من خيلي از دوستامو از دست دادم خيليا شونو اخيراً يک گروهي داشتيم که گروه دانشجوياي دانشگاهم بودند خوب دوستايي بودند که من بعد از ده سال من مي ديدمشون همه شون يه گروه راه انداخته بودند يکي شون که منو ديده بود وقتي منو ديد گفت اگه من تو رو تو خيابون ميديدم و تو به من ميگفتي من الهام قاجارهستم مي گفتم نه تو نيستي نه قيافت اونه نه خودت اوني ناراحت نبودم بلاخره آدما اون چيزي که داشتنو ميخوان شايد اونا همون الهامو دوست داشتند همونو ميخواستند ولي من اون نبودم ديگه و چون خودم يه روزي جزو اونها بود و ميگم من فکرم تغيير کرد من فقط حجاب سرم نذاشتم اين حجاب خيلي چيز کوچيکه در مقابل اون تغييري که در وجودم بوجود اومد . من لباس آرزوهامو کندم انداختم دور همه ي آرزوهامو و من آرزوهام همرنگ همه اين دوستام بود که الان دوستم هستند و جاي تعجب براي من نيست چون مي فهممشون چون من بودم اونجا من هيچوقت فکر نميکردم که يه روزي تغيير کنم و من الان وقتي به يکي از دوستام که اونم به من گفت با حجاب ميشي و همسن مادرم هستند ايشون يه دفعه داشتم بهشون ميگفتم شما يه دختر بي حجابو گوشه ي خيابون مي بينيد با بدترين وضعيت و شايد يه جوري بهش نگاه کنيد زير چشمش مي کنيد . من خودمو مي بينم من يه روز اون دختر بودم همون دختر بودم براي همين من هيچوقت نميتونم همچين دختري کنار خيابون نگاه کنم و حالتي که مي بينم خانوماي با حجاب اخم مي کنند ناراحت ميشند از بد حجابي يه نفر رد مي شن و ميرن هيچوقت من نميتونم اينکارو بکنم چون من خودمو مي بينم تو اون دختر و ميدونم که اين اخما فقط اونا رو دورتر مي کنه يه دفعه نشستم يه محاسبه اي کردم از هر گناهي تو وجود من هست هر چي که فکر کنيد يعني يه چيز ترسناکي و شايد اگه يه نفر به من بگه تو يه آدم متکبري هستي من بگم نه من نيستم ولي به موقعش ديدم آره دارم .همه چي داشتم واقعاً وحشتناک بود .وحشتناک هست . راه سختيه يه دفعه به يکي از دوستام گفتم گفت من بيست ساله تو اين راهم گفتش که همينطوريه بايد تيکه تيکه بشي قلبت بايد تيکه تيکه بشه همه ي اين سياهيا بياد بالا بجوشي ذوب بشي گفت اگه ميخواي طلا بشي اگه اونو ميخواي که يه دونه هست اونو به هر کسي نميدن همه چيزتو ميگيرن همه آرزوهاتو ميگيرن و هر چيزي که هستي رو ميگيرن و اين جايزه ي اوناست که همه ي اينا رو ميدن .
سوال : امام زمان ؟
اشک ریختن
پایان
تحول همان چیزی است که همه ما موقع تحویل سال از خدا میخواهیم ولی شاید اولین قدم را که باید خود برداریم هنوز برنداشته ایم
یا مقلب القلوب ......... حول حالنا الی احسن الحال


0