شعرناب

خدای

من خدای را دیدم که از عرش به فرش آمده بود برای براورده کردن حاجت خانواده ی دهقانی...ماجرای عشق وفداکاری دوبرادرکه در دل تاریکی شب وبدور از چشم هم از سهم محصول خویش به سهم همدیگر می ریختندبرای رفع گرفتاری وبراورده شدن حاجتشان
ودراین میان خدای بزرگ این عشق را با فرشتگان جشن گرفت من خدای را دیدم که خرسند بود از دل جوانی که غصه دار دل شکسته ی پیری غریب بود در حالیکه آن پیر در روزهای آخر عمرش کاسه ی نداری بغل کرده وکز کرده درگوشه ای به امید نزول سکه ی سخاوتمندی.......وباز من خدای را دیدم در این نزدیکی....بهاءالدین داودپور


0