شعرناب

نگره‌ای برشعر فارسی!


نگره‌ای برشعر فارسی
بقلم: احسان طبری
اشاره:ازاحسان طبریبه عنوان فعال سیاسی و تئوریسین حزب توده می‌شناسند. اما دایره فعالیت‌های وی تنها به مسائل سیاسی محدود نمی‌شد. وی یکی از روشنفکرانی بود که دغدغه زبان را داشت و به شعر و مباحث ادبی می‌پرداخت. پیشتر نیز مطلبی از وی در همین حوزه منتشر کرده بودیم.این جستار را می‌توان عصاره نگاه احسان طبری به هنر اول ایران دانست. البته چونان که خواهید خواند، این مطلب نیز آغشته به رویکردهای چپگرایانه‌ی وی شده‌است. در این مقاله طبری تاویل جالب دیگری از معماری شعر ارائه می دهد که خواندنش را به شاعران و منتقدان توصیه می کنیم.
نشر این مطلب نیز به‌معنای همدلی با نگارنده نیست و انتشار آن صرفا با هدف اطلاع رسانی صورت گرفته‌است.
شعر بخشی است از ادبیات، و ادبیات، اگر نه مهمترین، بی‌شک یکی از مهم‌ترین رشته‌های هنر است.
دراساطیر یونانی الاهه‌های نه گانه یا هفتگانه ی هنر، دختران زئوس (یا ژوپیتر) خدای خدایانند. به روایت دیگر، آن‌ها ثمره ی پیوند و زناشوئی زمین و آسمانند. این رمزی است حاکی از آن که یونانیان هنر را موهبتی الاهی و آسمانی بر زمین می‌دانستند و برای آن مقامی والا قایل بودند.
در میان این ایزدان یا “موزها” (از همین جا واژه ی موزیک)، “اراتو” (Erato) الاههٔ شعر غنائی و “کالیوپ” (Calliope) الاهه ی شعر حماسی بود و الاهه ی شعر حماسی جای نخست را در میان خواهران خود احراز می‌کرد. به ویژه بدین سبب که داستان‌های حماسی هرکول (هراکلس) و تزه و آشیل و ئولیس جای خاصی در دل‌ها داشت و حماسه‌های منظوم هومر و هزیود اوج هنر یونان شمرده می‌شد.
بحث فلسفی درباره ی شعر دیرتر آغاز شد. در زمان افلاطون و ارسطو ، مطلب به شکل مقوله ی منطقی و فلسفی مورد بررسی قرار گرفت. ارسطو کتابی دارد بنام (Poëtica) که در عربی بوطیقا یا بوطیقیا ترجمه شده. واژه ی “پوئه‌تیک” (در انگلیسی Poetics) امروز عنوان عام مباحث ادب‌شناسی است. کتاب ارسطو را به پارسی نیز برگردانده‌اند.
در فرهنگ اسلامی به مسئله شعر پرداخته اند. ابوالفرج قدامه کاتب بغدادی، کتاب‌های نقد الشعر و نقدالنثر را نگاشته و عبدالقاهر جرجانی ایرانی عربی نویسی، علوم بلاغی را پایه گذاری کرده و به اصطلاح رابطه ی کلام و مقام، رابطه ی سخن با زمان و مکان ادای آن سخن را مورد پژوهش قرار داده است. از جمله کتب او “دلایل الاعجاز و اسرارالبلاغه” معروف است. بعدها شمس قیس رازی کتاب “المعجم فی معائیر اشعار العجم” را به پارسی تالیف کرده که از کتب بنیادی ما ایرانیان است و از این قبیل باز هم می‌توان در فنون مختلف شعر نام برد.
قدمای ما برای شعر چند خصیصه قایل بودند: “موزون بودن”، “مقفی بودن” و “خیال انگیزبودن”. ولی تکیه به ویژه روی “کلام مخیل” بودن شعر است و این را خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب ” اساس الاقتباس ” تصریح می‌کند و می‌گوید که قافیه و وزن برای شعر امور اعتباری و فرعی است.
لذا فرق بین “شعر” و “نظم” از همان ایام قدیم مطرح بود. اگر سخن مقفی و موزون بود ولی قوت خیال شاعرانه (به اصطلاح حافظ “قوهٔ شاعره”) در آن تجلی نداشت، نظم خوانده می‌شد. در باختر نیز این بحث به قوت جریان داشت. مثلن در زبان انگلیسی واژه Rhymer و در فرانسه Versificateur به همین معنای “ناظم” و “نظم‌نگار” است. برای تنوع و تغییر ذائقه، یک فاکت تاریخی را در این زمینه نقل می‌کنم:
می گویند هنگامی که طامس مر صدراعظم هنری هشتم پادشاه انگلستان بود، روزی مردی که دعوی فضل و ادب داشت، نوشته‌ای به نزد صدراعظم آورد. وی نظری به نوشته انداخت و گفت: «لطفن بروید و این نوشته را مقفی کنید و بیاورید». آن شخص نوشته خود را منظوم ساخت و باز آورد. طامس‌مر این بار گفت: «خوب حالا این شد حسابی! لااقل قافیه‌ای دارد والا در نسخه ی اول نه عقلی بود و نه قافیه‌ای (Neitherrhyme, norreason!)» . به قولملک‌الشعراء بهار:
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نبافت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
چرا در تمدن بشری هنری بنام شعر و پیشه‌ای فرهنگی و ابداعی (آفرینگر) بنام شاعر پدید شد؟ مسلمن ضرب و وزن (ریتم) در کار و رقص (که نوعی تدارک روحی کار و جنگ بود به سخن و از آن جمله به عرایم و اوراد مقدس سرایت کرد و کلام مقدس یا “منترا” (ریشه ی کلمه فارسی “منتر”) را موزون و مقفی ساخت. با کسب این خصیصه ی موزونیت، سخن مقدس قدرت گیرایی بیش تری کسب می‌کرد و کاهنان و شمنان نوعی شاعران اولیه‌اند.
بعدها به تدریج پیشه ی شاعرانه از حرفه ی کاهن فاصله گرفت.
پس از رواج مالکیت خصوصی قشرهای ممتاز بر افزار تولید، از همان ایام بردگی، شاعری در زیر سرپرستی این قشر ممتاز قرار گرفت و آنان کوشیدند تا شاعران را به زواید مجالس سلطانی و اشرافی بدل کنند. بعدها شاعر به تدریج برای کسب شخصیت ویژه و خود بوده ی اجتماعی خویش کامیابی‌های بیش تری یافت بدین مساله باز خواهیم گشت.
از آن جا که بین شعر و تفکر، شعر و زبان، شعر و آفرینش خیال پیوند نزدیکی است، لذا شاعر بزرگ یا مبرز بودن، یعنی در گستره‌های فکر و سخندانی و آفرنیش هنری به مقام والا رسیدن، و این نیز نصیبه ی هر کس نیست و به نبوع و پویه ی حیاتی و پرورش و تلاش فردی خاصی نیاز دارد و به عبث نیست که شاعران بزرگ و برجسته، مورد احترام و اعجاب جامعه اند. شعر چون این شاعرانی، علارغم گذشت زمان، تکان دهنده، دل آویز، شگفتی را و رخنه‌گر است. لذا شاعر در تربیت عاطفی ـ عقلی جامعه و سمت دهی به آن نقش بازی می‌کند و اگر در جنبش‌های بزرگ تاریخی ابراز شخصیت کند، چهره ی همه خلقی و ملی کسب می‌نماید، شکل زیبا و جذاب و قصار مانند (آفوریستیک) کلام شاعرانه، آن را از اشکال دیگری که معرفت آموز و شور انگیزند، دل پذیرتر و یادپذیرتر می‌کند.
در عصر ما یک روند ساده شدن و مردمی شدن تکنیک شعر سرایی (دموکراتیزاسیون) و گسترش جهانی آثار شعری و ارتباط بین المللی و تشکل جهانی شاعران در حال بسط و رشد است. به کلی کیفیت‌ها و وظایف نوینی زائیده می‌شود و انقلاب علمی و فنی ـ که بی‌شک در دنباله ی سده بیستم و سده ی بعد ادامه خواهد یافت – تکنیک معاصر را با هنر بیش از پیش پیوند می‌دهد. این دیالک‌تیک بغرنج فن و هنر همیشه در تاریخ بوده و در عصر ما ابعاد شگرفی کسب می‌کند.
بدون آن که ذیحق باشیم در یک بررسی مسائل حاد شعر میهن مان به چون این سفرهای دور و درازی در سر زمین آینده برویم، باید بگوییم که آیا امروز چه محتوایی سزنده ی هنر است. البته، به قول چرنیشوسکی، آن چه که برای انسان جالب و رغبت‌انگیز است، می‌تواند موضوع هنر قرار گیرد. یا به بیان دیگر آن چه که بر تجربه ی عقلی و عاطفی انسان‌ها می‌افزاید و انسان را به “ماهیت نوعیش” آشناتر می‌سازد (یعنی آن چه را که “دریافت و ادراک هنری واقعیت” نام دارد، غنی‌تر می‌کند) در طیف محتوای هنری وارد می‌شود. ولی شاعر به عنوان عضو جامعه، عضو فعال و موثر در عرصه ی تاریخ دوران خود، نمی‌تواند به قول گورکی، تنها خدمتکار و دایه ی عواطف شخصی خود باشد. بلکه باید بتواند پژواک تاریخ و بانگ جامعه، حتا در بیان صمیمی‌ترین شورها، در بیان عشق و اندوه و دلهره ی خود قرار گیرد.
از راست به چپ عبارتند از: سیاوش کسرایی، محمدرضا لطفی، نازی عظیما، جوانشیر، فخرالدین ‏میررمضانی، احسان طبری و ابتهاج
گورکی می‌گفت که فرهنگ پروران باید بنگرند و دریابند که در کنار کدام نیروی تاریخی ایستاده‌اند، در کنار نیروهایی که راه را به پیش می‌گشایند یا نیروهای واپس گرا، محافظه کار و ترمزکننده؟ زیرا برای هنرمند، که انسانی پرورده ی جامعه است، محلی برای لاقیدی نیست. هنرمند نباید ناتوانی، اشتباه یا سرکشی‌ها و هوس‌های “روان هنرمندانه ی” خود را با هنر خویش توجیه کند و آن را به یاری افزار شعر، به دیگری سرایت دهد. به جای اکسیر شفا بخش، تریاق مخدر یا زهر شهد آلود بسازد، زیرا در این صورت دچار نوعی تبه کاری شده است، زیرا هنرمندان در روان پروری اجتماعی دخالت موثر دارند.
به گفته ی توماس مان “سیاسی و اجتماعی اندیشیدن” یعنی انسانی و دموکراتیک اندیشیدن. انحراف سیاست گریزی در هنرمند، برای تمدن و فرهنگ جامعه ویرانگر است. جستجوی شعر ناب، شعر پوچ، شعر عمیقن درون‌گرا و خود محور، تهی از مسایل تپنده ی اجتماعی، در جاده ی هنر به راه دوری نمی‌رود. ئوژن یونسکو درام نویس معاصر فرانسوی (از منشا رومانی) و آورنده ی تآتر پوچی می‌گوید: «آسمان، مرا می‌ترساند» ولی آسمان نباید انسان را بترساند. انسان به مانند حامی خود پرومته‌ایست که بی‌پروا از خشم ژوپیتر به یاری فرهنگ برخاسته و “آتش” اعجازآور آن را افروخته است.
مسلم است که رابطه ی ما بین فرهنگ و سیاست، هنر و سیاست رابطه ایست بغرنج و با واسطه و آن را نمی‌توان و نباید ساده کرد، ولی نفی این رابطه نیز در حکم نفی واقعیت همپیوندی عرصه‌ها و گستره‌های مختلف عمل و خلاقیت اجتماعی است. هنرمند و سیاست مدار به قول گرامشی (اندیشه‌ور و انقلابی ایتالیائی) دو تیپ همانند نیستند، ولی در کنار این جدایی، باید وحدت هنر مردمی و انقلابی و سیاست مردمی و انقلابی را نیز دید. هنرمند طراز نو، که در عصر بزرگ چرخش انقلابی پدید شده (عصری که از سده ی نوزدهم آغاز گردیده و ما اینک در بحبوحه ی جوش و خروش آن به سر می‌بریم)، هنرمند طراز نو که کارش، اثرش، به یاری رسانه‌ها و تشکل جامعه در میلیون‌ها مردم رنجدیده ی روی صحنه عمل تاریخی اثر می‌گذارد، نمی‌تواند هنرمندی سیاست گریز و مردم گریز و پرورده ی در درون برج عاج شورها و تخیلات خود باشد. اگر این “تجمل هنری” در دوران‌های سیر خاموش و به ظاهر مسالمت‌آمیز تاریخ ممکن بود، اکنون دیگر شدنی نیست. این خود مبحث بزرگی است که می‌توان بدان جداگانه پرداخت.
به مساله ی دموکراتیزه شدن شعر و رهایی آن از قیود ادبی سنتی آن باز گردیم. آزاد شدن شعر از وزن و قافیه و حتا زبان خاص ادبی و موازین و قرارهای مستقر و موکد، نه تنها در کشور ما، بلکه در مقیاس شعر جهان، مشکلاتی نیز ایجاد کرده است. البته در کنار تسهیلات و مزایای عدیده‌ای که به وجود آورده است:
در همه ی انسان‌ها، تا حدی جوش عاطفی درک زیبایی، نکته‌یابی وجود دارد. به ویژه در دوران نوجوانی و جوانی که دوران اوج‌گیری هیجانات روح است. حال که شعر می‌تواند حتا به صورت سطوری نثروار در زیر هم یا حتا در کنار هم نوشته شود، هر کس به اتکا شور و زیبابینی و نکته‌یابی خود، می‌تواند، به عقیده ی خویش، شعر بسراید. و حال آن که فروگسستن رنجبرهای وزن و قافیه، تنها به سود بالا رفتن مضمون فکری و بیان استعاری ـ تصویری قوی می‌تواند جبران شود. یعنی به زبان ساده تر، شعر رها از قیود سنتی، باید شاعرانه‌تر از شعر مقید باشد تا در واقع شعر باشد والا به قول طنز‌آمیز و طیبت‌آمیز شادروان محمد علی افراشته «نثری است که با مداد نوشته‌اند و وسطش را با مداد پاک کن پاک کرده‌اند!».
این روند دموکراتیزه شدن شعر، یعنی روندی که به خودی خود قانونمند، درست و ناگزیر است، تعداد همکاران ما را، به ویژه در نسل جوان چند برابر می‌کند و لذا وظیفه ی پرورش و نقد و جداسازی سره از ناسره، هنری از عادی را دشوارتر می‌سازد. به همین جهت نقش انتقاد شعر و ویرایش (رداکسیون، ادیت) در امر شعر حساسیت و اهمیت ویژه‌ای کسب می‌کند.
در کشور ما مفاهیم “شعر سفید” که از وزن و قافیه هر دو آزاد است و “شعر آزاد” که وزن و قافیه در آن سیر و ترکیبی آزادانه دارد، مخلوط شده است. در زبان‌های اروپائی هم این اختلاط وجود دارد. در ادبیات انگلیسی تنها اصطلاح “شعر آزاد” (Free Verse) مرسوم است که به ویژه از زمان ت. س. الیوت (T. S. Eliot) در ادبیات معاصر انگلیسی رایج گردیده است.
اما اهمیت بزرگ شعر در فرهنگ کشور ما روشن است. شعر نه تنها افزار بیان احساسات غنایی و حماسی و طنز‌آمیز قرار گرفته، بلکه فلسفه و عرفان و دین و علوم دیگر جهات معرفتی و فعاله زندگی ما را ـ ولو به صورت کلام منظوم ـ در آغوش کشیده است. البته این خاص کشور ما نیست، ولی احتمالن در ایران نقش فراگیر شعر زیاد است و شعر در تمدن ما رخنه‌ای عمیق دارد. شاید در کم تر کشوری شاعری به مقام رمز‌آمیز حافظ رسیده، که دیوان شعرش تا حد کتابی مقدس اوج گرفته باشد. این که سرنوشت بسیار دشوار تاریخی مردم ایران، آنان را به گریز در سرزمین تسلی بخش شعر، واداشته، شاید یکی از علل این کیفیت است.
به هر صورت این مایه ی فخر شعر کلاسیک فارسی است که کار شکل‌گیری رواج زبان پارسی پس از اسلام به یاری مستقیم آن، بنیان و قوام گرفت. اگر شعر پارسی خواندن از سوی شاعران و سپس قوالان در مجالس نبود، زبان واحد ادبی پارسی دری، این گونه راه خود را آسان به چارگوشه ی ما نمی‌گشود.
همچنین این مایه ی فخر شعر کلاسیک فارسی است که این، به اصطلاح ِ حافظ، “قند پارسی” از سویی تا بنگاله و کاشغر و از سویی تا آستانه ی خوندکاران عثمانی و دمشق و حلب رفته است و صیت گوشه‌نشینان شعر از قاف تا قاف بود. از این لحاظ شعر فارسی حق عظیمی به گردن تبلور و اشاعه ی فرهنگ ما در دوران پس از آمدن اعراب و ایلغار مغولان دارد و در حفظ خود بودگی و نیل کشور ما به شخصیت مستقل خود موثر بوده است. شاید در کم تر فرهنگی شعر تا این حد بالا نقش سیاسی ـ اجتماعی، نقش فرهنگ‌ساز ایفا کرده است.
به علاوه شعر فارسی (شعر کلاسیک ما) سرشار است از یافت‌ها و حدسیات داهیانه و شگرف درباره ی زندگی و طبیعت که دارای ارزش بالای معرفتی است.
شعر در کشور ما از دیر زمان بوده است. گات‌ها نمونه‌ای از کهن‌ترین شعر ایرانی است. درباره ی شعر پیش از اسلام تحقیق پژوهندگان ما نکات زیادی را از جهت شکل و مضمون و مقررات شعری روشن ساخته است (رجوع شود به مقاله ی برخی مسایل مربوط به تکامل ادب فارسی دردوران پس از اسلام).
این که چه گونه چکامه‌های خسروانی، چامه‌های داستانی و ترانه‌های غنایی که سه شکل اساسی شعر قبل از اسلام است در قالب عروضی و اشکالی مانند قصیده، غزل، مسمط، مستزاد، رباعی، دوبیتی، قطعه، مثنوی و غیره جای گرفته و یک تحول عمیق را گذرانده (که شاید نظیر آن را تنها بین کهن‌پردازی و نوپردازی سال‌های اخیر می‌توان دید)، در مقاله ی مورد اشاره فی‌الجمله ذکر شده است.
به تناسب مقام، باید گفت که فرهنگ دیرینه و دیرنده ی ما هم به کاوش هم به تحلیل نیازمند است و کارهایی که انجام گرفته ـ با وجود ارزش و اهمیت بلا انکار آن ها – در مقابل کارهایی که باید انجام گیرد، هنوز سهم کم تری است. به عنوان مثال در این روزها مقدمه ی آقای مهرداد بهار را بر تاریخ زورخانه در ایران و ربط آن به آیین مهر پرستی و عیاری می‌خواندم و یا در زمینه ی به کلی دیگری تاریخ کاشان تالیف سهیل کاشی را که به همت آقای ایرج افشار چاپ شده مطالعه می‌کردم (تعمدن دو نمونه دور از هم را مطرح می‌کنم) و می‌دیدم که برای ارایه، توضیح و تحلیل فرهنگ گذشته از دوران پیش از آمدن آریاها تا امروز چه فعالیت همه جانبه وعظیمی باید انجام گیرد. پژوهندگان قرون وسطایی ما این کار را به شیوه ی خودشان انجام می‌دادند و با آن که پژوهش آنان دانه‌های طلایی معرفت اصیل کم ندارد، ولی برخورد آنان برای عصر ما به کلی کهنه است. در دوران اخیر از چند دهه ی پیش به این سمت با پیش کسوتی محقق بزرگ شادروان قزوینی، مکتبی گشوده شد که آن هم نمایندگان برجسته و ثمرات فرهنگی ارجمند بسیاری داد. ما از آنان سپاس گزاریم. ولی باید عصر نوی یا، فروتنانه‌تر بگوییم، فصل نوی را در امر پژوهش فرهنگ گذشته گشود که متضمن تحقیق منابع همراه با تحلیل تاریخی و اجتماعی و نتیجه‌گیری‌های سودمند برای پراتیک معاصر باشد، در تاریخ تحقیق کشور ما گسترش یابد. هم اکنون اینکار را نسل میانه سال و جوان ما شروع کرده و بررسی‌های آنان از برخی نظر جلا خاصی دارد، به ویژه اگر مانند کار محققان قرون وسطایی و دوران معاصر ما طلبه‌وار، کاوشگرانه و ژرف‌نگرانه و پر وسواس باشد و در آن “بی سوادی‌های” منبع‌شناسی، نسخه‌شناسی، عربی‌دانی و امثال آن بروز نکند.
روشن است که “پژوهنده” فرهنگی شدن در مورد فرهنگ چند لایه و پر شاخه و دیرین سالی مانند فرهنگ ایران، کار بسیار بسیار بسیار دشواری است و به پرورش و تمرین تدارکی بزرگ از جهت آموختن زبان‌ها، آشنایی با منابع، دانستن اسلوب تحقیق، تسلط بر شیوه ی تالیف (عرضه داشت، تحلیل، استنتاج) نیازمند. لذا در این کشور شاعر خوب و بسیار خوب شدن نیز به خودورزی و خودآموزی قوی و شدیدی نیاز دارد.
به ویژه آن که ما در عصر توفنده‌ای زندگی می‌کنیم که محتوای هرهفته آن مانند سال یا سال های سده ی میانه است و طی آن دو روند بزرگ و بنیادی انقلابی (یعنی: انقلاب اجتماعی در مناسبات تولید و انقلاب علمی و فنی در نیروهای مولده) سراسر جهان را در می‌نوردد. لذا در چون این عصری، برای رسیدن به اوج لازم، باید سخت زحمت کشید، زیاد تمرین کرد، فروتن و بی‌ادعا، جوینده و کنجکاو بود و به دانش سماعی بسنده ننمود. این به دانش سماعی و به قول رودکی به «نیوشه» بسنده کردن، به شیوه ی کلاس‌های درس دانشگاه، و برقراری رابطه ی تکلف‌آمیز و تشریفاتی “استاد ـ شاگرد” (به این معنی که استاد گفت و شاگرد شنود و مطلب حل شد) در کشور ما رایج شده است. این سبک در “سکولاستیک” قرون وسطایی باختر زمین بود که در مورد ارسطو می‌گفتند: «استاد می‌گوید» (Magister dixit) و قاعده می‌بایست مطلب همان جا قطع شود! این روش، محیط مکالمه یا دیالوگ خلاق و مبتنی بر شک منطقی و جستجوی علمی را از میان می‌برد و استقرار نوعی سیستم پیش کسوتی و ریش سفیدی در عرصه ی علم و هنر است. روشن است که پژوهندگان و آفرینندگان مبرز در رشته ی علم و هنر و فن سزاوار نهایت مهر و احترامند .ولی این امر ابدن نباید در مکالمه ی خلاق نکثی ایجاد کند .
شاعر واقعی باید توشه‌ای از معرفت و فضیلت خود آموخته، نیک سنجیده، پر گوارده و جذب شده (از خود شده) داشته باشد، تا سخنش شنودنی شود. به قول مولوی:
گرچه هر عصر سخن آری بود
لیک گفته ی دیگران یاری بود
یا به گفته شاعر عرب:
«العلی محظوره الاعلی
من بنی فوق بناء سلف»
سرنوشت شاعران و از آن جمله شاعران بزرگ و عبقری در کشور ما سرنوشت غم‌انگیزی بود. در نظام فئودالی دیرپای این مملکت که قریب سه هزار سال دوام آورد. دربار شاه خود کامه و مستند (دسپوت)، هنر را سر پرستی می‌کرد و لذا در هنر و از آن جمله در شعر این به اصطلاح مارکس “بردگی جمعی” که شاه بر جامعه تحمیل می‌کرد، مهر و نشان خود را باقی گذاشت و از آن جمله مدیحه سرایی در چکامه و غزل پارسی دری جا باز کرد و اگر شاعری مدیحه سرا گاه می‌خواست مطالبی موافق خواست استه‌تیک دل خود بسراید، آن را به صورت تشبیب و تغزل در مقدمه ی چکامه می‌گنجانید. شاعران با شخصیت مانند عطار و در دورانی از عمر سنایی و شاعر بزرگ ما مولوی، در سایه ی بینش عرفانی حساب خود را از دربارها جدا کردند. شاعرانی مانند ناصر خسرو در سایه ی بینش تشیع اسماعیلی از دربار روگردان شدند. شاعرانی مانند ابن یمین و سیف فرغانه (غیر از سیف الدین باخرزی اعرج معروف به اسفرنگ) نیز اشکالی از شعر انتقادی و غیر درباری را به میان آوردند. البته این مطلب باید تحقیق شود، ولی به نظر می‌رسد که آلایش سلطنت خود کامه زیاد دامن گیر شعر حتی بهترین و با شخصیت‌ترین شاعران ما شده است. با این حال هم سعدی و هم حافظ و بسیاری دیگر انتقاد خود را از خودکامگی شاهان، گاه با تندی و تیزی آشکار و گاه با مهارت “دیپلماتیک” در آثار خویش به میان آورده‌اند. در مجموع، فرهنگ شعری ما، انسان‌گرا و دشمن ستم است و اگر از سنت “عنصری” و سنت “ناصر خسرو” به عنوان دو سنت در شعر ما (درباری و ضد درباری) بتوانیم سخن گفت، وزنه ی سنگین در جهت سنت ضد درباری است. البته به قول یکی از دوستان، در این نوع داوری‌های کلی همیشه جای سخن “باقی” است. باید دید بررسی تجربی و آمپیریک چه نشان می‌دهد و اینجانب در هیچ جا دنبال صدور احکام بی‌برو و برگرد نیستم.
نزدیکی شاعران ما به دربارها و حکام و اشرافیت شمشیر و قلم، به علت سرپرست مالی آن‌ها امری ناچار و علا‌رغم میل آنان بود والا آنان نمی‌خواستند «مر این قیمتی دُر نظم دری را» در پای خوکان بریزند. در صورت فقدان سرپرستی از پیشه ی شاعری چیزی در نمی‌آمد و شاعر در ساخت روحی خود غالبن نمی‌تواند پیشه ی دست ورزانه را با کار فکری مانند برخی از شعرای ما در آمیزد، مگر آن که یا بضاعتی داشته باشد و یا به کنج قناعت درویشانه بخزد و به اصطلاح غزالی “با زاویه ی سلامت خویش رود”. عامل اقتصادی در زندگی شاعران که پابند فرزند و “اسیر عیال” بودند، نقش ناگزیر خود را داشت. کمال الدین اسمعیل می‌گوید:
وای آن کاندر هنر رنجی برد
وای آن مسکین، حقیقت، وای او
برای تجسم گوشه‌ای از “ناچیزی” شاعران در قبال قدرت خودکامگان مثالی از هزارها و هزارها می‌آوریم. بیهقی در تاریخ مسعودی نقل می‌کند که ابوالفتح بستی دبیر و شاعر ذواللسانین را در “ستورگاه” سلطان مسعود دید. با جامه‌ای خلق گونه و کهنه، مشککی برگردن، از او علت این احوال را پرسید. معلوم شد که مغضوب است و بیست روزی است که در ستورگاه آب کشی می‌کند.
شاعران وابسته به دربارها و مراکز قدرت وقتی خیلی از خود استعداد حسن مصاحبت و مراعات سیاست نشان می‌دادند، وارد گروه “ندمای حضرت” می‌شدند، والا در حالت عادی در زمره ی قوالان و مطریان و مسخرگان بودند و ساعت‌ها در دهلیز سرای سلطانی می‌نشستند تا حاجب یا “سیاه دار” اذن دخول دهد و آنان چکامه ی خود را بخوانند و صلتی بستانند.
در سرمایه‌داری نیز سرنوشت شاعران بهبودی نیافت. هنر برای سرمایه‌دار تا آن جا مطرح است که برای او سودآور و پول ساز باشد. حتی موفق‌ترین شاعران، افزاری در دست رسانه‌های گروهی و سرمایه‌داری خبری ـ مطبوعاتی و ناشران سود پرست و رکلام بازی و مدگرایی و سیاست بازاریابی هستند. این اواخر چون این مرسوم شده است که هر کس به سوسیالیسم پشت کند، اعم از آن که در آسمان هنر از ستارگان قدر سوم باشد، ناگه به “نابغه” بدل می‌شود و جایزه ی نوبل می‌گیرد. سرمایه با استفاده از قدرت خود شاعران آزاده و انقلابی را به گم نامی و فراموشی محکوم می‌کند. این هم نوعی به “ستورگاه” فرستادن است. هنوز هنرمندان برای رهایی و والایی هنر خود و شخصیت باید تا دیری نبرد کنند. بدون رهایی جامعه، رهایی هنر و هنرمند شدنی نیست. مگر آن که هنرمند اخلاقیات اصیل انسانی را رها سازد و سعادت را در ثروت جستجو کند و برای نیل به ثروت از هیچ چیز تن نزند، یعنی درهای قیمتی سخن را در پای خوکان زر و زور بیافشاند. متاسفانه در میان همکاران ما از این زمره در جهان فراوانند. لذا در عصر ما شاعر به نحو دیگری دچار افزار گونگی و از خود بیگانگی است، نبرد در راه شخصیت هنر و هنرمند هنوز نبردی است دشوار و دراز آهنگ!
اما در کالبد شکافی شعر می‌توان مقولات گوناگونی را مطرح ساخت. مثلن ارکان اساسی شعر را از جمله می‌توان سه چیز دانست:
١) فن یا تکنیک که قواعد شعری و زبان ادبی را در بر می‌گیرد!
۲) قریحه یا استعداد شاعری (Talent) که باید شرایط آن از جهت ساخت جسمی و روحی وجود داشته باشد.
٣) مضمون یعنی اندیشه‌های بکر و ژرف و تخیل جذاب و غریب و دل‌انگیز که به اصطلاح “غیر اسطوره ای” است یعنی خیال منطبق با واقعیت است، نه برکنده از واقعیت.
منظور من از داشتن شرایط جسمی ـ روحی نوعی موهبت اسرارآمیز و ماورایی نیست. وجود شور و حساسیت Emotionality))، نیروی پندار، حافظه و غیره به عنوان “زیر بنای نفسانی” قریحه ی هنری، ناگزیر است. نگارنده با حکم قرون وسطایی: «شاعر، شاعر زاییده می‌شود، ساخته نمی‌شود» (Poetanascitur, nonfit) موافق نیستم زیرا آن چه که نیروهای بالقوه ی جسمی و روحی را به فعل در می‌آورد، کسب و تربیت، محیط اجتماعی ـ تاریخی است و استعداد واحد می‌تواند به انحا مختلف و گاه متضادی تجلی کند، بر حسب آن که در چه شرایط مشخص اجتماعی قرار گیرد. لذا نقش عامل پرورش (در سطوح گوناگونش) نقش اساسی است.
در انواع هنر از مقولات دیگری نیز سخن در میان است که چون اینجانب در نوشته‌های دیگر خود مطرح ساخته لذا ذکر آن در این جا تکرار مکرر است.
هنر و از آن جمله شعر شکلی است از “دریافت واقعیت” لذا آن را می‌توان به سه جزء زیرین نیز تقسیم کرد:
١) بازتاب واقعیت خارجی در اثر هنری.
۲) پرداخت و توصیف این واقعیت.
٣) بازسازی و بازآفرینی واقعیت از سوی هنرمند که بر اساس جهان‌بینی و عواطف و مشخصات فردی وی انجام می‌گیرد.
رابطه ی این واقعیت نوآفریده با واقعیت بازتافته ی نخستین، انواع سبک‌های واقع‌گرایانه، رمانتیک، نمادگرایانه، ماورایی را پدید می‌آورد. اینجانب واقع‌گرایی پویا و انقلابی را به ترین دیدگاه برای هنرمند می‌دانم ولی رمانتیسم و سمبولیسم و اشکال تجریدی را، بشرط ارایه ی مضمون انسانی و انسان‌ساز، در مواردی، اسلوب‌های ثمر بخش می‌شمرم، یا کاربرد شیوه‌ها و شگردهای مختلف فنی در تالیف و در شکل هنر و تنوع سبک زبان و نگارش را امری ناگزیر و حتا سودمند می‌دانم. اساس پیام هنرمند است که با کیست و برکیست.
ما با لاقیدی نسبت به سرنوشت جامعه، در جمع بسر بردن، از کار جمع برخوردار بودن ولی از آن فارغ زیستن، مخالفیم. چه چیز از این کار ناسپاس‌تر؟ چه چیز از خودخواهی “هنرمندانه” و دایه و لالای عواطف خویش بودن زشت‌تر؟ در عین حال ما با تنوع اسلوب‌ها و سبک‌ها و بروز آزادانه ی شخصیت هنرمند از جهت نحوه ی آفرینش موافقیم. چه چیز از هموارسازی مکانیکی و مصنوعی، از ایجاد یکنواختی خاکستری رنگ، از ایجاد محیط سربازخانه‌ای در عرصه ی فکر ذوق و سلیقه بی‌معنی‌تر؟ به همین جهت است که می‌توان از وحدت سمت تاریخی هنر در عین کثرت شیوه‌های آفرینش، از وحدت در کثرت، سخن گفت.
این روش جانب داری هنر را به سود تکامل اجتماعی، به صورت “قدغن” موضوع عواطف خصوصی: عشق، اندوه، امید، رنج، دلهره ی هستی و امثال آن نباید فهمید. خیام در طرح این مسایل آن را تا حد فلسفی، تا حد ژرف و فراخ انسان تاریخی بسط می‌دهد و پرده و یا سالوس کرامیان و خم شکنان عصر خود را می‌درد. همچنین حافظ یا سعدی و هنرمندان بزرگ دیگر جهانی. همه ی این مطالب در گستره ی مشخص “با کیست و بر کیست” حل می‌شود و نه به شکل مجرد و انتزاعی.
پس از اسلام، شعر فارسی سبک‌هایی را گذرانده مانند سبک‌های خراسانی، عراقی، آذربایجانی، هندی و سپس از اواخر صفویه سبک بازگشت و در درون این سبک‌ها استادان بزرگ شعر و هنرمندان واقعی بروز کرده‌اند که ده ـ پانزده نفر آنان در ستیغ شعر جهانی قرار دارند مانند فردوسی، ناصر خسرو، خیام، مولوی، نظامی، سعدی، حافظ و چند تن دیگر که باید با سنجش بیش تری از آنان نام برد.
علاوه بر شعر کلاسیک که از مایه‌های مباهات فرهنگی ماست، اشعار فولکلوریک ایران که به صورت دوبیتی‌ها، تصنیف‌های خلقی، حراره‌های کهن، اوسانه (به اصطلاح هدایت) اشعار کوچه باغی، بحر طویل، نوحه، اشعار زورخانه‌ای، شعارهای موزون سیاسی و غیره درآمده باید مورد توجه قرار گیرد. اینجانب در یک بررسی مقدماتی برای شناخت علمی این اشعار کوشش کرده ام و نظیر آن مسلمن از طرف کنجکاوان دیگر شده. باید بین ادبیات رسمی ما از نثر و شعر و این فرهنگ عامیانه پل زد. ما قصه‌های بسیار شاعرانه داریم که می‌تواند موضوع منظومه‌های غنایی و حماسی خوبی قرار گیرند. درباره ی چهره‌های خلقی نیز نگارنده بررسی اجمالی نگاشته که در حد انگیزش به دقت بیش تر سودمند است. ادبیات رسمی از شعر و نثر و دیگر رشته‌های هنر ما باید با تمام نیرو به سراغ فرهنگ عامیانه بروند. برای نثر، شعر، نقاشی، موسیقی، تاتر، سینما و غیره این جا گنجی است رنگین و نایافته و نکافته. هنرغرب از این گنج بهره‌ها گرفته است.
در کنار شعر سنتی کلاسیک و فولکلوریک ما شعر نو یا نوپردازانه قرار دارد که هم ادامه ی شایسته ی تکامل شعر ایران و هم ترکیب و “سنتز” شعر ایرانی و جهانی است. با آن که پیش از نیما از انقلاب ادبی سخن در میان بود، ولی مسلمن نیما مهم ترین چهره ی بند گسل است. این تحولی کیفی و عمیق در شعر ما از جهت وزن، قافیه، مضمون، زبان، صرف و نحو و صور و استعارات شعری است و اثر بخشی و سرایت عاطفی شعر ما را قوی‌تر ساخته و هم اکنون نمایندگان برجسته‌ای عرضه داشته است.
سیاست ساواکی رژیم گذشته ایجاد تقابل خصمانه بین فرهنگ و شعر سنتی و نو بود و این کار طبق قاعده ی ابلیسی ایجاد تفرقه بین هنرمندان برای به تر اداره کردن آنان عملی می‌شد. ما دشمن تفرقه و آرزومند یگانکی همه ی هنرمندان کشور در زیر پرچم شعارهای هنری و اجتماعی سالم و پیشرو هستیم و تقابل دو فرهنگ ودو شعر را مصنوعی و خطا می‌دانیم . امید است شرایط مساعد سیاسی ـ اجتماعی و هنری ـ فکری این یگانگی در مقیاس تمام کشور، به تدریج و طی “دیالوگ” خلاق و نه مخاصمه ی ویرانگر، فراهم شود. مقصود ما التقاط سالوسانه نیست، بلکه اتحاد صمیمانه و ارگانیک است که باید در راهش نبرد کرد و شرایط تحقق آن را به نضج لازم رساند. یکی از شیوه‌های سالم و خلاق در این زمینه شاید تنظیم سند فشرده‌ای درباره ی هنر و ادبیات باشد که در درجه ی اول برای اعضا “شورای نویسندگان و هنرمندان” زبان مشترک ایجاد کند و در درجه ی دوم زمینه‌ساز مکالمه ی خلاق و با فرهنگ با دگر اندیشان باشد.
امید است شعر ایران، به ازای گذشته ی پر فخر خود، هم در جاده ی کهن پردازی سنتی و هم در جاده ی نوپردازی از جهت فن، مضمون و آفرینش بدیعی به مقامی بالاتر از گذشته و حال برسد و در پیدایش ایران نوین انقلابی و نوسازی نظام اجتماعی سهم شایان خود را ایفا کند.
اونگارد سایت


0