شعرناب

قصه ی عشق درقرآن


قصهی عشق در قرآن
خداوند برای بهسازی و بازیابی درک مردم و تقویت قوَه ی بالغ فکری بشر جهت تکامل از ابزار قصه در آموزه هایش استفاده کرده است که همه ی این قصه های حکمت آموز سربازان خدا محسوب شده و دارای رویکرد مبانی تربیتی بسیار بالایی است
آیه 62 آل عمران:
إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
این همان سرگذشتِ واقعی (مسیح) است. و هیچ معبودی، جز خداوند یگانه نیست؛ و خداوند توانا و حکیم است.
غافر: ٧٨
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ
سوره هود120:
وَکُلًّا نَّقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَٰذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ
یوسف/3:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَٰذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ
سوره یوسف /111 :
لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
قرآندقیقا از حقیقتی برای یقین قلبی و آرامش دل پویندگان راه و طریقت میگوید که ما به آن قصه می گوئیم.
«قصَی - قصَه» یعنی پی جویی که عنوان تیتر وشناسنامه ی سوره 28 است
حقیقت پژوهیدر داستانهای قرآن بسیار مدون و حکمت آمیز مهندسی شده است.
داستانهای قرآن منبعث از حکمت های رمز اندودی است که خدا برای بهسازی و بازیابی بالغ فکری و فایلهای مخفی شده و از دست رفته ی ذهن بشر استفاده می کند
در هولوگرام خدای بزرگ ما همه آدم و حوا هستیم.
هر چه در شما وجو دارد در من هم تلالو دارد قصه ی یوسف مال من هست. و...
همه ما از ذات خدائیم ولی در پروسه زمان و با توجه به غبارها و خطا ها و فراموشی ها، خدایی ما از ذهن، گمشده است....
پدیده ها و انقلابات روحی بزرگترین حوادث، جنگها، اصلاحات و تغییرات را با خود همراه می کند.
و عشق نیز مهمترین انقلاب درون بشر بشمار می رود
محی الدین عربی ازنای نبی اکرم گفت:
هل الایمان الاالحب؟ هل الدین الا الحب؟
آیا باور چیزی جز عشق است؟؟؟؟
عشق زمینی هم اگر برای ما باور بیاورد و یا باعث جوشش باور باشد بی نهایت حب اللهی است
عشق زمینی موطن پندار نیک است. آنچه از زلیخا دیده ام چیزی جز تکامل و موفقیت نبود.
- تمام اپیزودهای عاشقانه قصه یوسف و زلیخا عارفانهاست. و همه ی آموزه های عارفانه اش عاشقانه است.
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را... (حافظ)
قشنگی داستان اینجاستزلیخا با تحمل هزینهبهای سنگین، معامله ی دو سر برد نصیبش شد
عشق زلیخا به یوسف اگرچه در تفاسیر هوس آلود تعریف شده است .
نگاه غالب مفسرین به واژه های عرفانی اغلب ظاهری و یا مخدوش شده است. تغییرات زیادی در ارزش نرخ واژه ها و الفاظ مهم واصیل پیش آمدهو بسیاری از واژه ی های وزین، از اساس مبتذل و سطحی ترجمه شده است.
انسان موجودی دو وجهی است که هم با کالبدش که دست ساز خدای خلاق است آدم می شود و هم با روح دمیده شده از کام خدا به آدمیت مشرف می شود.
خداوند بنای خلقت انسان را اینگونه آفرید که وجه کالبدی یا حیوانی بشر با وجه فرشتگی بشر به تعادل و توافق برسد و او را به تکامل برساند.
یکی از علائم بی شعوریبی صداقتی با خود است.
بنظرم بیشعور کسی است که نتوانسته است با شاکله ی کالبدش صادق باشد. و با نیازها و مناسبات واقعی خود کنا ر بیاید.
زلیخا یوسف نبی را از ضلع انگیزشی عشق دوستش داشته و محبت و انگیزشش را ابراز کرده است.
او مبتذل و فاسد نبود و به هرکسی عشقشابرازش نکرد. بلکه با بهای گزافی خریدار یوسف شد و با توجه به عفت یوسف حس عشقولانه و تعلق خاطرش به یوسف نبیشعله ورتر شد و فهمید دقیقا راه را درست آمده است.
طبیعت امر محیطیو مقتضیات جامعوی زمانه، رفتار زلیخا رابرای التیام تمنیاتش مذموم نمی داند. اما جامعه ی آن زمان یوسف را در شان زلیخا نمی پنداشت.
تمسخر بانوان سرشناس همین بود که مگر یوسف چه تحفه ای هست خودت را برایش خراب کردیو حتی نتوانستی ازش کام بگیری!؟.
خانم زلیخا هم گفت: باشه بیایید ببینید که این تحفه چه آتیشی می سوزونه !!.
خوب اینها هم یوسف دیدند و حتی دستشون را هم بریدند. فهمیدند زلیخا همچی بیراه هم نرفته است...
اما از لحاظ معنوی هم جاذبه ی جمال و سلطنت معنوی یوسف اظهرمن الشمس است.
زلیخا بسیار بسیار خوش سلیقه بوده که همچین درخواستی را با کلی تدبیر ازش کرده منتهی برهان خدا این امر را برای یوسف نپسندید. و پیمودن این مسیر را برای یوسف انحراف انگاشت.
در ابتدای آیه 24 سوره یوسف میفرماید: ولقد همت به:
یعنی: قطعا خانم بهش کشیده شد و اهتمامش رابرای کامجویی از یوسف گذاشت.
اتصال ضمیر مستتر " ه " به " ب " یعنی جناب آقای یوسف
و ادامه میدهد: وهمَ بها: یعنی کشش تقابلی و طرفینی بوده و جناب یوسف هم بهش کشیده شد. و میلش به زلیخا شعله کشید.
ضمیر مستتر"ها"که متصل به ب است، مفرد مونث را می رساند و آن زن کسی جز زلیخا نیست که یوسف بهش اهتمام پیدا بکنه...
اشاره ی بسیار قشنگی است که نشان میدهد یوسف نبی هم کالبد انسانی دارد.
منتها یوسف درخود عصمت نبوی و رسالتی خاص دارد که باید پروسه ی تکامل و خود را از این گذرگاه به حرکت درآورد. ابدا نمی تواند به این خطای فاحشموفق شود.
اینجا امر خواستن و تمنای جنسی طرفینی است. اماحضرت حق فرمود:
لو لا ان رءا برهان ربه کذالک لنصرف عنه السوء والفحشاء ...
اگر دلایل و برهان پروردگارش نبود یوسف هم قافیه را می باخت.
چون یوسف در کسوت رسالت بود و در هولوگراف خدا او پیامبر است.
و باید پدید آورنده ی شکلی از درستی و تکامل باشد. و این بخش از جامع سلولی تکامل را با رویکرد نبوی خود کامل کند.
بالتبع خدا به حال یوسف تحول دادتا چیزی در این مقطع عارض نشود
کسوت و کسا برای یوسف صاحب معانی خاص و متعدد است. (منزلت و لباس )
- گرگ حسادت برادران، لباس یوسف را درید ولی کسوتش برتن یوسف ماند
- گرگ شهوت زلیخا لباس یوسف را درید ولی کسوتش بر وجود یوسف ماند
- گرگ تعلق خاطر و حبفرزند و اشتیاق به یوسف در یعقوب لباس یوسف را از تن درآورد تا چشمان یعقوب را بدراند و دیده اش به جمال یوسف منور گردد
گرگ خشم و شهوت و آز و حسادت و تعلق همه از یوسف گریخت.
ای دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزید از این خواب گران.
با توجه به منع شرعی موجود برای حرمتعشق زن شوهردار به هر اجنبی غیر شوهرش. اغلب تفاسیر فرجام غلطی را برای تمنای خانم زلیخا در نظر گرفته اند.
«ولا متخذی الاخدان »« ولا متخذات الاخدان» درآیه 25سوره ی نساء.و آیه5 سوره مائده از این حیث بعنوان تذکر وارد شده است.
نکته اینجاست :
بسیاری از احکام و قوانین از ابتدای امر به صورت امروزی نبودند، بلکه به مرور و با توجه به تکامل و توسعه مدنی جوامع بشری احکام حالت ناسخ و منسوخ شدند و با مقتضیات زمان قالب شدند و جایگاه وضع این قوانین با خود خداست.
مثلا وجوب روزه و حرمت و منع شراب و مسکرات سالها بعد از بعثت وضع شده است اینطور نبود که از آغاز این قانون بوده باشد. اما برخی حرمتاز منکرات مانند حرمت زنا پیش از اسلام در ادیان ابراهیمی موجود بود .
- امتیاز زلیخااین است که به هیچ هوس دیگری زبان زد نبود. هیچ گرایشی به کسی جز یوسف نداشت. با وجود باورهای کوچکش همانند گذاشتن پرده بر روی بت و... به آنها پایبندی داشت. و... از رحمش فرزندی نیامد و حتی گفته اند زلیخا باکره بوده و شوهرش کاملا عنین و از حیث مراتب مردانگی عاری بود...
( برداشتی از کتاب: یعقوب ترین یوسف ، یوسف ترین زلیخا- سید مهدی شجاعی)
- یوسف هم در هولوگرام آتیه اش زلیخا را در نهایت همسر خود می دید و بالتبع اهتمام غریزی اش شرائط فعلی را نداشت. و می دانست که در نهایت به او دچار خواهد بود...
- عشق زلیخا در این نگاه برای من نه تنها زشت نیست بلکه مقدس هم هست. که یوسف و برهان ربَش را وادار به پدیدآوردن معجزه ای برای تغییر عجوزه به باکره ای خوش طینت کرد.
- رسم ندارم که در این مباحث چیزی را باز کنم. افشای بسیاری از حقایق با توجه به وضعیت موجود نوعی سهل انگاری و یا شقاوت هست.
- واژه ی فتانت برای زن زیباست.
فتانت و فتَانگی از نشانه های جذابیَت زنان است. فتانه بودن زن شناسنامه ی اوست.
مفتونشدن، مورد فتنه ی چشم و زبان و دل زن قرار گرفتن سیاست زنانه است که در وجودش نهادینه شده است. این فتانت و کید در اختیار خدای بزرگ است مال خدای صاحب کید است.
ان کید کن عظیم. یعنی خدای عظیم و صاحب مکر و خیر الماکرین خودش این کاره هست.
- در قرآن خدابزرگ است و قرآن و قیامت و عرش و کید زن.
طبیعی است حکمت این کید سراسر نهفته در اسرار فتانت و جمال زن است. زن آینه جمال خداست. اسباب بازی شیطان نیست
- بمن گفته اند که بگویم :
علت عاشق زعلت ها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست. مولانا
-عشق انسان به انسان که اغلب به همنوع ستایی و نوع پرستی می رسد به همان زیبایی عشقانسان به خداست.
این مهرورزی و عشق، مشق و رزمایش و آزمونی برای درک عشق بزرگ و منزه است...
اما آدم، دم بر نتافت و حامل اسرار و ظلوما جهولا شد(احزاب72)
انسان عاشق شدن را عجیب بلد است می دانید از کجا؟
عاشقی در خون اوست. عاشق در روح انسان قدمتی دیرینه دارد. قدمتی به قداست پرستش و خلقت.
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿الحجر: ٢٩﴾
آدم :
«آ»ی خود را از الله (اله عالمین )وام گرفته است و«دم» از دم اله العالمین وارد ریه هایش شده واو آدم شد وما هم آدم...
-هر کسی عشقبالغ و کاملی را به جان می خرد و در سوز و گدازش می تپد و تن به حساب و کتاب عقل نمی دهد شهید می میرد و لحظه لحظه اش خدا پرستی می شود. عشق ذکر است. محبت است.
و از این جهت ((اله ))که جمیع صافی الصفات مهر و جلال و جمال را با هم دارد می توانیم او را عاشق ترین موجود کائنات بشناسیم که گفت به نام اله (الله) که رحمان و رحیم است با شماها حرف می زنم.
از این حیث قرآن «دوستت دارم» معنی می دهد. و ذکر مقدسی محسوب میشود.
-لحظه های عاشقانه ی دو واله و عشق ورزی عاشق و معشوق به هم، چیزی جز عبادت نیست.
گمان می رود
هیچ عبادتی به اندازه بوسه و کنار عاشق و معشوق پسندیده نیست.
بقول حافظ:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم از بخت، شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع من است جامم به دست باشد و زلف نگار هم
از این رو شیخ اکبر(ابن عربی) باور دارد که عشق عالی ترین صورت نیایش و عبادت خداست و رؤیت خدا در زن، کامل ترین رؤیت حق است... (ابن عربی بزرگ عالم عرفان نظری ص103)
در برخی از روایات حدیثی از نبی اکرم نقل داریم که فرمود:
«من عشق فکتم و عف و صبر فمات مات شهیدا و دخل الجنة».1
این عبارت در منابع روایی امامیه وجود ندارد؛ اما در منابع روایی اهل سنت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده و متن آن، چنین است: آن که آتش عشق به جانش افتاد و جنون عشق بر او مستولی شد، به هر رطب و یابسی چنگ می‌یازد و بر هر در و دیواری می‌کوبد، تا اندکی از عطش فراقش فروکش نماید؛ بلکه سوسویی از نگاه معشوق را در افق دیدگان مجنونش بیابد!
این عشق، اگر رنگ مادی گرفت، گوش و چشم صاحبش را کر و کور می ‌کند و جز ننگ به بار نمی‌آورد:
عشق‌هایی کز پی رنگی بُوَد عشق نبوَد، عاقبت ننگی بُوَد2
- عفت ورزیدن ازعشق:
چشم پوشی یا کتمان عشق بفرض صحت روایت، مطمئنا فقط کتمانرا باید مورد دقت قرار داد.
اول اینکه نوع عشق طبیعی و یا رابطه ی حلال مورد ذهن نمی تواند مذمومباشد و دوم اینکه در کتمان کردنی ها هم چیزهای زیبایی است مثل کتمان خواهشهای بی خود. کتمان حسادت. کتمان حساب گری و...
- صبوری در عشق که اغلب عشاق به آن مبتلایند هم واضح است چیزی جز بردباری و حفظ حرمت معشوق در آن نیست. لذت صبر این است که برای علو و سلامت و آرامش و حرمت معشوق هزینه می کنی.
- بنابراین من به فرض صحت چنین روایتی آن را ناقض عشق ورزیدن دونفر نسبت به هم نمی پندارم. بلکه دقیقا روایت را به عنوان تاکید بر وفای به عشق حلال می پندارم.
- عشق زمینی لذیذ ترین موهبت دنیایی است که فهم انسان را نسبت به حضرت دوست و درک لذت های موعود بالا می برد وبقول محی الدین عربی ودوستانش المجاز قنطره الحقیقه
عشق مجازی پلی برا رسیدن به درک و فهم حقیقت است.
ابن عربی معتقد است:
مرد و زن آینه ی جمال حق هستند. زن مجلا و آینه ی جمالتجلیات جمال ربانی است.
«هنگامیکه مرد به زن عشق می ورزد خواستار پیوند با اوست و در این حیات عنصری برتر از زناشویی وجود ندارد، از این رو شهوت سرتاسر وجود او را فرا می گیرد و به همین مناسبت دستور شستشو یا غسل از آن داده شده است و طهارت در هنگام حصول شهوت مانند فنا در آن تعمیم یافته است. چه خداوند غیور است و رشک می برد از اینکه بنده اش معتقد باشد به اینکه می تواند از دیگری جز او لذت ببرد و زمانی که مرد حسن و جمال را در زن مشاهده می کند، حق را در کسی که پذیرای فعل است می بیند، و هنگامی که آن را در وجود دیگری بنگرد، حق را در کسی که به جا آورنده است مشاهده می کند. لکن حق در زنان به طور تمام تر و کامل تر مشهود است».
(فتوحات مکیه ج2 ص326)
وقتی مرد جمال خدا را در آینه ی زنش می بیند و در اوج تمتع جنسی همدیگر را تا پرستش درک می کنند...
طبیعی است که خدای غیور فرمان به غسل جنابت می دهد و می گوید بروید خودتونو بشوئید چشماتونو باز کنید !
منم هستم...
اننی انالله لا اله الا انا فاعبدنی...(طاها14)
چون انسان موجودی دووجهی است پس باید به هر دو جنبه ی وجوه ساختاری انسان توجه کرد.
این طرزنگاهفقط دقت و کمی ظرافت می طلبد که باید اهل نظر بهش توجه کنند.
من از استادم شنیدم که هنگام عشق ورزی زن و شوهر و... گفتن من می پرستمت. و درهم ذوب شدنشان هم کفر نمی آورد ولی باعث ایجاب طهارت می شود
-درباره عفاف وپارسایی و وجوه تشابه و تضاد آن
عفت ورزیدن درحقیقت همان خویشتن داری و یا چشم پوشی از کاربرد محدوده ی اختیارتی است که اختیار انجام وعدم انجام آن امر در حیطه ی تسلط ماست ولی بعلت زیان ناشی از مصرف بر آن خواهش طبق می گذاریم و از ادای آن بعلت تلخی عوارض پس از مصرف صرف نظرمی کنیم. چون به محض تصرف، جرم و خطا رخ می دهد و نقطه مقابلش تحقیر شدن است .
بی عفتی در کلام، در قلم، در پوشش، در نگاه، در جلوه گری و...همه اینها از مصادیق بزه محسوب می شوند.
- پارسایی و چشم پوشی از این لحاظ در کنار هم مشترک المنافع اند.
اما پارساییدر مجموع این است که از عواقب شبهه و کراهت بترسیم حتاگاه از تصرف حلال خود هم امساک کنیم.روزه داری، زهد، ایثارگری، قناعت و... از محور پارسایی منشعب می شوند.
-خداوند متعال در حدیث قدسی فرمود:
-« عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء یکون أجعلک مهما تشاء یکون. »
بنده‏ ی من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود سازم. من زنده ای هستم که نمى‏ میرم تو را هم زنده ای قرار دهم که نمیری. من دارایی هستم که فقیر نمى ‏شوم تو هم چنان سازم که فقیر نگردی. من هر چه را اراده کنم مى‏ شود تو را هم چنان قرار دهم که هر چه بشود» (الجواهر السنیة (کلیات حدیث قدسى) ،ص709)
در حقیقت خدا وند فرمود: مرا بپذیر و اطاعت کن تا دست و چشم و گوش تو باشم... و هر چه خواهی به تو بدهم.
رسول الله (ص) فرمودند:
« قَالَ اللَّهُ مَا تَحَبَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَحَبَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا إِذَا دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏
خداوند متعال مى‏ فرماید بندگان مى‏توانند با انجام واجبات خود را نزد من محبوب کنند و هر کس واجبات را انجام دهد نزد من از همگان محبوب‏تر مى ‏باشد. بنده من مى ‏خواهد با انجام مستحبات خود را نزد من محبوب کند، و هر گاه من او را محبوب خود قرار دهم در این هنگام گوش او خواهم شد که با آن مى ‏شنود، و دیدگان او مى‏ شوم که به وسیله آن خواهد دید و زبان او خواهم شد که با آن سخن خواهد گفت. من دست او خواهم شد که با آن هر چیزى را برمى ‏دارد، و پاهایش مى‏ شوم که به هر جا مى‏ رود. هر گاه مرا بخواند اجابت مى‏ کنم و اگر از من چیزى بخواهد عطا مى‏ کنم، و در قبض روح مؤمن همواره مردد هستم، او از مرگ کراهت دارد و من هم نمى‏ خواهم او ناراحت گردد » (بحار الأنوار ،ج‏67،ص22)
پانوشت:
1- حقی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج ‏8، ص 100؛ تفسیر بیان السعادة فی مقامات العباده، ج ‏2، ص 355؛ التفسیر المعین للواعظین و المتعظین، المتن، ص 238؛ در این تفسیر ذیل آیه 23 سوره یوسف، این روایت را از کنزالعمال چنین نقل می‌کند: النبی (صلی الله علیه و آله): من عشق فعف ثم مات مات شهیدا؛ «کنز العمال، خ 6999»؛ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هم که اشاره فرمودید به این صورت نقل شده: «قد جاء فی الحدیث المرفوع من عشق فکتم و عف و صبر فمات مات شهیدا و دخل الجنة» ؛ شرح‏ نهج‏ البلاغة، ج 20، ص 233.
2. مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُه‏ ... (نهج‏ البلاغة، خطبه 109).
حمیدرضا ابراهیم زاده
سوم بهمن 1394
* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است


0