شعرناب

استعاره


استعارهنوعیآرایهٔ ادبیبرای به‌کاربردن لفظ یا عبارتی به‌جای عبارت دیگر براساس شباهت بین این دو است. استعاره که اهمیت بسیاری درشعرو ادب جهان دارد به طوری که شعر را کلامی مبتنی بر استعاره و اوصاف دانسته‌است، اولین بار به‌وسیلهٔارسطوبه عنوان گونه‌ای ازتشبیهتشریح شد، به‌واقع می‌توان گفت استعاره همان تشبیه است که مشبه یا مشبهٌ‌به آن حذف شده باشد. برای مثال، «گریهٔ ابر بهاری» یک استعاره است که زیرساخت آن چنین جمله‌ای است: ابر بهار مانند انسان می‌گرید؛ از این زیرساخت مشبهٌ‌به حذف شده و تنها مشبه و ویژگی پایهٔ محذوف باقی مانده‌است.
تاریخ استعاره
از مهم‌ترین موضوعاتی که برای اولین بار مورد توجهبیانو عالمان آن قرار گرفت بحث ازمجازبود. از کهن‌ترین کتاب‌ها در این زمینه کتابمجاز القرآنابوعبیده معمر ابن مثنی واضع علم بیان است.[۱]پس از ویجاحظدر کتابالبیان و التبیینبه مسئلهٔ استعاره اشاره کرده‌است.[۲]پس از جاحظ، ابن وهب در کتابالبرهانبه بررسی کتاب وی پرداخت و برخی ویژگی‌های عبارت همچون استعاره را مورد نقادی و تشریح قرار داد. در قرن دهم میلادی، مصادف با قرن چهارم هـ. ق، با تکامل علم بیان و ظاهرشدن آثار ارزشمندی در این زمینه، استعاره به‌عنوان یکی از مهم‌ترین مسائل علم بیان مورد توجه بیشتر واقع شد.[۳]سکاکی در قرن هفتم هجری و با تأثر ازفخرالدین رازی، علم بیان را نه از جهت زیبایی‌شناختی، بلکه از جهت منطق، مورد بررسی قرار داد. اثرسکاکیدر علم بیان و استعاره را می‌توان صورت نهاییعلم بلاغتدانست.[۴]
تعریف استعاره
بسیاری، براساس گفتهٔ ارسطو، استعاره را همان تشبیه می‌دانستند کهاداتآن حذف شده باشد، و این تعریف را ادیبان غربی هم مورد استفاده قرار داده‌اند، و نویسندگاندورهٔ اسلامی، با تقسیم تشبیه به تشبیهتامومحذوف، استعاره را همان تشبیه محذوف دانسته‌اند که فقطمشبهٌ‌بهدر آن ذکر می‌شود. بعضی دیگر از عالمانِعلوم بلاغت، بر این اساس که دلالت استعارهٔ عقلی است، آن را از انواع مجاز به‌حساب آورده‌اند.
قدیمی‌ترین تعریف استعاره به مفهوم رایج راجاحظبیان کرده‌است، که در کتابالبیان و التبیینآورده‌است که:
استعاره نامیدن چیزی است به نامی جز نام اصلی‌اش، هنگامی که جای آن چیز را گرفته باشد.
سکاکی استعاره را مجازی می‌داند که مناسبت و پیوستگی میان معنای اصلی و غیراصلی در آن از جهت مشابهت است. لذا استعاره نوعی مجاز لغوي بر مبنای تشبیه است که در آن یکی از دو طرف تشبیه (مشبه با مشبهٌ‌به)، ادات تشبیه و وجه شبه حذف شده‌است. برای مثال، وقتی می‌گوییم «دریایی را دیدم که سخنرانی می‌کرد»، در اینجا واژهٔ دریا در معنای اصلی خود به‌کار نرفته‌است. در اینجا علاقهٔ مشابهت، گستردگی دانش سخنران و پهناوری دریاست و قرینه نیز واژهٔ «سخنرانی‌کردن» است.[۵]
تقسیم‌بندی‌های استعاره
تقسیم‌بندی از لحاظ وجود لفظ مستعار:
درصورتی‌که لفظ مستعار در کلام موجود باشد، استعاره رامصرَّحهمی‌گویند، و در صورت عدم وجود آن به آناستعاره بالکنایه (مَکنیّه)می‌گویند.
تقسیم‌بندی از لحاظ کیفیت لفظ مستعار:
درصورتی‌که لفظ مستعار اسم باشد به آناستعارهٔ اصلیّهو اگر فعل یا مشتقات آن باشد به آنتَبَعیّهمی‌گویند.
تقسیم‌بندی استعاره از لحاظ واحد کلمه:
درصورتی‌که مستعار کلمه باشد به آناستعارهٔ مفردهو درصورتی‌که جمله باشد به آن استعارهٔمرکبهیاتمثیلیّهمی‌گویند. اکثرضرب‌المثل‌هااستعارهٔ مرکبه هستند.
تقسیم‌بندی از لحاظ دو سوی استعاره:
این تقسیم‌بندی بر این اساس است که دو سوی استعاره هر کدام حسی یا عقلی باشند و بر چهار گونه است: محسوس به محسوس، معقول به معقول، معقول به محسوس و محسوس به معقول.
بررسی زیبایی‌شناختی استعاره
اهمیت استعاره در شعر به گونه‌ای بوده‌است کهابن خلدونشعر را کلامی مبتنی بر استعاره و اوصاف می‌داند، و در دورانی، اندیشمنداناروپاییزبان را تنها خیال و استعاره می‌دانستند و سخنوران اروپایی استعاره را «ملکهٔ تشبیهات مجازی» خوانده‌اند.
قدیمی‌ترین بررسی در رابطه با رمز زیبایی استعاره را ارسطو انجام داده‌است که دلیل این زیبایی را ابهام و پیچیدگی حاصل از آن دانسته‌است، و براساس همین سخن، اندیشمندان اسلامی به تشرریح دلایل زیبایی استعاره در دوران خود پرداخته‌اند.
انواع استعاره از لحاظ علم بیان
استعارهٔ مصرّحه
هرگاه در بیت، مشبهٌ‌به را بیابیم که در معنای حقیقی خود به‌کار نرفته و با معنای مفهومیِ خود در بیت رابطهٔ تشبیهی داشته باشد، آن لغت دارای استعارهٔ مصرَّحه است. برای نمونه:
بتی دارم که گِرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد
بهار عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد
حافظمعشوق خود را از این جهت که در پرستیدن و ستایش‌کردن بسیار مشابهِ بت یافته‌است ، بدون آوردن سایر ارکان تشبیه، بت را به‌جای معشوق به‌کار برده‌است. به همین شکل واژه‌های «گل» و «سنبل» هم چنین حالتی دارند و حافظ گل را به‌جای چهره معشوق و سنبل را به‌جای موهای معشوق که روی صورتش افتاده به‌کار برده‌است و تکرار و اشاره به مشبهٌ‌به و یا حتی یکی از ویژگی‌های آن را ضروری و واجب نمی‌شمرَد.
به زبان ساده می‌توان گفت تشبیهی که تنها مشبهٌ‌به آن ذکر شود استعارهٔ مصرحه است. بتی دارم: معشوق مانند بت؛ که گِرد گل: چهره مانند گل؛ ز سنبل سایبان دارد: گیسوی مانند سنبل.
استعاره مکنیه
هرگاه شاعر مشبهی را در کنار یکی از ارکان و ویژگی‌های مشبه‌به بیاورد ، از صنعتاستعاره مکنیهیا استعاره کنایه‌ای استفاده کرده است. برای نمونه:
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذر باد نگهبان لاله بود
حافظ در این بیت مهر را به مانند بذر دانسته که قابلیت کاشتن دارد. در واقع ویژگی بارز بذر و دانه که کاشته می‌شوند و بعد نتیجه می‌دهند را بدون ذکر مشبه‌به آورده و استعاره مکنیه را پدید آورده است.
در تعریفی دیگر استعاره مکنیه آن است که تشبیه در دل گوینده مستر و مضمر باشد ومشبه را ذکر کرده ،مشبه به را در لفظ نیاورند.
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینه تصور ماست
اضافه استعاری (نوعی خاص از استعاره مکنیه)
هرگاه شاعر در استعاره مکنیه ، مشبه و ویژگی مشبه‌به را به صورت ترکیب اضافی به کار برد ، اضافه استعاری را هویدا ساخته است:
تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
حافظ ترکیب «مضاف+مضافٌ‌الیه» را در عبارت کنگره عرش به کار برده است ؛ یعنی عرش (طبقات بالای آسمان) را مانند کاخ و قصری پنداشته که دارای کنگره است و بدین شکل بدون آوردن مشبه‌به آرایه استعاره مکنیه را به شیوه اضافی شکل داده است. در ادبیات و اشعار فارسی باید در تعیین و تمییز دادن نوع ترکیبات اضافی دقت خاصی داشت. چراکه نوعی از تشبیه به نام تشبیه بلیغ یا اضافه تشبیهی نیـــز در این هیئت به کار گرفته می‌شود ولی در آنجا مضافٌ‌الیه دقیقاً به خود مضاف تشبیه می‌گردد و رابطه‌ای بی واسطه میان آن دو برقرار می‌گردد. فرمول استعاره مکنیه: ویژگی مشبه به محذوف+ مشبه. مثال: گنگره عرش= کنگره (دندانه دیوار قلعه) + عرش؛ یعنی عرش مانند قلعه ای است که دیوار کنگره دار دارد.
تشخیص (شخصیت بخشی یا جان بخشی به اشیـــا)
هرگاه در استعاره مکنیه‌ای مشبه غیرانسان باشد و شاعر ویژگی و صفتی انسانی را به آن نسبت دهد ، این آرایه پدید آمده است. پس هر آرایه تشخیصی در بطن خود استعاره را داراست:
دیده عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو ، بی‌تو به سر نمی‌شود
مولویدر این بیت عقل را به‌سان انسانی تصور کرده که دارای دیده و چشم است. به همین ترتیب طرب را.
منبع:ویکی پدیا


0