شعرناب

شرم در شعر پارسی


ترا پاكآفريدايزد زخودشرمتنمي آيد كه روزي پاك بودستي كنون آلوده داماني؟
پروين اعتصامي
شرمسارم از دل بي صبر و بي آرام خويش خود به يار از بي قراري مي‌برم پيغام خويش
نظيري نيشابوري
شرمنده ازآنيمكهدرروزمكافات شايستةعفوتونكرديمگناهي
قاآني
حسن وعشق پاك راشرم وحيا دركارنيست پيش مردم شمع در برمي‌كشد پروانه را
صائب تبريزي
ازحالنگاهمبنگــرحدنيازم زيرانبودشرممرارويسوالي
صائب تبريزي
سرسبزيگلشنبوداز همّت اشكم يك برگ چمن نيست كه شرمندة من نيست
فرقتي
ديماهرابهروي تو تشبيه كرده ام امروزسر زشرمبهبالانمي‌كنم
جلال عضد
تو تازشرمفكنديبه چهره زلف سياه فغان زخلقبرآمدكه آفتاب گرفت
ظهير فاريابي
شرمندهخون گرمياشكم كه همه عمر نگذاشت مرا گرد بهمژگانبنشيند
صائب تبریزی
ادبوشرم، ترا خسرومهرويانكرد آفرين بر تو كه شايستة صد چنديني
حافظ
گلهاچوبهباغجلوهراساز كنند در غنچه نخست هفته‌اينازكنند
چونديدهبهديدارگلتبازكنند از شرمرختريختنآغازكنند
انوري ابيوردي
تماشا دارد اي مه باتو سير گلستان كردن كه‌از شرم‌رخت‌هرگل به‌چندين‌رنگ‌خواهد شد
مخلص نراقي
نرگسرعناشبيدرخوابچشمتديدهاست بر نمي‌دارد ز شرم تو سر از بستان هنوز
سلمان ساوجي
آن مكن با من كه گر از لطف يار من شوي چون به خاطرآيدت آن،شرمسارمن شوي
نشاطي اصفهاني
مراشـــــــرمندهمي‌داردوفـــــــــايش ز چشمبدنگهداردخدايش
مهدي سهيلي
ديدة ما هنــــــــرعيبنديدندارد پردةشرم وحيا حايل درويشان است
ظهوري
در شب هجر تو شرمندة احسانم كرد ديده از بس گهر اشك به دامانم كرد
سخاي لاري
من از روي تو دلبر شرمسارم كه چيزي لايق خدمت ندارم
نظامي قمي
سرو از شرم قدت بر لب جو آمده است كه بشويد پس از اين دفتر رعنائي را
دركي قمي
شرمنده وفاي تو هستيم و اي دريغ ما رابه حسن خويش نبخشيده مي‌روي
مفتون اميني
زمانه از ورق گل مثال روي تو بست ولي ز شرم تو در غنچه كرد پنهانش
حافظ
ز شرم آن كه به روي تو نسبتش كردم سمنبه دست صباخاك در دهانانداخت
حافظ
ز شرم روي تو در باغ ، وقت گل چيدن گل آب گردد و از دست باغبان بچكد
اوحدي مراغه‌اي
با آنكه نيست خلوت وصل توبي رقيب شرم تو با هزار نگهبان برابر است
طوقي تبريزي
گرنمي‌آيمبهسويبزمتازشرمندگياست زانكههردمپيشمردمشرمسارممي‌كني
وحشي بافقي
منبع:سایت لطایف وظرایف ادبی


0