شعرناب

عشق بي عشق


عشق نيز همچون ديگر مقولات دنياي خاكي در گذر زمان و بنا به شرايط اجتماعي و معيشتي و احساسي مردمان دستخوش تغيير و تحريف ميشود و در لحظه خاص معناي خاصي از ان استخراج ميكنند هر چند مقوله ها ريشه شان و معني لغويشان ثابت است ولي در بكار گيري و عمل به ان در هر دوره تغيراتي كه متاسفانه رو به زوال است رخ مينمايند .مثلا روزگاري كه صداقت و سادگي جزو محاسن روزگار بود انسانها به تبع همين پاكي و خلوص وقتي عاشق ميشدند . عشقشان پايدار و بي آلايش مينمود و با بهره از اين عشقها شعر و داستانهاي زيادي در تاريخ حك شده البته عشق در مفهوم كلي مد نظر است نه صرفا آقا و خانم مثل عشقي كه از آتش الوهيت شمس در دل مولانا درخشيد در حقيقت شمس برهنه پايي لاغر اندام و نحيف نبود پس دليل عشق هواي نفس يا جذابيت ظاهر شمس نبود بلكه شمس انواري از احديت ازلي در قلبش داشت كه مولانا را اسير خود كرد .. مقصود تويي كعبه و بت خانه بهانه ..... مقوله عشق ناب حتي در قالب انساني يا زن و مردي خود انقدر مهم و بالنده است كه قران كتاب اسماني يك سوره از خود را به نام يوسف و ذليخا رقم زده و ميخواهد بگويد عشقي كه پاك و از درون بجوشد ميتواند معشوق را هدايت كند به سوي عشق ازلي و فناي في الله و وقتي معشوق با جريان رودخانه عاشقي يوسف پيش رفت نهايت رسيد به سرچشمه اقيانوس اعلا و انجا ديگر نفر دومي در كار نبود و رودخانه اي وجود نداشت يكي بود و انا الحق و چه بسيار مثالهايي اينچنين كه در رشد انسانها سهيم بوده اما چه شد كه اين واژه مقدس رفته رفته رنگ باخت و جز پوسته اي از ان نماند ..اري در گذر زمان و با ورود تكنولوژي ويرانگر به دل طبيعت ناب كم كم به انسانها نيز سرايت كرد و عشق نيز مثل بيشتر مقولات چون صداقت احترام . خلوص .و غيره قرباني طمع وجهل انسان شد و مشتريانش را از دست داد و امروزه ميبينيم كه عشق جز دستاويزي براي بزك و يا وسيله اي براي پر كردن خلع درون انسانها چيز ديگري ندارد ..ووقتي كه درون توجيه شد. و رابطه ساختگي كه هيچ نوري از عشق الهي در ان نيست خاموش شد .به فكر ميافتيم كه رابطه اي تازه و عشقي جديد كه شايد ... همان جا عشق تمام ميشود و روز از نو روزي از نو در حيقيت رودخانه عشق كه وسيله اي بود براي هدايت معشوق به سمت عشق ازلي اكنون بركه اي خشك است . چنان چه حتي هوسهاي كوچه بازاري را عشق مينامند و شايد نام ديگري نميتوانند رويش بگذارند كه توجيه تقدس داشته باشد و اينگونه عشق تحريف شد عشق شاهراهيست بي پايان براي تجربه ايثار گذشتن از خود و جاري كردن محبت خالص درون براي كسي كه خودت نيستي اما احساس ميكني كه در هم تنيده شده ايند ..اري از آنجاييكه عشق مسير بي پانيست تا الوهيت حق كساني كه به نام عشق تازه توانسته اند رابطه اي مثلا عاشقانه را به وصال و ازدواج برسانند زودتر از انچه بايد به طلاق و شكست ميرسند و اين دليلش انتظار است به جاي ايثار و عشقي تو خالي كه به قول سهراب وصال ممكن نيست عشق صداي فاصله هاست و هجران است كه عشق را ابياري ميكند براي رشد ...اينگونه هست كه به نظر شخصي بنده هيچ زن و مردي عاشق هم نيستند چون محال است با وصال عشق نابود نشود .. عشق نقطه ايستي ندارد جز آغوش خدا ...اكنون عشقي كه از طرف يك زن آغاز ميگردد عمده بودنش از نياز و كمبوديست كه زن در حيطه درون احساس ميكند و براي فرار از يكنواختي و روزمرگي و جبران خلا درون و گاهي حتي چشم هم چشمي به ياد ساختن عشق ميافتد و بي خبر از اينكه انچه ساخته ميشود لاجرم ويرانيش در پي است به قولي عشق امدنيست نه اندوختني .. امروزه همه جا از اين حرفهاي بي وفايي آه و ناله از شكست عشق و غيره زياد ميشنويم در حاليكه همه انها هم جريان ارتباط خود را عشق قلمداد ميكنند . و واژه شكست عشقي زبان به زبان در محافل اطبا روان درمان ميچرخد كسي نيست بگويد مگر عشق ميتواند شكستي داشته باشد عشق اگر عشق بود كه هر دو سرش پيروزي و شيرين مينمود ... من عاشق فلان اقا بودم و حالا پس از مدتي او رفته و ..... بي خبر از اينكه به تناسب زمان كه عصر آهن و سرعت ميباشد ديگر نميتوان به مقولات مقدس تاريخ دلخوش كرد چرا كه انسان امروز در حجمه انواع مشكلات رواني تنها دنبال تنوعي رنگا رنگ و بي دردسر است و چه چيزي بهتر از اطلاق نام عشق به اين فرجام ....و مردان هم از اين قاعده براي خنك كردن اتش خواهش هاي خود و مسرور شدن از اينكه دلبسته اي دارند كه ميتوانند روزمرگي شان را با ان فراموش كنند مينگرند تازه ان هم در شمارگاني چند نه يك نفر البته بحث استثنا ها از اين مطلب جداست كه متاسفانه ديگر همه به يك چوب زده ميشوند و تر و خشك با هم ميسوزد .اصلا براي همين است كه اين همه به مقدمات چنين عشقهايي حساسيت و ممنوعيت گذاشته ميشود از طرف گروههاي مختلف امروزه ارتباط هاي انترنتي ديگر جايي براي حريم عشق و پايبندي نگذاشته اند و وسوسه هاي گوناگون چون بمبي قامت صداقت و دوست داشتن ناب را ويران كرده ...از اين بحث نتيجه ميگيريم كه واژه ها در زمان معناي خود را از دست ميدهند و كلمه عشق انچه امروز به كار برده ميشود تنها تن پوشي دروغين است از اصل عشق يعني قرن ما متاسفانه عشق نابود شده و هر كسي هم كه رابطه اي احساساتي را عشق قلمداد ميكند در حقيت دارد با مرده عشق بازي ميكند . و در اين ميان خيلي ها قرباني باورهاي ساده لوحانه ميشوند بدون اينكه بدانند چيزي كه دنبالش هستند ديگر وجود ندارد و مدام ميپرسند چرا چطور ممكنه ....فلاني مرا فراموش كند ... زندگي من نابود شد و هزار واويلا كه حاصل عشقهاي انتخابي و از ويژگيهاي عشق نانو ست ..... اكنون جز تكه پاره هايي از دوست داشتن انهم در حد احساس و يا ترحم در بين انسانها چيزي نمانده و قلب ها در انبوه سياهي و گناه چنان دفن شدند كه نه شمسي زنده ميشود با نور الهي نه مجنوني كه ليلا را بهانه كند براي جاودانگي هر انچه هست لاشه اي از عشق است و پايانهايي شوم و مصنوعي به قول شاملو ...انكه ميگويد دوستت دارم خنياگريست كه آواز خويش از ياد برده ...
مقاله فوق بداهه اي بود از درون و دليلش درد دل يكي از قربانيان اين مثلا عشق بود كه انگيزه اي شد ذهن شخصي ام را در مورد آن منتشر كنم...
روزي عاشق مصلحت و آبرو آرمش و قرار و هجران را نوش ميكرد به ياد معشوق
و امروز عاشق تنها به انچه فكر نميكند معشوق است .


0