شعرناب

گل شمعدانی

توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می‌خرد نگاه می‌کردم. چه مانکن‌هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز…
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می‌رفت. شاخه‌های اضافی را می‌گرفت و برگ‌های خشک شده را جدا می‌کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه‌اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده‌ام گرفته بود.
زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.
گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:
“نگاه کن! این گل‌ها هیچ شکل رزهای تازه‌ای نیستند که دیروز خریده‌ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل‌های شمعدانی هرگز به زیبایی و شادابی آن‌ها نیستند، اما می‌دانی تفاوتشان چیست؟”
بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره‌ای به خاک گلدان کرد و گفت:
“اینجا! تفاوت اینجاست… در ریشه‌هایی که توی خاک‌اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می‌دهند و بعد پژمرده می‌شوند، ولی این شمعدانی‌ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی‌ها از بین نمی‌روند. سعی می‌کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.”
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه‌اش را به دست گرفت.
کنارش رفتم و گونه‌اش را بوسیدم. این لذت‌بخش‌ترین بوسه‌ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم…!
"دکتر صدرالدین الهی".......... منبع نت...


0