شعرناب

شهید

شاپرک احساسم شهوت پرواز دارد,,واژه ها حسرت جان دادن,,قلمم,قلم دربدرم شرمسار از پرسه گردی امشب است,,نامه امشبم نه نامه عاشقانه است،نه اه سینه خیز سرگشته ام,,از بیابانی دور و سرد,,از انسانی سخن میگویم به وسعت دریای احمر,,از موسیقی برخورد دانه های زنجیر یک پلاک مفقود،با مانده های درهم استخوانهایی نحیف و درهم شکسته,,,از شهیدی گمنام مدفون در خاک بی نشانی,,,سلام ,,نامت چیست؟دوستت دارم,,هر هفته شاخه ای گل نثار مزار بی نشانیت میکنم,,,,ناله ای سرد از او__اه انسانها,,یادم ترا فراموش,,,,باور غیرت بر خاک مانده ام را پرپر کردید,,جانم را دادم,,ارزوهای جوانیم را,,بر گور بی نشان مدفون شدم,,,چه کردید؟شمع شدم,سوختم,,راه هموار کردم,,از چه به بیراهه رفتید؟جز جان چه داشتم که نثارتان نکردم؟,همسر مغمومم سیه پوش جوانی اعتقادی شد که پاسدارش نبودید,,فرزند بی پناهم در کشمکش باور و واقعیت تلخ زندگی خالیش,همدم اشک است و تنهایی,,یادم ترا فراموش,,انگاه که در خانه گرمت همنوای خنده فرزندانت بودی،من در خون عشقبازی میکردم,,,,اکنون چه میگویی,,قلم بیچاره ام دیوانه شده ,,مرا ببخشید,,,,او میگفت و من اشک میریختم,,,اگر ادامه میداد بی گمان همانجا در کنارش جان میدادم,,,با مهربانی دست بر گونه تبدارم کشید,,لبخندی به رویم زد و گفت،عشق را سیه رو نکنید,,عشق,تجلی خداوند است در زمین,,عشق,ایثار است و از خود گذشتن,,,به انسانها بگو عشق,,استخوانهای پوسیده من است,در اغوش معشوق خاک,,,عشق نگاه سرگردان من است بدنبال خانواده از دست داده ام,,,این را گفت و دیگر خاموش شد,,من ماندم و قلمی که ارام و بیصدا جان داد,,,قلمم را ,,در کاغذ سپید دست نوشته هایم کفن کردم ,,در میان مشایعت سرگشته باد وحشی پیگر قلمم را بخاک سپردم,,,نمی توانست,,دریایی نبود,,در وسعت دریا نیست شد,,,شاپرک احساسم شهوت پرواز ندارد,,,سکوت پیله تنهاییم میشود,,شاید پروانه شوم,,,


0