شعرناب

دوستان عاشق

در زمانی نه چندان دور دو بلبل نر ویک جغد دانادربیشه ای زندگی میکردنداین دوبلبل ازهمان دورانی که جوجه بودند باهم بزرگ شدند وبعد ازچند وقت هر کدام برای خود تشکیل خانواده داده اند یک سال به علت خشک شدن چشمه ی نزدیک بیشه تصمیم به کوچ میگیرندویکی به سمت غرب ودیگری به سمت شرق با خانواده پرواز میکننداما دوخانواده به هم قول دادند که نوروز دوسال بعد درکنار چشمه جشن بگیرند زمان درحال سپری شدن بود که یکی از بلبل های نر به علت بیماری مرد مادر ازقول پدر جوجه ها به دوستش چیزی نگفت واز انجا که یک هفته بیشتر از مرگ پدرشان نگذشته بود با سفر مخالفت کردندتازمانی که مادر جوجه ها داستان قول پدرشان به دوستش را برای آنان تعریف کرد وجوجه ها به همراه مادر برای سفر به سمت بیشه آماده شده اند زمانی که به بیشه رسیده اند پس از احوال پرسی با پرسیدن سوال پس عمو کجاست اشک درچشمان مادر بچه ها ی دوست بابایشان جمع شد وگفت عموی شما به علت بیماری مردوهمه سردرگم از این حادثه که حکمت مرگ دوتن چیست این مسئله را در نزد جغد دانا بیان کردند وجغد دانا این چنین جواب داد که روزی از آن دوشنیدم که به هم قول دادن که یک سال بیشتردرفراق هم دوام نیاورند آن ها خودشان را فدای شما کرده اند وهدف آنها از این قول آن بوده که شما درکنار هم جمع شوید تا از گزند حوادث درامان بمانید


0