شعرناب

اندیشه وحدت وجودی در تمثیلات صائب تبریزی


«انديشه وحدت وجودي درتمثيلات صائب تبريزي»
دکتر رجب توحيديان
استادیار و عضو هيأت علمي دانشگاه آزاداسلامي واحد سلماس
چكيده :
وحدت وجود يكي از مهم ترين و در عين حال پيچيده ترين مباحث عرفاني و راز بزرگ عرفان و تصوّف ايراني-اسلامي بشمار مي آيد. انديشه و تفكّر وحدت وجودي يا وحدت در عين كثرت، در كنار مبحث تجلّي، به عنوان امّهات معارف عرفاني ،درشكل گيري تمامي مكاتب عرفاني وبالاخص عرفان ايراني-اسلامي از گذشته تا حال نقش مهم و اساسي را ايفا كرده است.عارفان وحدت انديشي چون: بايزيد بسطامي،جنيدبغدادي،حلاج،شبلي وغيره، درباره انديشه وحدت وجودي داد سخن ادا كرده اند. اين انديشه و باور عرفاني، به طور گسترده و جامع درقرن ششم، توسط ابن عربي باعرفان علمي ونظري وي، وارد عرصه عرفان اسلامي گرديده، همو بود كه مباني اين نگرش عميق عرفاني را استحكام بخشيده، اصول و قواعد آن را بر پايه قوانين و معيارهاي استواري وضع كرد. بعد ازاو اين انديشه به وسيله شاگردان و پيروانش از قبيل: صدر الدين محمد قونوي، عبد الرزاق كاشاني، مويدالدين جنيدي، داوود قيصري ، سيد حيدر آملي ، بخصوص شاه نعمت الله ولي،شمس مغربي، عبدالرحمان جامي و ديگران مطرح گرديده است . شاعر وحدت بين و يگانه انديش سبک هندی( اصفهانی) يعني صائب تبريزي ، با پيروي ازپيشينيان عرفاني، در كسوت تمثيل و بخصوص تشبيه تمثيل ،توانسته است بهتر و استادانه تر از ديگران، عرفاني ترين ابيات را در مورد اين مشرب عرفاني، در معرض ديدعلاقه مندان و اهل عرفان و ادب قرار دهد. نگارنده دراين نوشتار به تحقيق وتفحص دراين زمينه پرداخته است.
وحدت وجود وتاريخچه آن:
دومسئله اساسي درعرفان نظري عبارت است ازتوحيد(معرفت الله)وشناخت موحد(انسان كامل).بحث نخست خودبه دومسئله محوري تجزيه مي شود:1)اثبات وحدت(وحدت شخصي وجود)؛2)توضيح كثرت(مبحث تجلّي).درك وجود شناسي عرفاني نيزدرپرتواين دوبحث ميسّراست؛اساسا«وحدت محوري»جهان بيني عرفاني جداي از«وجودمحوري»آن نيست و وحدت،وصف خاص وجودتلقي مي شودواين دوازيكديگرتفكيك ناپذيرند.اين مطالب دربحث وحدت وجودبررسي مي شود... عارفان به اصالت ووحدت وجود[احديت]واعتباريت كثرت[واحديت]اعتقاد دارندوازاين عقيده به«وحدت شخصي وجود»وبه اختصار«وحدت وجود»تعبيرمي شود.وحدت وجود عارفان مسلمان هم تعبيري برخاسته ازشهود وتجربه عرفاني است وهم تفسيري ازاصل ديني توحيد(توحيداخص الخواص)وهم نظريه اي فلسفي ووجودشناختي ازحقيقت.اين نظريه مستلزم ارجاع كثرات ظاهري واعتباري ووهمي به وجود واحدواقعي دروراي آنهاست.»(1). « وحدت وجود ديدگاهي است كه بدواً از عرفان سرچشمه گرفته است. در عرفان همواره با نوعي وحدت انگاري مواجهيم. عارف كسي است كه در درجه اي از شهود وحدت را دارا باشد به همين خاطر تاريخچه وحدت وجود با تاريخچه عرفان گره خورده است. در مورد وحدت وجود با دو مسئله مواجهيم: تجربه و تعبير. شهود و تجربه هر عارفي كاملاً شخصي است كه تن به بررسيها و كاوشهاي تاريخي نمي دهد، هر چند ممكن است متعلق بحثهاي پديدار شناختي و روان شناختي قرار گيرد. لذا در مورد تجربه عرفاني وحدت وجود نمي توان از تاريخچه سخن گفت. امّا هنگامي كه همين تجربه شخصي وارد عرصه تعبير مي شود، به تاريخ مي پيوندد و از فرهنگ و محيط شخص عارف تاثير مي پذيرد و به نوبه خود بر فرهنگ و محيط او تاثير مي گذارد.»(2) « سخن ما در اينجا بر سر تعابير عرفاني وحدت وجود است؛ زيرا در ساحت تعبير است كه مي توان از تاريخچه سخن گفت؛‌ عرفاي ديني در تعابيرشان از وحدت وجود، در وهله اول، تحت تاثير مكاشفات و تجارب عرفاني خويش هستند، سپس در كيفيت تعبير اين تجربه از متون مقدس متاثرند و از تعابير ساير عرفاء، متكلمان و فلاسفه نيز بهره مي برند. ازتاثير يونان و هند باستان بعنوان قديمي ترين خاستگاههاي نظريه وحدت وجود نيز سخن بميان آمده است .عده اي نيز به نقش مهم فلوطين و ديدگاههاي نوا فلاطونيان در فلسفي كردن نظريه وحدت وجود و تاثير قابل توجه اين مكتب بر تعابير عرفاي مسيحي ومسلمان، توجه داده اند.»(3) « از جمله موارد مهم كه از دين هندو اقتباس كرده اند،وحدت وجود است. وحدت وجود كه هم در ميان آيين هندو رواج دارد و هم در ميان فلسفه نوافلاطوني و درميان صوفيان ما هم بخصوص از زمان ابن عربي به بعد رواج بيشتري پيدا كرده است،بدين مفهوم است كه يك حقيقت مطلق بيشترنيست وغير از آن، هرچه هست،همه وهم وخيال است(به قول هندوها مايا)همه سايه ياشبحي هستند از آن حقيقت مطلق.»(4)
ابن عربي و وحدت وجود :
دربين عرفاوصوفيه مسلمين،اولين كسي كه وحدت وجود رااساس تعليم ونظريه خويش قرارداد محيي الدين ابوبكرمحمد بن علي ابن عربي حاتمي طايي بوده كه درآثارخود،بخصوص فصوص الحكم،به مسئله وحدت وجودتوجه كرده است.قول بايزيدبسطامي كه«سبحاني ما اعظم شاني»گفت سخني است كه درحال سكرگفته است نه صحو،واين دليل برتعليم ومذهب او نيست.درحاليكه قول واعتقاد ابن عربي به وحدت وجود،مشرب ومذهب عرفاني اوست.وگفته كساني مانندحلاج«انا الحقّ»نيز درحقيقت وحدت وجودنيست بلكه قول است به حلول واتّحاد،يعني حلول لاهوت درناسوت يااتّحادآنها. امامذهب ابن عربي براصل وحدت مبتني است؛يعني براين فكر كه وجودامريست واحد كه حق است وآنچه ماسوي خوانده مي شود،ديگر وجود حقيقي ومستقل ندارد.درصورتيكه طريقه امثال بايزيدوحلاج مبتني است براصل ثنويت؛يعني اين كه دو وجود مستقل ومجزي هست كه يكي خالق ديگريست يكي لاهوت است وآن ديگرناسوت،ولاهوت درناسوت حلول كرده است ياباآن متحدشده است.»(5) « اعتقاد اساسي تصوف، مخصوصاً به آن صورت كه توسط محيي الدين ابن عربي و مكتب او تفسير شده وحدت متعالي وجود يا وحده الوجود است كه از همين لحاظ بسياري از دانشمندان جديد وي را به مكتب همه خدايي ( پانتئيزم) يا همه در خدايي (پان انتئيزم) يا وحدت جوهري وجود متهم كرده اند.»(6) « گروهي از نويسندگان مخالف در زمينه ی تصوف ادّعا مي كنند كه دسته اي از طرفداران وحدت وجود، معتقدند خداوند، روح همگي موجودات است و آنچه وجود دارد كالبد اين روح است، و همه اجسام بيانگر اين روح كه خداست مي باشند و خدا عبارت است از كل اشياء است و محي الدين را جز اين دسته مي دانند.» (7). دكتر سيد حسين نصر در كتاب خود در مقام انتقاد از آناني كه ابن عربي و پيروان او را به مكتب «همه خدايي» يا« همه در خدايي» متهم كرده اند به دفاع از ابن عربي و ياران او و نظرات و اعتقادات آنان پرداخته، مي گويد: « همه اين تهمتها بي اساس است. از آن جهت كه اينان نظريات عرفاني ابن عربي را به جاي فلسفه مي گيرند، و اين امر را در نظر نمي آورند كه راه عرفان از فيض و بركت الهي و ولايت جدا نيست. تهمت« همه خدايي» به صوفيان زدن بي شك خطاست، از آن جهت كه اولاً: مكتب همه خدايي يك دستگاه فلسفي است، در صورتي كه محيي الدين و ديگران مانند او هرگز ادعاي پيروي از يك دستگاه فلسفي، از هر قبيل كه باشد؛ يا اختراع آن را نداشته اند. ثانيا: از آن جهت كه مكتب همه خدايي مستلزم يك پيوستگي جوهري و « مادّي » ميان خداوند و جهان است، در صورتي كه شيخ (محي الدين عربي) نخستين كسي است كه تعالي مطلق خداوند را نسبت به هر يك از معقولات، از جمله جوهر، اظهار داشته است.» (8)« در اعتقاد ابن عربي معني وحدت وجود بر خلاف آنكه دانشمندان جديد و ديگران ابراز داشته اند، اين است كه در عين آنكه خداوند نسبت به جهان تعالي مطلق دارد ، جهان كاملاً از وي جدا نيست و عالم و اشيايي كه در آن است خدا نيست ، ولي حقيقت آنها چيزي جز حقيقت او نيست.» (9)« به عقيده ابن عربي، حقيقت واحدكه وجود حق است، داراي يك تجلي ازلي است كه ابن عربي آن را« فيض اقدس»مي نامد. و آن عبارت است از تجلّي ذات الهي در صورعلميه جميع ممكنات كه امري معقول است و وجود عيني وحسّي ندارد ( اعيان ثابت درعدم). به نظر ابن عربي، اعيان ثابت در عدم، به حسب اقتضاء از عالم معقول به عالم محسوس ظاهر مي شوند وكسوت هستي مي پوشند. ولي اين ظهور را« فيض مقدس ياتجلي احديت برواحديت ياتجلي ازنوع دوم » مي نامد. براين اساس، وجود حقيقي واحد با مظاهر متعدد و متكثّر، آنرا « خلق » نيز نامند اما وقتي آن وجود واحد را از لحاظ ذات و حقيقت بنگرند، آن همه كثرات را به وحدت راجع بينند و آن وحدت را در عين حق دانند.» (10)استاد سيد محمد راستگو، در مورد عقيده و نظر ابن عربي در بحث از وحدت وجود و در تاييد عقايد و سخنان وي مي گويد: « وحدت وجود در تند و تيز ترين نگرش و بي پرده ترين گزارش، گوياي اين است كه هستي حقيقتي يكتاست و هيچ گونه كثرت و تعدد و چند گانگي در او راه ندارد ( وحدت شخصي وجود) و اين هستي ناب ( صرف) و يكي و يگانه همانا هستي خداوند است . تنها اوست كه هست و جزاو هيچ نيست و مظاهر عالم همه نيست هايي هست نما و نمودهايي بود نما هستند. از اين ديدگاه شعار « وحدت وجود» چيزي جز اين نيست كه « ليس في الدار غيره ديار» و« يكي هست و هيچ نيست جز او.» (11)« در بُعد عرفان- اسلامي و نيز در نظر عرفا و صوفياني از جمله محي الدين عربي و هم مشربان او ، وحدت وجود به اين معناست كه هيچ يك از موجودات را در حقيقت وجودي جز وجود خداوند نيست، و هر چيزي در جهان هستي وجود دارد خداست، واين اعيان وماهياتي كه نمايانند، داراي وجود حقيقي و ذاتي نيستند، و آنچه نسبت به آنها مشاهده مي كنيم اين است كه آنها به نوعي از انواع ظهور، و به گونه اي از اقسام تجلي خفيّ، رنگ وجود حق و پرتوي از نور او را به خود گرفته اند، و درواقع اوست كه در تمام مظاهروتجليات هستي نمايان، و در همه تعينّات برحسب استعدادو وضع و موقعيت مختلف مشهود وجلوه گراست.» (12)
«درعرفان ابن عربي گاه خلق وحق عين هم شناخته مي شودوگاه غير هم.آنجا كه عين هم است مقصود ازحق«حق مخلوق به»وآنجاكه متمايزازهم است مقصودازحق،ذات احديت حق است كه متعالي ومتنزه ازخلق است.به اين تعبيرحقيقت وجودواحداست وحق وخلق دووجه يك حقيقت فاردهستندكه اگرازجهت وحدت به آن نگاه كني حق واگرازجهت كثرت به آن بنگري خلق است.يعني حق به اعتبارظهورش درصوراعيان وقبول احكام آنها،خلق است،امّابه اعتباراحديّت ذاتي درحضرت احديت وبه اعتباراسماءاولي(اسماءذاتي كه ائمه اسمايند) درحضرت الهيه ديگرخلق است كه حق ومتعالي ازخلق است.«الله»وآفريدگارجهان است.پس ذات حق درمرتبه ذات وحضرت احديت ازهرگونه كثرتي منزه است ودر مرتبه الوهيت كه مرتبه جمع اسماءاست«الله»است ودرمرتبه كثرت كه مرتبه«فرق»وظهورحق به حسب مظاهر اسماءوصفات است،خلق ناميده مي شود»(13)« در فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، وحدت در معناي يكتائي و يكي بودن و مراد از وحدت حقيقي، وجود حق است و « وحدت وجود» يعني آنكه« وجود» واحد حقيقي است و وجود اشياء عبارت از تجلي حق به صورت اشياء است و كثرات مراتب، امور اعتباري اند و از غايت تجدد فيض رحماني تعينّات اكواني نمود دارند.
صفيعليشاه گويد :
وحدت ذاتش تجلي كرد و شد كثرت عيان
باز پيدا زين كثير آن واحد يكتاستي
صوفيان حقيقت را واحد، واحديت را اصل و منشاء تمام مراتب وجود مي دانند و مي گويند، وجود حقيقي منحصر به حق است و ديگران پرتوي از نور و تراوشي از فيض اويند.» (14)« در فرهنگ علوم عقلي وحدت در كثرت يا عالم غيب در شهادت وجود واحد است كه به حسب مراتب تجليات بصورت كثرات نموده و در هر مظهري بظهوري خاص ظاهر گشته و بالجمله وجود واحد است و موجودات و نمودات كثرات اند كه همه مظاهر و تجليات وحدت واحد حقيقي اند.» (15).در عرفان اسلامي و بخصوص در عرفان نظري ابن عربي و طرفداران وي، حقيقت وجود يا واحد حقيقي و ذات آن واحد حقيقي، منشاء و مرجع تمامي آثار و نشانه هاي اين جهاني است؛ همان طور كه وجود واحدو يگانه است، پس موجود نيز واحد خواهد بود و حديث: « الواحِدُ لا يَصدُرُعَنهُ الّا واحِدُ » گوياي همين مطلب است؛ يعني هر كثرتي كه در اين عالم مشاهده مي گردد، از ناحيه صورت و ظاهر بوده و در باطن ميان موجودات نه تنها هيچ كثرتي نيست بلكه نمود و نشانه اي از وحدت و ذات آن واحد حقيقي بوده آن نشانه ها نيز در حكم واحد است. شمس مغربي گويد :
چون ز يك ، جز يكي نشد صادر
پس يكي بيش نيست آنچه صدست
(ديوان،غ20ب2)
هموگويد:
چوواحدگردي اعدادت نمايدسربسرواحد
چوفردآيي يكي بيني پري ودي وفردا را
(ديوان،غ6ب5)
مولف كتاب تصوّف و تشيع در مورد وحدت در كثرت و براي اثبات وحدت حقيقي يا وحدت وجود مي گويد: « ايجاد عبارت است از ناپديد شدن عدد به سبب تكرار واحد و حصول واحد تنها بدين سبب است كه اثنين ( دوتا)‌متشكل از دو واحد مي باشد كه وحدت يافته و واژه اثنين از آنها حاصل شده است ليكن مادّه و حقيقت آن همان واحد است كه تكرار يافته و صورت آن نيز واحد است، و در اثنين چيزي جز واحد وجود ندارد،از اين رو ايجاد عدد به وسيله تكرار واحد در مورد حق تعالي كه از طريق ظهور خود در صور جهان هستي خلايق را ايجاد كرده مثال است، وتفصيل مراتب عدد براي اظهار اعيان، و ارتباط ميان واحد و عدد نيز مثالي براي رابطه ميان حقّ و خلق مي باشد.» (16)
ابن عربي نسبت خدا با عالم را از جهتي متصل و از جهتي منفصل مي داند: « جهات انفصال و اتصال هم عين ذات اوست. بدين معنا كه حق تعالي از جهت فاعليّت و خالقيّت با عالم مرتبط و متّصل است اما انفصالش از عالم انفصال الوهيّت از عبوديّت است. عالم از حيث حدّش، از حق منفصل و از حيث حقيقت به او متصل است بنابر اين كثرتي در عالم وجود ندارد همان گونه كه در ذات حق كثرت نيست هر چند كه در اين عالم احكام كثرت جاري است و اين از بابت نسبتها و اضافات عدمي است پس چون عالم صورت حق است و از خداي واحد جز واحد صادر نمي شود بنابر اين وحدت و كثرت، بستگي به نحوه نگرش ما به عالم و حق دارد.اگر آن را از حيث ذات بنگريم واحد و چنانچه احكامش را لحاظ كنيم كثير خواهد بود.از نظر ابن عربي عارف تنها مي تواند خدا را در وحدتش ادراك كند نه در كثرت ظاهري» .(17)
وحدت وجود و زبان تمثيل:
يكي از بهترين عناصرشعري كه در تمامي مباحث ادبي حضورداشته و در شكل گيري ادبيات عرفاني و بالاخص نگرش عرفاني وحدت وجود، بيشتر از ساير مباحث ايفاي نقش كرده است عنصر و آرايه تمثيل مي باشد.«تنگي عبارتهاوالفاظ ونظام واژگاني عرفي،عارفان رابه تدوين واستفاده ازقالبهاي رمزي ونمادين،سلبي،تمثيلي،متناقض،شطح وار(خلاف عادت ياخلاف ظواهردين وعقل)و وضع اصطلاحاتي بعضا پيچيده واداشته است...وقالب زباني ديگري كه اهل معرفت دراستفاده ازآن ترديدنمي كنند،تمثيل وتشبيه معقول به محسوس[تشبيه تمثيل]است.هرچندتمثيل،مخاطب رابه وجهي به مقصدنزديك مي كند،چه بساازوجوهي ديگرازآندوركند،امادركلام عارفان معمولاباحفظ جنبه تعالي وبا رعايت احتفاظ تقدس ممثّل،به كارگرفته مي شود.تفاوت تمثيلهاي عارفان باديگرتماثيل درجنبه محاكاتي آن ازعوالم بالاتراست.ايشان ازتمثيل حق متعال به نورياتمثيل نورخداوندبه چراغ وچراغدان مطرح درقرآن كريم استفاده كرده...وتلاش كرده اندباحفظ تعادل تنزيه وتشبيه مثالهايي رابراي تبيين ارتباط خداوندبامسئله وحدت وجودومانندآن بيابندوازاين جهت ارتباط بين نوروخورشيد،موج ودريا،روح وجسم،تصويروآيينه، ومانندآن رابراي مقصوديادشده برگزيدند؛هرچنددرنهايت خودهمه تمثيلهارانارسادانسته اند.»(18).دكتر تورج عقدائي درموردساختار تمثيل ونقش آن درانتقال آموزه هاي عرفاني براين باوراست كه:«بدون تامل درتمثيلات،نمي توان به دنياي عرفان وارد شد.ومي گويدكه آگاهي ازساختارامثال كه ازكهن ترين الگوهاي ذهن بشري است به فهم بهتر محتواي قصّه هاوحكايات كمك مي كند.تمثيل درادبيات كاربردهاي فراواني داردوبه گونه هايي چون:ارسال المثل،تشبيه تمثيلي،استعاره تمثيلي،كنايه وضرب المثل مربوط مي شود.»(19) « وحدت وجود ياني چون ابن عربي و اكهارت، براي تبين نظريه وحدت وجود و تقريب آن به اذهان، تمثيلات و تشبيهات فراواني بكار مي برند و بخصوص ابن عربي اين امر بيان ناپذير را با استفاده از زبان مجاز، تشبيه و استعاره، به بهترين شكل و به صور گوناگون بيان مي نمايد و عمق و غناي تجارب متنوع خويش را در زمينه وحدت وجود با كمك تخيّل در قالب نظم و نثر و شعر به ما مي نماياند.» (20)« عارفان خود براي ذهن آشنايي اين انگاره ذهن گريز از تمثيل و مثال ياري جسته اند تا به اين شيوه از انديشه ستيزي آن اندكي بكاهند و برخي از ذهن و ذوق ها را پذيراي آن سازند؛ براي نمونه گاه پديده ها و به گفته خود آنها نيست هاي هست نما را به « نقش دومين چشم احول» مانند كرده اند و گفته اند: همان گونه كه« نقش دومين چشم احول» با آن كه بي گمان بهره اي از اصالت و واقعيت ندارد، به چشم دو بين احول، اصيل و واقعي مي نمايد، پديده ها نيز با آن كه نيستي اند و بهره اي از هستي ندارند، در ديد ما هستي دار مي نمايند: هست اين همه نقش ها واشكال نقش دومين چشم احول»(21)دكتر منوچهر مرتضوي در مورد وحدت وجود و استفاده از زبان تمثيل مي گويد: « جمعي از نكته سنجان براي نشان دادن نسبت مخلوقات به خالق و مناسبت تشخصات و تعينّات با هستي مطلق از مناسبت حباب و موج با آب يا رابطه گره با رشته يا نسبت سايه به اصل يا نور و ذرّه خورشيد يا حرارت به آتش بعنوان تمثيل استمداد كرده اند كه بعضي از اين تمثيلات از وحدت وجود و بعضي ديگر از وحدت شهود حكايت مي كند.» (22) دكتر سيد يحيي يثربي در مورد زبان تمثيل و وحدت وجود گويد :«حقيقت به منزله آب دريا و پديده ها و حوادث همچون امواج و حباب اند كه در نگرش سطحي حباب و امواج حقايق جداگانه به نظر مي رسند اما با يك نظر عميق روش مي شود كه در آنجا هر چه هست آب است و بس، و بقيه، جلوه ها و مظاهر آن آبند و داراي تحقّق و ذات جداگانه و مستقلي نيستند و در حقيقت نيستي هاي هستي نما مي باشند.» (23).شاعر مورد بحث در اين نوشتار يعني صائب تبريزي خداوندگار مضامين و معاني بكر عرفاني، استاد مسلم سبك اصفهاني، آرايشگر صنايع بديعي و بياني،كه درنگارستان وحدت ويكرنگي هرغباري(گردبادي)رامحمل ليلي نشين دانسته ،دردل هرذرّه اي ازموجودات اين عالم خورشيدحقيقت و وحدت راقرارداده ودرچشم وحدت بين اش موجودات هيچ امتيازي نسبت به همديگرندارند،با تاسي ازمكتب وحدت وجوديِ عارفان وحدت انديشي چون:ابن عربي،شمس مغربي،شاه نعمت الله ولي، شمس مغربي،جامي وديگران، با استفاده از آرايه ادبي تمثيل و بخصوص تشبيه تمثيل –كه بهترين ابزار هنرنمايي شاعر سبك هندي درعرصه غزل است-باور و نگرش عرفاني وحدت وجود يا وحدت در عين كثرت را همچون موضوعات ومضامين شعري ديگر،با استفاده ازعناصرمحسوس وعيني دنياي پيرامون خود، در تمثيلها و نمادهاي مختلفي نظير : شمع و پروانه، عَلَم و سپاه، ذرّه و خورشيد، كعبه و بتخانه، كفر و دين، سبحه و زنّار، خار و گل، آينه و تمثال، غبار و محمل، شنبه وآدينه، سبزه بيگانه و گلستان، نماز وِتر، سريان عدد يك(واحد) در اعداد ديگر، نغمه بيگانه و ساز، نغمه مخالف و آواز، پرتو خورشيد و روزن و غيره، در آينه ديوانش كه تجلّيگاه نگرش وحدت وجودي است، به نمايش گذاشته است. از آن جمله است:
شمع و پروانه:
نسازد نور يكتايي دو دل پروانه ما را
اگر چه صد هزاران شمع در يك انجمن باشد
(غ3098ب6)
نيست در طينت جدايي عاشق و معشوق را
شمع از خاكستر پروانه مي ريزيم ما
(غ277ب5)
درين محفل خبر از نور وحدت عارفي دارد
كه برگرد سر هر شمع چون پروانه مي گردد
(غ2872ب2)
عَلَم و سپاه:
هجوم خلق نگرددحجاب وحدت يزدان
عَلَم نهفته ز بسياري سپاه نگردد.
(غ4484ب4)
علم را كثرت لشكر نگردد پرده وحدت
زيكتايي نيندازد حباب و موج دريا را
(غ335ب4)
شيرازه قلمرو كثرت ز وحدت است
دارد عَلَم بپا ز ستادن سپاه را
(غ734ب11)
كثرت خلق به وحدت نرساند نقصان
كه علم غوطه به لشكر زده است و فردست
(غ1445ب2)
ذره و خورشيد:
تمثيل و نماد يكي بودن ذره و خورشيد(عاشق ومعشوق) از بهترين نمونه هايي است كه در ادبيات ناب عرفاني و بخصوص در مورد انديشه وحدت وجودي توسط ابن عربي و شاه نعمت الله ولي وديگران مطرح شده و صائب گويد:
ذرّه اي خالي از آن خورشيد عالمسوز نيست
لاله را فانوس شمع طور مي دانيم ما
(غ286ب8)
هيچ جا در عالم وحدت تهي از يار نيست
نامه هر ذره اي اينجاست مضمون آفتاب
(غ875ب3)
ذرّه و خورشيد گلبانگ انا الحق مي زنند
نغمه بيگانه اي در پرده اين ساز نيست
(غ1277ب3)
شاه نعمت الله ولي:
هرذره كه مي بيني خورشيددراوپيداست
ناقص نبودحاشا كامل به كمال اوست
(غ377ب3)
كعبه و بتخانه:
ز اختلاف جام غافل از مي وحدت شده است
آن كه از هم كعبه و بتخانه مي سازد جدا
(غ3ب10)
كعبه و بتخانه اي در عالم توحيد نيست
عاشق يكرنگ دارد قبله گاه از شش جهت
(غ1405ب3)
چشم حق بين ز صنم جلوه حق مي بيند
عارف از گوشه بتخانه نيايد بيرون
(غ6320ب5)
عمادخراساني:
پيش ما سوختگان مسجد وميخانه يكيست
حرم وديريكي ، سبحه و پيمانه يكيست
اينهمه جنگ وجدل حاصل كوته نظري است
گرنظرپاك كني،كعبه وبتخانه يكيست
(ديوان،ص40)
عمادالدين نسيمي:
فارغ ازكعبه وبتخانه وديريم وكنشت
ملك وحدت وطن وقاف قدم خانه ماست
(غ35ب4ص141)
اگر ازكعبه به بتخانه روم عيب مكن
كه خدا را به حقيقت همه جا يافته ام
(غ179ب3ص226)
كفرو دين(زنّاروسبحه):
گفتگوي كفر و دين آخر به يكجا مي كشد
خواب يك خواب است و باشد مختلف تعبيرها
(غ301ب7)
پشت ورو آيينه را مانع يكتايي نيست
كفر و دين در نظر وحدت ماهر دو يكي است
(غ1569ب5)
دويي نبود ميان كفر و دين در عالم وحدت
دل تسبيح از بگسستن زنّار مي ريزد
(غ3058ب6)
کمال الدین حسین خوارزمی:
كفر زلف ايمان طلعت تن پرستان را بود
عاشقان حق پرست از كفر وايمان فارغند
(ديوان،ص62)
سنايي گويد:
كفرودين در رهت پويان
وحده لا شريك له گويان
(حديقه،ص60)
عرفي شيرازي:
عاشق، هم ازاسلام خراب است هم ازكفر
پروانه ، چراغ حرم و دير نداند
(كليات اشعار،ص304)
خار و گُل:
خار و گل يكرنگ باشد در جهان اتّحاد
نيست فرق از يكدگر پير و جوان عشق را
(غ98ب10)
نوش و نيش است يكي پيش سبكر فتاران
خار و گل در گذر باد صبا هر دو يكي است
(غ1569ب4)
چنان ربوده اين باغ و بوستان شده ام
كه نوشخند گل و نيش خار هر دو يكي است
(غ1770ب3)
صائب از هم نكند تفرقه لطف و عتاب
گل و خارست يكي در نظر يكرنگي
(غ6847ب8)
آينه و تمثال( عكس ):
«وجود حقيقي يكي است كه به ذات خود درصوراعيان همه موجودات ازحيث اسماء وصفاتش ظاهراست.اين اعيان مرائي تعينات نور ومجالي تنوعات اوهستندودرآنهاجزوجودمتعين به ميزان نمايشگري آينه هاوصفاوكدورت آنهاچيزي نمايان نيست.تعددي كه مشاهده مي شودبه جهت تعددآينه هاست»(24).‌«شايد مهمترين تمثيلي كه عرفا براي نشان دادن وحدت وجود با همه پارادوكسهايش به كار برده اند، تمثيل آينه باشد به نحوي كه بعضي از آنان چون عين القضات همداني مدّعي شده اند كه اگر خدا آينه را خلق نمي كرد معناي وحدت وجود قابل تبين و تمثيل نبود. اين تمثيل در بين عرفاي اديان ابراهيمي، اعم از يهودي و مسيحي و مسلمان فراوان بكار رفته است. عارفاني نيز كه متدين به اين اديان نبوده اند از جمله نوافلاطونيان از آن بهره بسيار برده اند.» (25) صائب گويد:
دل عارف غبار آلوده كثرت نمي گردد
نيندازد خلل در وحدت آيينه صورتها
(غ464ب2)
افتاده اي تو در غلط از كثرت مثال
يك عكس بيش در همه آيينه خانه نيست
(غ2072ب 10)
نيست در ديده حيرت زدگان نقش دويي
غير يك صورت از آيينه تصوير مخواه
(غ6612ب8)
نعمت الله ولي:
درهرچه نظركردم نقشي زخيال اوست
درآينه عالم تمثال جمال اوست
(غ377ب1)
تمثال صد هزار در آيينه رو نمود
ديديم آن يكي وهمه نزد ما يكيست
(غ360ب4)
شمس مغربي:
يك معني وصدهزارصورت
يك صورت وصدهزارمرآت
(غ15ب8)
جامي:
معشوقه يكييست ليك بنهاده به پيش
از بهر نظاره صد هزار آينه بيش
در هر يك از آن آينه ها بنموده
برقدرصقالت وصفاصورت خويش
(رباعيات،ص333)
غبار(گردباد) و محمل:
به چشم هر كه چون مجنون پرست از جلوه ليلي
بود هرگرد بادي محمل جانانه در صحرا
(غ451ب12)
پرده بينايي ما نيست تغيير لباس
گردباد و محمل ليلي درين هامون يكي است
(غ1195ب2)
در سرا پاي وجودم ذره اي بي عشق نيست
محمل ليلي است هر كف از غبار عاشقان
(غ5996ب10)
در نگارستان وحدت هر غباري محملي است
همچو مجنون محو يك محمل نمي بايد شدن
(غ6067ب8)
شنبه و آدينه:
يكي است شنبه و آدينه پيش مشرب من
گره به رشته ليل و نهار نيست مرا
(غ614ب8)
در گلشن وحدت گل رعنا نتوان يافت
يكرنگ بود شنبه و آدينه مستان
(غ6436ب4)
سبزه بيگانه وگلستان:
سبزه بيگانه=سبزه خودرو،علف هرزه،سبزهءبي موقع كه قابل پيراستن وبركندن باشد(26) صائب گويد :
دويي به راه نگاه تو خار ريخته است
و گرنه سبزه بيگانه در گلستان نيست
(غ1804ب2)
در بهارستان وحدت سبزه بيگانه نيست
دست بر هر تاراين قانون زدم آهنگ بود
(غ2628ب4)
نيست يك سبزه بيگانه درين وحدتگاه
گرترا آينه از زنگ دويي پاك بود
(غ3559ب2)
ديده شوخ ترا آينه در زنگار است
ورنه يك سبزه بيگانه دراين گلشن نيست
(غ1602ب8)
نماز وِتر(27)
يكي ازتمثيلات بكر وبديعي كه مولانا صائب دربيا ن انديشه وحدت وجودي ازآن استمدادجسته است ،نماز وِتْر مي باشد:
نيست در يكتايي حق هيچ كس را اشتباه
در نماز وتر ممكن نيست شك داخل شود
(غ2671ب14)
سريان عدد يك(واحد) در تمامي اعداد:
« تمثيل عدد براي نشان دادن پارادوكس وحدت در كثرت و تا حدودي پارادوكس تنزيه و تشبيه به كار مي رود. در اينجا واحد عرفاني كه مجرد و بسيط است و هيچ كثرتي در ساحت آن راه ندارد، به عدد « يك » تشبيه شده است. يك، پديد آورنده سلسله اعداد است هر كدام از اعداد خود نوعي منحصر به فرد است و با ساير اعداد تفاوت نوعي دارد. »(28)«بنابه اعتقاد ابن عربي واحدداراي دونوع وحدت است:وحدت حقيقي ووحدت عددي.واحدازجنبه اول،قابل تكراروتعددنيست وازاين جنبه است كه واحدبدون تجافي ازمقام خود،اعدادمختلف تابي نهايت رابه وجودمي آورد.به اين معناكه اعدادچيزي جزواحدمضاعف نيستند وواحددرعين حفظ مقام خودبه عنوان واحد،مقوم جميع مراتب اعداد است.واحدازجنبه دوم دراعدادساري نيست،بلكه مقابل آنهاست.حال اين دوجنبه به يك حقيقت موجودندو واحدبااين دوجنبه خودنمونه اي است ازوجودحق.»(29) بين وحدت وجوديان اكهارت و ابن عربي به اين نوع تمثيل پرداخته اند و در عالم اسلام بعد از ابن عربي، شاه نعمت الله ولي ،شمس مغربي،جامي و صائب تبريزي بيشتر بدان توجه نشان داده اند.صائب گويد:
اختلافي نيست در گفتارما ديوانگان
بيش از يك ناله در صد حلقه زنجير نيست
(غ1276ب8)
مايه پرورش عالم اسباب يكي است
باغ هر چند به صد رنگ بود آب يكي است
(غ1564ب1)
يكي است معني اگر لفظ بي شمار بود
يكي است يوسف اگر صد هزار پيرهن است
(غ1723ب6)
جامي :
در مذهب اهل كشف و ارباب خرد
سا ريست احد ، در همه افراد عدد
عارف كه ز فيض قدسش مددست
ربط حق وخلقش اين چنين معتقدست
(رباعيات ص31)
شاه نعمت الله ولي:
معشوق يكي عشق يكي عاشق يك
اين هردو يكي ودريكي نبود شك
يك ذات وصفات صدهزارش مي دان
يك صد باشد به اعتباري صد يك
(ديوان،ص618)
شيخ محمودشبستري:
شدآن وحدت ازاين كثرت پديدار
يكي راچون شمردي گشت بسيار
(گلشن رازب165)
يكي گردد شمار آيد بناچار
نگردد واحد از اعداد بسيار
(گلشن راز،ب739)
شيخ محمدلاهيجي گيلاني درباره سريان واحدمطلق(عدديك)دركثرات(اعداد) گويد:«عارف درسيربالله جميع كثرات راقايم به وجودواحدديد ومعلومش شدكه غيرازوجودواحدهيچ موجودحقيقي ديگرنيست ونمودكثرات بغايت وكليت وجزويت واطلاق وقيد،همه اعتبارات آن حقيقت اند،وغيريت اشياءمجرد اعتباري بيش نيست وسريان وجودواحدمطلق دركثرات كونين،همچوسريان واحد[يك]است دراعدادچه كثرت مراتب اعداد بحقيقت،غيرازتكرار واحدنيست ونسبت وجودواحدبامراتب كثرات درتنوعات ظهوربعينه همچونسبت واحد است بامراتب عددي:
من ندانم كه اندرين چه شك است
كه دو دراصل خود دوباريك است»(30)
نغمه بيگانه و ساز :
ذرّه و خورشيد گلبانگ انا الحق مي زنند
نغمه بيگانه اي در پرده اين ساز نيست
(غ1277ب3)
ذرّه تا خورشيد گلبانگ انا الحق مي زنند
نغمه خارج ندارد ساز سير آهنگ عشق
(غ5177ب11)
نغمه مخالف وآواز:
مخالف= شعبه مقام عراق،وآن مركب است ازپنج نغمه وآنرابه وقت زوال مي سرودند(31).
نغمه ها گر چه مخالف بود آواز يكي است
پرده هر چند كه بسيار شود ساز يكي است
(غ1566ب1)
موج شراب و موجه آب بقا يكي است
هر چند پرده هاست مخالف نوا يكي است
(غ2005ب1)
پرتو خورشيد وروزن :
از كثرت روزن نشود مهر مكرر
اي كج نظران كعبه و بتخانه كدام است؟
(غ2138ب3)
با وحدت پرتو چه كند كثرت روزن؟
در تيغ ز جوهر نشود آب پريشان
(غ6438ب4)
پرتو يكتائيت افتاده بر ديوار و در
آفتابي سر بر آورده است از هر روزني
(غ6740ب10)
قطره و دريا:
« اين تمثيل را اكهارت بيشتر به كار مي برد تا ابن عربي. قطره اي كه به دريا مي پيوندد و هويت خود را از دست داده دريا مي شود. اين تمثيل شخصي است كه در وجود حقّ فاني شده تعيّن خود را از دست مي دهد. چون ممكن است از اين تمثيل توهّم حلول و يا اتحاد پيش آيد، اكهارت تذكر مي دهد كه در فنا خدا نزول نمي كند و به فرد فاني تبديل نمي شود؛ بلكه بالعكس شخص فاني در برابر هويت حق، هويت و تعيّن خود را از دست مي دهد؛ چنان كه دريا قطره نمي شود؛ بلكه قطره دريا مي گردد. »(32) صائب گويد:
خرد را ديدن به چشم كم نشان احولي است
پيش ارباب بصيرت قطره و دريا يكي است
(غ1193ب9)
نقطه و دايره و قطره و درياست يكي
خود پرستان جهان ما و مني ساخته اند
(غ3491ب10)
قطره را بحر نمايد سفر يكرنگي
ذرّه خورشيد شود از اثر يكرنگي
(غ6847ب1)
چشم كوته نظر آيينه ظاهر بين است
ورنه در سينه هر قطره بود دريايي
(غ6864ب6)
حباب و موج دريا ( آب ) :
«بحريادريادرحقيقت چيزي جزآب نيست كه وقتي متعيّن ومتميّزبه صورت امواج گرددآن راموج مي نامند.هنگامي كه مقيدبه شكل حباب شود،حبابش خوانند.پس درواقع چيزي جزآب كه برحسب اعتبارات مختلف مسمّي به اين اسامي گشته است نداريم.براين قياس حق سبحانه وتعالي چيزي نيست جزوجود مطلق كه به واسطه تقيّدبه مقيدات،مسمي به اسماءالهي مي شودوظهوردرمراتب مي نمايد»(33).صائب گويد:
علم را كثرت لشگر نگردد پرده وحدت
زيكتايي نيندازد حباب و موج دريا را
(غ335ب4)
موج در يكتايي دريا نيندازد خلل
چهره وحدت نهان در زير زلف كثرت است
(غ964ب3)
بردو بينان كار در درياي وحدت مشكل است
ورنه ما را هر حبابي خلوت جانانه شد
(غ2434ب5)
شاه نعمت الله:
نزد ماموج وحباب وقطره ودريايكيست
آب يك معني بودهم صورتش ناچارچار
(غ838ب2)
شمس مغربي:
گرچه برخيزدزآب بحرموجي بيشمار
كثرت اندرموج باشدليكن آبي بيش نيست
(غ19ب2)
جامي :
بحريست وجودجاودان موج زنان
زآن بحر نديده غير موج اهل جهان
از باطن موج بين گشته عيا ن
بر ظاهر بحر و بحر در موج نهان
(رباعيات،ص118)
بيت و مصراع:
معني يك بيت بوديم از طريق اتحاد
چون دو مصرع گر چه در ظاهر جدا بوديم ما
(غ265ب3)
چشم غزال و نگه ليلي :
هر كه از زنگ دويي آينه را سازد پاك
بيند از چشم غزالان، نگه ليلي را
(غ556ب6)
گرد و شهسوار :
كثرت حجاب ديده حق بين ما شده است
در گرد لشكرست نهان شهسوار ما
(غ766ب10)
حجاب ديده حق بين نمي شود كثرت
تو گرد مي نگري، من سوار مي بينم
(غ5773ب7)
صورت و معني :
يكي است معني اگر لفظ بي شمار بود
يكي است يوسف اگر صد هزار پيرهن است
(غ1723ب6)
در لفظ تيره معني روشن كند ظهور
بي پشت، روي آيينه صورت پذيرنيست
(غ2049ب6)
در غور معني از ره صورت توان رسيد
مشق خدا پرست به بتخانه مي رسد
(غ4091ب9 )
شمس مغربي:
يك معني وصدهزارصورت
يك صورت وصدهزارمرآت
(غ15ب8)
شاه و گدا :
صائب همانند استاد وعارف وحدت انديش خود؛يعني حضرت استاد مولاناجلال الدين كه« نسبت به هرجمعيتي چه خوشحال وچه بدحال نالان است» (34)و«درويش وعارف واقعي راكسي مي داندكه نيك وبد را بايد جزو


0