شعرناب

برداشت آزاد

گاهی آدمی تا مدتها احساس میکند ،البته نمیتوانم توصیفی شاعرانه از ان احساس را بنویسم،ولی ساده بگویم که تا مدتها آدمی احساس میکند نه حواس ش حواس قبل است و نه دیدن و درک اطراف و محیط ،بطوری که این احساس را میتوان با کمی دقت احساس کرد،در آن لحظه ،شگفت زده وسعت بینهایتی از وجود خویش را تهی میابد کاملا خالی،تصور کنید در بالای تپه ای شنی و خاکی وسط یک بیابان خشک که تا چشم میبیند خشکی است و عریانی زمین،اینگونه دیدی از قلب و یا وجود را با چشم خود میبیند ولی آگاه از اینکه این حجم از دست رفته در جایی بجا مانده است ..(دلیل این حجم به خواننده واگذار گردیده و با توجه به خود تفسیر نماید)
و خیره شدن ناخواسته در میان صحبت با دیگران ،خیره بطوری آدمی انگار همه چیز را فقط در ناخوداگاه میشنود و میبیند حالی چون به کُما رفته ای با این تفاوت که میتواند حرف بزند و غذا بخورد و راه برود....و چه دشوار است زندگی برای انسانهایی که با معنا و احساس زندگی میکنند،چه فرهادی که به عشقی زندگی را تفسیر کرد و چه دیگری، دردمندی جامعه و فقر ذهنی و هم فقر جسمانی ناراحتش میکند و دیگری....
تقدیم به هرآنکه برای انسان بودن بجای نگاه کردن به آسمان و یا زمین به درون خود مینگرند و به قول خواجه انصاری
و حج نمودن سیاحت است
اما نان دادن کار مردان است ؛(اینجا مردان بی نشان است به معنای انسان)
یا به قول بُشر حافی...سیر کردن گرسنه ای برابر است با ده حج و پوشاندن برهنه ای برابر است با صد حج!


0