شعرناب

تفسیر موضوعی ـ آیت الکرسی


بسم الله الرحمن الرحیم
برگرفته از تفسیر ارزشمند تسنیم
تفسیر آیت الکرسی
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مافِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ»؛«هیچ معبودى نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند هیچگاه خواب سبک و سنگینى او را فرانمى‏گیرد (و لحظه‏ اى از تدبیر جهان هستى، غافل نمى‏ماند) آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن اوست کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنا بر این، شفاعت شفاعت‏ کنندگان، براى آنها که شایسته شفاعتند، از مالکیت مطلقه او نمى‏کاهد.) آنچه را در پیش روى آنها [بندگان‏] و پشت سرشان است مى‏داند (و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است.) و کسى از علم او آگاه نمى‏گردد جز به مقدارى که او بخواهد. (اوست که به همه چیز آگاه است و علم و دانش محدود دیگران، پرتوى از علم بى‏پایان و نامحدود اوست.) تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته و نگاهدارى آن دو [آسمان و زمین‏]، او را خسته نمیکند. بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست.»[۱]
مفردات آیه:
«الحَیّ»: حی، حیات در برابر ممات و از آثار آن تحرّک و احساس داشتن است. «الحی» صفت مشبهه و خبر است. الف و لام آن هم برای جنس و مفید حصر حیات در خداوند است. حیات حقیقی، اصلی، ذاتی، ازلی و ابدی که شائبۀ هیچ نوع هلاکتی و موتی در آن نیست، از آن خداوند است. سایر مراتب حیات، اعم از حیات فرشتگان، انسان، حیوان و نبات، همه از خداوند و قائم به اوست و به او باز می گردد.
«القَیُّوم»: قیّوم، صیغۀ مبالغه و بر وزن فیعول و از ریشۀ قوام است که برای تخفیف در تلفظ، واو آن قلب به یاء شده است. قیام در برابر قعود و به معنای انتصاب (برپایی) و بالفعل مشغول کار بودن است. قیومیت خداوند به این معناست به خداوند همواره در مقام عمل و آفرینش و افاضه است و هم خود قائم به ذات است و هم ماسوای او در همۀ شئون قائم به او هستند.
«سِنَۀٌ»: از «وسن» است که به جای واو، حرف «ه» به پایان آن افزوده شده؛ مانند: «وَصل» و «صلۀ»، «وَجه» و «جَهۀ» و نیز «وَسن» و «سِنَۀ» و به معنای غفلت و چرت است. هنگامی که بدن از کار، خسته شد، اولین حالتی که برای انسان عارض می شود، رخوت و سستی (نُعاس) است. شدت این حالت و سنگین شدن بدن را «سنۀ» گویند که در پی آن، خواب عارض می شود. برخی هم گفته اند که «سنۀ» به معنای مقدمۀ خواب (نعاس) است. اگر مقدمۀ خواب باشد، آیۀ شریفه سیر از ضعیف به شدید است و اگر منظور، شدت نوم باشد، آیۀ شریفه سیر از شدید به ضعیف است. بنابراین طرح اشکال علامه در المیزان، لازم نیست.
«کُرسِیُّهُ»: کرسی تخت است که بر آن می نشینند. ریشۀ آن «کِرس» است؛ یعنی چیزی را بر چیزی نهادن و با هم جمع کردن.در معنای کرسی خصوصیات مصادیق آن، مانند شکل و اندازه و مواد به کار رفته، اخذ نشده. کرسی مردم عادی از مواد ساده تشکیل شده و کرسی پادشاهان از طلا و نقره بوده و مرتفع است. پس کرسی خداوند نیز باید متناسب با عظمت و سلطنت و حکومت او باشد؛ یعنی نه از جنس ماده، که از عالم لاهوت و ماورای جبروت بوده و چنان وسیع و مرتفع است که بر همۀ آسمان ها و زمین و بلکه ماسوی الله داشته باشد.
بر این اساس محققان علم تفسیر فرموده اند: مراد از «کرسیُّهُ» مقام فرمانروایی و تدبیر بلکه مقام علم تدبیری خدای سبحان است.
«لا یَؤدُهُ»: أود، به معنای سنگینی است. «لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» یعنی حفظ آسمان و زمین، خدا را فرسوده و ضعیف نمی کند.
نظم درونی آیه
هر بخشی از آیت الکرسی، بیان لازم بخش پیش از خود است، چنان که:
قیومیت مطلق: «الْحَیُّ الْقَیُّومُ»، لازمۀ الوهیت مطلق است: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ».
مالکیت مطلق بر آسمان ها و زمین: «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»، لازمۀ قیومیت مطلق الهی است.
احاطۀ علمی یا ربوبیت مطلق: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، لازمِ مالکیت مطلق الهی است
همچنین فقرۀ پایانی آیه: «وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ»، لازمِ همۀ بخشهای پیش از خود است.
بخش های آیۀ الکرسی به شیوۀ نفی و اثبات آمده که نشان از حصر و تأکید است؛
کلمۀ «اللَّهُ» در ابتدای آیه بُعد اثباتی الوهیت مطلق و جملۀ «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» بُعد نفی و تأکید است.
فقرۀ «الْحَیُّ الْقَیُّومُ» بعد اثباتی قیومیت مطلق الهی و «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» بعد نفی و تأکید آن را بیان می کند.
جملۀ «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» در بعد اثباتی، مالکیت مطلق خدا: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»، که متضمن معنای سلبی است، با استفهام انکاری، بعد نفی و تأکید آن را بیان می کند.
فقرۀ: «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ»، بعد اثباتی احاطۀ علمی، و جملۀ «وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ» ناظر به بعد نفی و تأکید آن است.
جملۀ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» ناظر به بعد اثباتی است و «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» بعد نفی و مؤکد آن است
سیادت آیه
همان گونه که فضیلت انبیای الهی یکسان نیست، سوره هاو آیات قرآن نیز متفاوت هستند. رمز تفاضل آیات قرآن، در تدارج معارف آن ها نهفته است. راه کشف این تفاضل هم در ساختار مفردات، جمله ها، و نضد و چینش آن ها، به کارگیری اسم ظاهر و ضمیر مکشوف و مستور است.
در آیۀ الکرسی به سبب وجود واژۀ کرسی در آن به آیت الکرسی معروف شده. افزون بر این که به جهت اشتمال بر مضمون والای وحدانیت مطلق خدا و نیز احتمال وجود اسم اعظم در آن، به عنوان «سید آیات» معرفی شده. در این آیه، شانزده بار از خداوند سخن به میان آمده و هیچ آیه ای در قرآن نیست که در آن به این اندازه از خداوند یاد شده باشد: پنج اسم ظاهر که از اسماء حسنای خداوند است:«الله»، «حی»، «قیوم»، «علیّ»و«عظیم».نه ضمیر ظاهر:«هو»، «لاتأخذه»، «له»، «عنده»، «بإذنه»، «علمه»، «کرسیّه»، «یؤوده»،«هو».و دو ضمیر مستور: «یعلم» و «شاء». از این جهت آیۀ الکرسی بر سایر آیات سیادت دارد.
وحدانیت مطلق
کلمۀ طیبۀ «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» که پس از نام «الله» آمده، قضیه ای سلبی است که به صراحت، وحدانیت مطلق خدا را بیان می کند، زیرا حرف «الاّ در «لا اله الا هو» به معنای غیر است و در نتیجه این کلمۀ طیبه به دو قضیۀ سلبی «لا اله» و اثباتی «إلاّ هو»، نفی آلهۀ دروغین و اثبات ذات اقدس الله تحلیل نمی شود، بلکه مفاد آن تنها یک قضیۀ سلبی است که می فهماند غیر از خدایِ معقول و مقبول فطرت انسان ها، خدای دیگری نیست، زیرا شناخت خدای یکتا و گرایش به او، در فطرت همۀ انسان ها وجود دارد. تلاش انبیاء هم برای غبار روبی از فطرت انسان ها بوده، نه اشکار سازی ابتدایی فطرت آنان با خدا. پس معنای «لا اله الا الله» فقط نفی شرک و مفروغ عنه بودن توحید است.
حیات نامتناهی
حیات، همانند اصل هستی به دو قسم محدود و نامحدود تقسیم می شود: حیات محدود مقابل دارد که «موت» است. و مخلوق خداوند و صفت فعل اوست: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ»[۲]و حیات نامحدود، همان وصف ذاتی خداوند است که عین ذات اوست. این حیات همانند ذات خداوند مطلق و بی نهایت است و پایانی ندارد تا نوبت به «موت»، «نوم» یا «سنۀ» برسد.
پس از بیان وحدت مطلق خداوند، اولین وصف مذکور برای خداوند، «الحیّ القیوم» است. که خبر دوم برای «الله» است. با توجه به نامتناهی بودن حیات الهی و این که نامتناهی غیر خود را برنمی تابد، آیۀ: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون»[۳]علاوه بر معنای خود، معنای دیگری هم دارد و آن اینکه: همۀ شما هم اکنون به لحاظ فقر ذاتی خود مردگانی بیش نیستید و حیات، تنها از آنِ خداست و دیگران مظهور و آینه دار حی قیوم هستند.
قیومیت الهی
قیوم بودن در موجودی متفرع بر ازلیت حیات اوست. دربارۀ ازلی بودن حیات خداوند هم گفته شد که حیات او از عوارض خواب، عجز و خستگی و زوال مبراست. اگر موجود زنده ای به طور مطلق از این عوارض مصون بود، قیوم مطلق است. چون قدرت او مطلق است و مقابل ندارد؛ نه کسی از او بی نیاز است و نه او نیازمند کسی است. او هم قائم بالذات است و هم قیم دیگران. کسی که به قول مطلق آفرینندۀ حیات است، زندۀ بالذات است و زندۀ بالذات قیوم دیگران است که زندۀ بالعرض اند. بنابراین حیات خداوند از جهت مفهومی مایۀ قیوم بودن اوست، از این رو بزرگان اهل معرفت گفته اند: ترکیب: «الحی القیوم» مانند ترکیب «بعلبک» است؛ یعنی دو کلمۀ «الحی القیوم»، یک اسم برای یک مقام است.
سرّ این که در قرآن کریم اسم شریف «القیوم» به دنبال «الحی» آمده این است که اسم «حیّ» (از لحاط تحلیل مفهومی) منشأ همۀ صفات ثبوتی (ذاتی) خداوند است و قیومیت از آثار حیات و در رتبۀ پس از آن است. به تعبیر دیگر صفت حیات جامع و منشأ همۀ صفات و اسمای ذاتی خداوند است و صفت قیومیت جامع همۀ اسما و صفات فعلی خداوند و نشئت گرفته از حیات اوست.
چون خداوند، حی قیوم است، همۀ وجود و تمام چهره ها در پیشگاه او خاضع اند: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّوم»؛ « و (در آن روز) همه چهره‏ها در برابر خداوند حىّ قیوم، خاضع مى‏شود».[۴]
ذکر اسم «الْحَیُّ الْقَیُّومُ» بعد از «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ» نشان آن است که ذات شایستۀ پرستش باید حی قیوم باشد، از این رو خداوند بت پرستان را نکوهش کرده است، چون بت ها مخلوق هستند و مخلوق نمی تواند قیم باشد و زمام حیات و ممات را به دست گیرد و مالک نفع و ضرر موجودات باشد.
مالک مُلک و ملکوت
مِلک (ذات و بدنۀ اشیاء) و مُلک (نفوذ و سلطنت) و ملکوت عالَم (چهرۀ ارتباط اشیا به خدا که جنبۀ غیب جهان را دربر دارد) از آن اوست و خازن، مالک مِلک و مُلک و ملکوت عالم است: «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ»، چون «ما» عام است. مِلک و مُلک مربوط به نشئۀ شهادت، و ملکوت، جنبۀ غیب جهان است. از این رو هنگام ذکر ملکوت اشیا، از خدا با اسماء تنزیهیه و جلالیه، مانند: «سبحان» یاد می شود: «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ء»[۵]و هنگام سخن گفتن از مُلک اشیاء از خداوند با اسماء جمالیه و تشبیهیه، مانند «تبارک»: «تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک».[۶]
توجه: شهود ملکوت و رؤیت آن بهرۀ افراد خاص است: «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الأَرْض»[۷]هر چند که دیگران به نظر کردن در آن (نه رؤیت) امر شده اند: «أَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فی‏ مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».[۸]
نفی شفاعت بت ها
آن چه در آسمان ها و زمین است از آن خداست، پس جز به اذن او هیچ کس حق شفاعت ندارد: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ». این جمله نشان قهر و جبروت و جلال خداست که می فرماید: «چه کسی بدون اذن الهی حق شفاعت دارد؟». پس سخن مشرکان که در توجیه عبادت بت ها می گویند: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه»[۹]باطل است. البته مقصود مشرکان در این آیه، شفاعت دنیوی و تکوینی است؛ نه شفاعت مصطلح مربوط به آخرت. زیرا بت پرستان به آخرت معتقد نبودند یا آن را مستبعد می دانستند: «ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ»،[۱۰]«وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى‏ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی‏ خَلْقٍ جَدید»؛ «و کافران گفتند: «آیا مردى را به شما نشان دهیم که به شما خبر مى‏دهد هنگامى که (مُردید و) سخت از هم متلاشى شدید، (بار دیگر) آفرینش تازه‏اى خواهید یافت؟!»
امکان شفاعت
قرآن کریم اصل شفاعت را قطعی می داند، لیکن در تفسیر المُنار بر اساس تفکر وهابیت، شفاعت نزد خدا را محال شمرده و استثناء «الا باذنه» را تأکید بر عدم حق شفاعت می داند. آن گاه می گوید: شفاعت دو قسم است که هر دو بر خدا محال است. شفاعت نزد حاکم ظالم و نزد حاکم عادل. نوع اول که ناصحیح است، زیرا خداوند عادل است. نوع دوم نیز محال است، چون لازمۀ آن عدم توجه حاکم حادل نسبت به مطلبی است که شفیع او را متوجه می کند تا از حکم خود صرف نظر کند. در حالی که خداوند به همۀ امور آگاه است.
اما پاسخ به این پندار غلط:
اولاًدر شفاعت، شفیع از حاکم عادل درخواست می کند که هنگام رسیدگی به اعمال متهم، تنها با عدل خود رفتار نکند. بلکه پروندۀ او را با دید عفو و اغماض بررسی کند. پس مقصود از شفاعت تبرئۀ متهم نیست، بلکه درخواست عفو و بخشش است.
ثانیابین شفیع و بینه فرق است. شفیع درخواست گذشت دارد و بینه با ارائۀ شهود خود بر علم قاضی می افزاید. اشتباه بزرگ منکرین شفاعت این است که میان این دو تفاوت قائل نشده اند.
احاطۀ علمی خداوند
چون قیومیت و قدرت خداوند نامتناهی است، علم او نیز باید چنین باشد. مشرکان بر این پندار بودند که خدای سبحان به امورجزئی آنان آگاه نیست وتدبیر امورشان مستقلا تحت علم و قدرت ملائکه است، از این رو فرشتگان را شفیع مستقل می پنداشتند و برای دفع ضرر و جلب منفعت آنان را می پرستیدند. قرآن کریم برای زدودن این توهم می فرماید: «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ». یعنی چیزی از محدودۀ علم الهی خارج نیست و گذشته و آینده و حال، معلوم خداست.
یگانه معلم هستی
هر کس به هر مقدار از دانش برخوردار شود، اعمّ از دانش حصولی یا حضوری، همه از ناحیۀ تعلیم خداست و دانش دیگران، ظهور علم اوست، از این رو می فرماید: هیچ کس به مقداری از علم او دست نمی یابد، مگر خدا بخواهد: «وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ».
این پندار باطلی است که گمان شود چون علم به مشهودات، امری عادی و فراوان است، تنها علم به غیب، اذن الهی می خواهد، بلکه علم به شهادت نیز منوط به اجازۀ الهی است. گواه این مطلب آن است که انسان در آغاز تولیدش چیزی نمی داند: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»[۱۱]و خدای سبحان او را از دانش بهره مند می کند: «عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»[۱۲]
علم تبعیض پذیر
از تعبیر «بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ» تبعیض استفاده می شود. علمی که تبعیض پذیر است علم فعلی است نه علم ذاتی. توضیح آن که علم ذاتی همانند خداوند سبحان حقیقت بسیط و نامتناهی است، چون عین ذات اوست که از هرگونه تناهی و ترکب منزه است. بنابراین به هیچ وجه تجزیه، تبعیض و تفکیک پذیر نخواهد بود، از این رو نمی توان گفت: هر کس خدا را به اندازۀ خود می شناسد یا از علم ذاتی خدا به اندازۀ خود آگاه می شود. پس مقصود از این علم، تنها علم فعلی خداست که خارج از ذات واجب است. هر علمی که بهرۀ دیگران می شود مقداری از همین است؛ لیکن به نحو تجلی نه تجافی. از این تحلیل معلوم می شود که هیچ کس حق ندارد مدعی مالکیت علم محدود خود شود و آن را بشری و از ناحیۀ خود بپندارد.
حقیقت کرسی
مقصود از «کرسی» در آیه، مقام فرمانروایی و تدبیر و ربوبیتِ خداست که همتای علم فعلی اوست. مقصود از «کرسی» در اینجا تخت جسمانی نیست، آیات محکمی است که این گونه متشابهات را بیان می کند. امّ محکمات این آیه است: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»[۱۳]همان گونه که هیچ چیزی شبیه ذات اقدس الهی نیست، پس خداوند نیز مانند دیگر فرمانروایان نیست که تختی جسمانی دارند و بر آن می نشینند.
اسناد کرسی به خدا تنها در آیۀ مورد بحث آمده است، از این رو شرح آن به روش تفسیر آیه به آیه آسان نیست، لیکن از آیۀ «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما»؛ « پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته است »[۱۴]که از زبان فرشتگان حامل عرش و اطراف آن نقل شده، دانسته می شود که وسعت رحمت و علم خدا هماهنگ اند. پس مقصود از «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» گسترش علم و رحمت الهی بر آسمان و زمین است و مراد از علم هم، علم تدبیر و ربوبیت است. در روایات و آرای دانشمندان امامیه نیز کرسی و عرش به علم الهی تفسیر شده است. هر چند عرش خدا محیط بر کرسی و وسیع تر از آن است.
حفظ آسمان ها و زمین
حفظ آسمان ها و زمین تا فرا رسیدن امر خدا و ظهور قیامت کبرا بر عهدۀ کرسی (مظهر حافظ بودن خدا) است؛ ولی آن گاه که زمین در قبضۀ الهی قرار گیرد و تومار آسمان ها در هم پیچیده شود، رسالت کرسی به پایان می رسد. روز قیامت نیز سخن از اعادۀ کرسی نیست، بلکه تنها سخن از عرش است: «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ»؛ «و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى‏کنند!».[۱۵]معلوم می شود کرسی و عرش در حقیقت دو موجودند، هر چند عرش بر کرسی محیط است و محدودۀ تأثیر آن گسترده تر از محدودۀ اثر بخشی کرسی است؛ یعنی عرش در دنیا و آخرت و در عالم ماده و غیب حضور و نفوذ دارد؛ ولی کرسی عهده دار تدبیر نشئۀ کنونی است.
حفظ مجموع آسمان ها و زمین برای خدای سبحان دشوار و سنگین نیست، زیرا این کار با علم و تدبیر او صورت می گیرد که از مقولۀ مجردات است و حفظ علمی، کار غیر مادی است و خستگی نمی آورد. مانند این که روح انسان همۀ معلومات خود را حفظ می کند، بی آن که خسته شود، زیرا علم مجرد است و موجود مجرد، ثقل و وزن ندارد و اگر از قرآن، به عنوان سخن سنگین تعبیر شده: «إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا»[۱۶]وزین بودن محتوا مراد است، نه سنگینی مادی آن. تفکر، فهمیدن و مطالعه کردن، بدان سبب که نیازمند بسیج قوای بدنی است، انسان را خسته می کند؛ ولی حفظ محصول تفکر در سالیان دراز، به عنوان یک مطلب علمی، روح را نمی آزارد.
اقسام علوّ
آمدن «ال» معرفه بر سر خبر «وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ» نشان از حصر است. علوّ یا مکانی است و یا مکانتی. خدای سبحان از علوّ مکانی منزه است، چون پیش از مکان بوده و آفریدگار آن است. بر اساس همین تنزه خداوند از فوقیت، توجه به سمت بالا در حال نیایش هم، امری تعبدی و تمثیل یک معنای حقیقی به امری حسی است.
مراتب علوّ مکانتی
۱٫بینش ابتدایی.در این مرتبه از بینش در خداشناسی، ذات باری در مقایسه با همۀ موجودات، دارای علوّ و عظمت نسبی است، چون دیگران هم در این نسبت سنجی وجود دارند.
۲٫بینش متوسط.در این مرتبه باز هم موجودات دیگر منظورند؛ ولی در پوشش شعاع علو و عظمت الهی قرار گرفته اند، به گونه ای که نام بردنی نیستند. مانند ستارگانی که موجودند، ولی با ظهور خورشید و در شعاع نور او، محو می شوند.
۳٫بینش پایانی.در این مرتبه هر چه هست، ظهور خود خدای سبحان است و غیر خدا، آیت و نشانۀ اوست.
سالک الی الله نیز در آغاز راه، کمال را در چیزی می بیند، در میان راه در امری دیگر و سرانجام کمال نهایی را به شکل دیگری می یابد. همان گونه که ادعیۀ مأموره از معصومین هم دارای مراتب سه گانه است؛ در نمونه ای از قسم اخیر، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْحَیُّ وَ أَنَا الْمَیِّتُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ إِلَّا الْحَیُّ، مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْبَاقِی وَ أَنَا الْفَانِی، وَ هَلْ‏ یَرْحَمُ‏ الْفَانِیَ‏ إِلَّا الْبَاقِی» معنای «انا المیت» این نیست که من در آینده می میرم، تا استعمال مشتق به لحاظ آینده باشد، بلکه به این معناست که «من هم اکنون مرده و فانی ام و تو زنده و باقی هستی». آری! موحد کامل، سهمی از هستی و حیات برای خود نمی بیند.
«واو» در بخش پایانی
سرّ این که تنها آخرین فقرۀ آیه با «واو» آمده است، آن است که آن بخش ها به منزلۀ شرح و عطف بیان هویت مطلق الهی است؛ ولی آخرین بخش، حرف «واو» برای رعایت نکتۀ ادبی و بلاغی در کلام است تا به مخاطب بگوید بیان اوصاف خداوند به پایان رسد و دیگر منتظر شنیدن اوصاف بعدی نباشد.
[۱]. بقره، ۲۵۵٫
[۲]. الملک، ۲٫
[۳]. زمر، ۳۰٫
[۴]. طه، ۱۱۱٫
[۵]. یس، ۸۳٫
[۶]. الملک، ۱٫
[۷]. انعام، ۷۵٫
[۸]. اعراف، ۱۸۵٫
[۹]. یونس، ۱۸٫
[۱۰]. ق، ۳٫
[۱۱]. نحل، ۷۸٫
[۱۲]. علق، ۵٫
[۱۳]. شوری، ۱۱٫
[۱۴]. غافر، ۷٫
[۱۵]. حاقه، ۱۷٫
[۱۶]. مزمل، ۵٫
نویسنده احمد نباتی


0