شعرناب

\\\\ کنکاش نافرجام\\\\

دور و برم را که شناختم خودآگاه به کنکاش در باره ی طبیعت و چگونگی آفرینش آن و دقت در روزمرگی و اتفاقات و صدفه ها و ناشناخته ها پرداختم/ هر بار بی نتیجه دست خالی برمیگشتم هرچند گاها موقتا اقناع خاطر میشدم ولی دوباره و دوباره ها به سیر افکار خویش زحمت میدادم( لابد دریافته بودم که تحقیق و فحص در خصوص نایابها و مجهولات نشستن و دست روی دست گذاشتن را بر نمی تابد) به این ترتیب دوران نوجوانی را پشت سر گذاشتم...بی اینکه به نتیجه ای برسم چون فقط عرفها و عادات ناخواسته و خواسته را مقابلم میدیدم که برایم حکم قوی نبودند.. در فصل جوانی یعنی سنین هیجده با بالا اوقاتم اغلب تلخ بود به هیچی اعتنا نمیکردم ، تمام داشته هایم را جا گذاشته بودم باید راه دشوار حقیقت را خودم طی میکردم باید مرارتهای عاطفی و فلسفی ام را در درونم میکاویدم( مثلا این شهود شامل کشفیات دوران دانشحویی ...مطالعات بس سخت و جانفرسای فلسفی..ادبی و اجتماعی در سطحی وسیع همراه امورات ریز روزمره بودند که جمله نتیجه ای نداشت...) یاد دارم در یکی از همین تحقیقات ،غروبی پای در ساحل کارون و نگریستن به وضعیت عبادات پیروان حضرت یحیی نهادم و نزدیک یکی از عابدان با ظاهری خاص و رفتاری متفاوت از اطرافش ، هم کلام شدم البته رفتار عموم مردم منطقه نسبتا با هم کیشان ایشان بدور از اخلاق بود اوایل صحبت بی اعتنا به من حرفی نمیزد بعد که دریافت که مصاحبت من از روی غرض خاصی نیست نزدم آمد و کلیات پرسشهایم را بی جواب نگذاشت در هر روی افاقه ای برایم نشد) سر کلاس از اساتیدم خورده هایی میگرفتم( بعدها بیشتر در مقطع ارشد) که دخلی برایم نداشت. زمان که سپری میشد تنهاتر میشدم و روی آوردن به مطالعه ی فلسفه ی شرق و غرب و تحقیق در مورد آثار کانت/ نیچه/ سارتر/ هگل/ کافکا/تولستوی/ چخوف/ ژید/ هسه/ بوعلی/ فیض کاشانی/ داروین/ فروید/ مارکس/ انگلس/ هدایت/شاملو/سقراط/ شریعتی/ گلسرخی/ بورژوا و مطالعات ایده ی کارگری/ امپریالیسم / لیبرال/ دموکرات/ فاشیست/ دقت در انقلابهای آمریکای جنوبی( فیدل..ارنستو) و دست آخر نظریات قابل تامل هاوکینگ و غیره و مطالعه ی صدها اثر داخلی و خارجی دیگر من را پخته تر و حریص تر نسبت به سطح مطالعاتم وادارم میکرد صحبت از الان است ،وقت حاضر، برهه ای که هیچ مطالعه ای اقنایم نمیکند الک پژوهشهایم را دیگر بیخته و آویخته و بر دار زده ام....من تمام مکاتب از روانشناختی و جرمشناسي و اجتماعی و فلسفی و غیره را قویا رد میکنم( اینها سرمنزل و افقی را نمایان نمیکنند) باید پای در ورطه ی دیگری بنهم.... پای در افقهای ناپیدای شهود باطنی و توجه به ادراکات دیگری که به منزلم رساند...شاید به خویش رسیدم عیسی نصراللهی/تیرماه نودو چهار


0