شعرناب

وقتیکه اولین بار نیش زنبور را نوش کردم


وقتیکه اولین بار نیش زنبور را نوش کردم
آنوقت که بچه بودم
در فصل تابستان یکی از سرگرمی های بی بدیلم این بود که دنبال سنجاقک ها بدوم و دمشان را بگیرم تا خودشان را به شکل کمان خم کنند و انگشتم را گاز بگیرند.
و بعد نخی به دمشان می بستم و انتهای دیگر نخ را به انگشتم گره می زدم و سنجاقگ را ول می کردم تا جایی که طول نخ اجازه می دهد، پرواز کند.
و زمانی را که سنجاقک نبود، دنبال زنبورها می رفتم که روی گلهای حیاط خانه و و علف می نشستند و بویی می کشیدند و اگر شهدی بود، شهدی می نوشیدند و می پریدند.
بار اول که دنبال زنبورها رفتم فکر کردم زنبورها هم مثل سنجاقک ها بی آزار هستند و حد اکثر فقط گاز می گیرند
برای همین وقتی که روی گلها می نشستند، تا به لذت شهد گل را بمکند، آرام آرام به سویشان می رفتم تا آنها را بین دو انگشتم جا بدهم و بعد مثل سنجاقک با آنها بازی کنم.
اولین بار که موفق شدم زنبور را بین دو انگشتم بگیرم، لحظه ای بود که سوزش دردناکی روی بند بالایی انگشت ِ اشاره ام احساس کردم که نا خود آگاه دو انگشتم از هم باز شد و زنبور وز وز کنان پرید و رفت.
و بعد سوزش و درد بود و شیون ِ من که نگاه و توجه ی همه ی همسایه ها را به خود جلب کرد.
وقتی که همسایه ها ومادرم به بالای سرم آمدند، متوجه نشدند که زنبور نیشم زد. بلکه فکر می کردند عقرب و یا مار مرا نیش زده است که اینچنین بی تاب هستم و به خود می پیچم.
برای همین مرا لخت کردند تا جای جای بدنم را نگاه کنند.
اما چیزی نیافتند.
در حاالی که همه ناراحت بودند از من پرسش می کردند، احمدی جُن ( احمد جان ) بگو چی شده است؟
اما من فقط گریه می کردم.
وقتی که کمی آب خنک به سر و صورتم زدند و یک شکلات دستم دادند، کمی آروم شدم و انگشتم را نشان دادم که ورم کرده بود.
بعد گفتم می خواستم زنبور را بگیرم که این بلا بر سرم آمد.
در حالی که همه می خندیدند و من هم از خنده آنها خنده ام گرفته بود و شکلات را در دهانم می مکیدم و ملچ ملچ می کردم، گفتند احمدی جُن ( احمد جان ) زنبور، سنجاقک نیست.
سنجاقک حداکثر یک گاز کوچولو می گیرد که تقریبن شیرین است
اما زنبور نیش می زند و بسیار هم تلخ و رنجبار است
مبادا دیگر به زنبورها دست بزنی
اینجا بود که فهمیدم زنبور با سنجاقک فرق دارد
یکی نیش می زند و دیگر حداکثر گاز می گیرد.
البته من مقصر نبودم. زیرا در همین فصل تابستان سوسکی قهوه ای رنگ روی گلی می نشست که بوته ای خود رو بود. گلش زیبا و برنگ سرخ تا بنفش بود که خارهای بزرگ و زیاد داشت. ما به این سوسک می گفتیم، بالُن ( هواپیما ).
هرگاه این سوسک را می دیدیم آن را می گرفتیم و بین مشت مان مهار می کردیم و سپس با دهان در مشتمان فوت می کردیم تا بنزین که هوا باشد در باک بالُن ( هواپیمای) یا سوسک ِ ما پر شود و بالُن ما بتواند بیشتر بپرد.
بعد مشتمان را با پرتاب به سمت آسمان باز می کردیم و سوسک را پرواز می دادیم.
از این جهت فکر کرده بودم زنبورها هم مثل همین سوسک بی آزار هستند.
یادش شاد باد
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )


0