شعرناب

حکایت دنیا

قطره عسلی برزمین افتاد.
مورچه کوچکی از آن چشید وخواست برود،اما مزه ی عسل
برایش اعجاب انگیز بود،جرعه ای دیگر نوشید...
باز عزم رفتن کرد ولی حس کرد خوردن از لبه ی عسل
کفایت نمی کند ومزه ی واقعی را نمی دهد.
پس برآن شد تا خودرا درعسل بیندازدتابیشترلذت ببرد...
افسوس که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک شد
وبه زمین چسبید.
دراین حال ماند تاآنکه نهایتا مرد.
بنجامین فرانکلین می گوید:دنیا چیزی نیست جز قطره ی عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد.
آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود!
این است حکایت دنیا!
منبع:اینترنت


0