شعرناب

سلام نامهربان ترین

دشت احساس من با وزش هر نسیمی از یاد تو لبریز احساس بودن میشود دلتنگیت که میرسدچشم را چه چاره ایست جز باریدن تو هستی و اینهمه دلتنگی!بگو عشقت را کجا جا گذاشته ای؟ قصه غمگین این دل را تو چه دانی؟ نگاه کن کوتا ه نویس شده ام. قلبم که شکست هر تکه ای کوتاهی می نویسد برایت کلام آخرت, کبوتر احساسم را در اوج اسمان دلت چه بیرحمانه نشانه گرفت واما تو در انتهای بودنت بیرحمانه زخمی عمیق بر دلم نهادی و چشم در راه بهاری تازه رفتی و من در جستجوی لحظه ای که با تو آفریده شد دیوانه وار به دنبال دلی میگردم که غارت کردی.....


0