شعرناب

شما را بخدا بیایید تا ..............!{عرفان}

{مقاله}
آنقدر به هم دروغ گفته ایم ، که راست های یکدیگر را باور نمی کنیم
آنقدر به هم خیانت کرده ایم ، که خدمت را نسبت بیکدیگر باور نمی کنیم
آنقدر به همدیگر ظلم وستم روا داشته ایم ، که عمل به حق وعدل را نسبت بهم ممکن نمیدانیم
آنقدر دل یکدیگر را شکسته وبهم بد کرده ایم ، که عشق ورزیدن و خوبی را نسبت بهم باور نداریم
آنقدر نسبت بهم کینه ونفرت و خشم داشته ایم ، که گذشت ومهر ومحبت و وفا را از یکدیگر غیر ممکن میدانیم
آنقدر نسبت بهم بی تفاوت وبی احساس وریاکار بوده ایم ، که صفا ومهربانی وخلوص نیت و یکرنگی ومسئولیت را ازهم باورنداریم .
پس شما را بخدا بیائید ، دیگر دروغ نگوئیم-خیانت نکنیم-ظلم وستم روا نداریم-دل یگدیگررا نشکنیم-از دشمنی وکینه و تفرقه و نفرت وریا کاری و خود بزرگ بینی های ابلهانه و بیمارگونه بپرهیزیم- ومثل مجسمه های گچی با چشم های شیشه ای آنگونه بی احساس بهم نگاه نکنیم ......
تا راستی ودرستی وخدمتگزاری وعدل وعدالت وامانت وعشق ورزیدن وگذشت ومهر ومحبت....
تاصفا وصمیمیت وبزرگواری ودرستی ورفاقت ویکرنگی وصداقت وخیرخواهی و روراستی وتواضع وفروتنی
و از همه مهمتر (عشق ورزیدن) ، بینمان نهادینه گشته وصمیمانه نسبت بهم روا داریم........
شعر عرفان و اعتراض
محمد کدخدایی


0