شعرناب

دوسش دارم

چقدر دلم گرفته نمیدونم از چی بگم و از کجا بگم از اونجایی که معنای عشقو فهمیدم یا حالا که بی وفایی روزگار برام ثابت شده از همون اول می گم همون اول که نمیخواستم باور کنم کسیو دوست دارم اما اونقدر اسیر شدم که قادر به سکوت کردن نبودم سکوت خودمو شکستمو راز دلمو عریان کردم اما بازم اسیر شدم اسیر حقیقتی پنهان شده پشت سکوتم که انگار جرات آشکار شدن نداره خداجون دلم گرفته از نداشتنش نبودنش و بدتر از همه دلم گرفته از اینکه نمی دونم آیا اوحرفهای شب های تنهایی منو می فهمه آیا او هم چون من بی قراره تا کی با من می مونه بودنش را چه معنا میشه کرد ای خداااااااااتتا این چه رسمیه بودن من نبودن او خواستن من نخواستن او عشق من سکوت او ای خدااااااااا بهش بفهمون واقعا دوسش دارم


0