شعرناب

خسرو خان. قاديكلايي

حادثه تاریخی روستاي قاديكلاء سلام دوستان كرامي لازم به ذكر است كه حادثه تاريخي زير به جد اينجانب بر مي كردد . روحش شاد وقرية رحمت الهي نگاهی به حادثه تاریخی در روستای قادیکلای بزرگ قائم شهر(جریان بابیه ) مازندنومه،احمد علی عنایتی،پژوهشگر:قادیکلای بزرگ روستایی است که در هفت کیلومتری جنوب قائم شهر واقع شده است؛روستایی که در سالیان دراز ، تحولات فراوان به خود دید و گاه خود تحول ساز بود . در آن دوران که علی آباد ( شاهی = قائم شهر ) از لحاظ اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی و ... چندان رونقی نداشت ، قادیکلای بزرگ از رونق و شایستگی فراوان برخوردار بود . دیرینگی ، رونق فراوان و سلحشوری مردم موجب شد که این روستا در تحولات منطقه ای حتی فرامنطقه ای نقش ایفا کند ، مبارزه با جریان بابیه ، ایستادگی در برابر جریان حزب توده ، مقاومت در مقابل پدیده ی بیگاری و ... از جمله ی آنهاست که از آنها به عنوان شاخصه هایی برای پایداری در برابر تجاوز بیگانگان و دفاع از شرف و حیثیت ملی و دین و آداب مذهبی می توان یاد کرد . اینک به بك فراز از این نقش ها اشاره می شود : ـ مبارزه با جریان بابیه مبارزه با جریان بابیه در دوران قاجاریه قادیکلایی ها مخالف حکومت مرکزی بودند . در زمان محمد شاه قشونی برای سرکوبی خسروخان قادیکلایی از نامداران مسلح این روستا اعزام شد . خسروخان در برابر آنان مقاومت کرد و آنها را شکست داد . محمد شاه تصمیم گرفت قشونی از طرف طالش برای سرکوبی خسروخان بفرستد . در این هنگام به تهران خبر رسید که ملاحسین بشرویه از سران فرقه ی بابیه از خراسان با علم و سپاه حرکت کرد و به مازندران آمد و فتنه ها برپا کرد . حکومت مرکزی دریافته بود که در مازندران خسروخان قادیکلایی می تواند این آشوب را سرکوب کند . نامه ای به خسروخان نوشتند و از او خواستند که این شورش را سرکوب کرده ، بابی ها را دستگیر کند و به تهران بفرستد . ملاحسین بشرویه در بارفروش آشوبی به پا کرد . اهالی شهر به ستوه آمدند و از سعیدالعلما یاری طلبیدند ، سعیدالعلما روحانی بزرگ مازندران ، نامه ای به خسروخان نوشت و او را به بابل دعوت کرد . وی به همراه چندین سوار به بارفروش آمد . سعیدالعلما فرمان جهاد صادر کرد . خسروخان بر حسب حکم محمد شاه و فرمان جهاد سعیدالعلما به همراه سواران خود با بابیه به نبرد پرداخت . این مبارزه ادامه داشت تا اینکه نیروهای دولتی و مبارزان دیگر رسیدند . با حمله ی سواران خسرو خان ، بابیه مجبور به فرار شدند و به کاروان سرایی پناه گرفتند و در را به روی دیگران بستند و سنگر گرفتند . عباس قلی خان ( سردار لاریجانی ، پسر غلام علی خان سرهنگ ) وارد بارفروش شد . وقتی که ملاحسین متوجه ی ورود عباس قلی خان شد به او قول داد که مازندران را ترک می کند . « عباس قلی خان جماعتی از تفنگچیان را گماشت تا آن جماعت را تا علی آباد [ = قائم شهر ] برده ، از آنجا مراجعت کنند . ، « بعد از مراجعت تفنگچی ، خسرو بیک قادیکلایی علی آبادی گروهی را با خود یار کرده به طمع و طلب زر و مال از دنبال ملاحسین و اصحاب او شتاب گرفت و ناگاه بر سر راه ایشان آمده جنگ در پیوست . » در سفرنامه ی استرآباد و مازندران و گیلان ... آمده است : « بزرگان بارفروش خسرو قادیکلایی را مامور حفاظت وی [ ملا حسین بشرویه ] و همراهانش تا شیرگاه می کنند . در خفا سعیدالعلما خسرو را وا می دارد ، برخلاف امانی که بزرگان شهر داده بودند در میان راه تیغ در میان بابیان بکشد و اموال آنان را برای خسرو مباح می داند . در میان جنگل خسرو که تصمیم به اجرای دستور سعیدالعلما داشت به دست مهتر ملاحسین کشته می شود . ملاحسین بعد از کشتن خسرو به قلعه ی شیخ طبرسی می رود . » ملاحظه می شود که طمعی برای زر و مال در کار نبود ، بلکه این اقدام خسرو خان به دستور سعیدالعلما انجام شد . به نظر می رسد که نویسنده ی ناسخ التواریخ مطالب را از منابع بابی ها نقل کرد که البته خالی از حبّ و بغض نیست یا اطلاعات کافی در این باره در دسترس او نبود . وقتی که خسرو با سواران در مقابل ملاحسین ایستاد و جنگ در پیوست « ملاحسین بشرویه که هواهای بلند در سر داشت و روزگاری به مشق شمشیر بازوی خود را نیز فزوده بود از لجاجت و سماجت آن گروه [ قادیکلایی ها ] به ستوه آمد . » در افواه عموم نقل است که ملاحسین پس از عاجز ماندن از خسرو ، تدبیری اندیشید و او را به اردوی خود دعوت کرد و عده ای مسلح در آنجا گمارد . وقتی خسرو به اردوی آنها رسید ، طبق قرار قبلی با شنیدن فریاد « یا قدوس » به خسرو حمله و او را قطعه قطعه کردند . در ناسخ التواریخ آمده است : « ملاحسین اسب بزد و به میدان تاخت و مردم او نیز جنگ بر ساختند . در اول حمله خسرو را با تیغ بگذرانید و مردم او را به خاک هلاک درانداخت . بعد از این فتح دل قوی کرد و از بیرون شدن مازندران پشیمان گشت و در حال عنان برتافت و تا مضجع شیخ طبرسی بشتافت . » نویسنده در کتاب فتنه ی باب ماجرا را به گونه ای دیگر نقل کرده است : « کشتن خسرو بیک قادیکلایی شخصاً از طرف ملاحسین نبوده ... پس از توافقی که بین عباس قلی خان و بابیه می شود ، تصمیم می گیرند که صبح زود ملاحسین و همراهانش از بارفروش راه بیفتند و به راهنمایی خسرو بیک تا ظهر به شیرگاه برسند و از مازندران خارج شوند . خسروبیک و همراهانش بابیه را به بیراهه کشیدند و در پناه درختان و جنگل های انبوه تا توانستند از بابیه کشتند ، تا اینکه ظهر گذشت و ملاحسین از نرسیدن به شیرگاه نسبت به خسرو ظنین شده و توقف کرد . خسرو در این حال پیش آمده به ملاحسین گفت : اگر بخواهید جان سالم به در برید باید اسب و شمشیر خود را به من دهید . در طی این جر و بحث میرزا محمد تقی جوینی با خنجر به شکم خسرو زده ، او را کشت . » می توان گفت که خواستن اسب و شمشیر بهانه ای بیش نبود . خسرو طبق دستور سعید العلما در مکان معین با بابیه به مبارزه پرداخت . پس از کشته شدن خسرو پسرعمویش زکریا به ریاست سواران قادیکلایی انتخاب شد . او هم با کمک نیروهای دولتی و سواران اشرف جنگ با بابی ها را ادامه داد . ملاحسین پس از این ماجرا آسوده خاطر شد و در مزار شیخ طبرسی ( روستای افرای قائم شهر ) به قلعه پناه برد و مردم را به بابیه فراخواند . وقتی که حکومت مرکزی از این وقایع مطلع شد شاه به بزرگان مازندران دستور داد که با لشکری مجهز ، بر بابیه بتازند و آنان را از بین ببرند . پس از این فرمان سران و مبارزان بر آن شدند که بر بابیه هجوم برند و آنها را نابود سازند و هر یک می خواستند در این مبارزه پیشقدم شوند . « نخستین آقا عبدالله برادر حاجی مصطفی خان هزار جریبی خواست تا از همگان قصب السبق برد . لاجرم دویست تن از مردم هزار جریب را گزیده ساخت . پس با تفنگچی سورتی و بنی اعمام خود به ساری آمد ، در آنجا میرزا آقا نیز از افاغنه ساکن ساری و سوار کرد و ترک انجمنی کرد و به اتفاق تا علی آباد براندند و از مردم علی آباد و جماعت قادیکلا لشکری بکردند . » ملاحسین هم با جماعتی از مردم خود از قلعه بیرون آمد و آقا عبدالله و لشکر او را که از رود تلار عبور کرده بودند تار و مار کرد و از قتل و غارت و آتش زدن و ویرانی دریغ نداشتند . وقتی که این خبر به شاه ایران ، ناصرالدین شاه رسید ، بسیار غضبناک شد و مهدی قلی میرزا ، پسر عباس میرزا که مدتی حکمران مازندران بود را مأمور کرد به مازندران برود و یک تن از بابیان را زنده نگذارد . مهدی قلی میرزا به مازندران آمد . عباس قلی خان سردار لاریجان هم مامور شد در رکاب شاهزاده حاضر شود . مهدی قلی میرزا به اتفاق دیگر سواران در قریه ی واسکس ( روستایی در نزدیکی قائمشهر ) در منزل میرزا سعید فرود آمد . برف سنگینی باریده بود . ملاحسین نیمه های شب به واسکس تاخت . عده ای را کشت و عده ای فرار کردند . آتش در خانه ها افکند و بسیار ویرانی نمودند . زکریای قادیکلایی در آن شب ملاحسین را هدف تیر قرار داد و خود هم از پای درآمد . مهدی قلی میرزا هم در میان گل و لای و برف پا به فرار گذاشت به قادیکلا آمد . « اما چون شاهزاده را دیگر قوت جنگ نبود از گاوسرای سوار شد . آن شب را در قادیکلا به پای آورد و روز دیگر به جانب ساری شتافت ... از آن سوی عباسقلی خان لاریجانی با لشکر خود از لاریجان تا قلعه ی شیخ طبرسی بتاخت و جماعت بابیه را به محاصره انداخت و صورت حال را معروض حضرت شاهزاده داشت ... شاهزاده چون این بشنید ... بفرمود : تا محسن خان سورتی با مردم خود و جمعی از افاغنه و محمد کریم خان اشرفی با تفنگچی اشرفی او کوچ دهند و نیز رقم کرد که خلیل سوادکوهی و مردم قادیکلا با او پیوسته کردند . » پس از چند روز پیش از سپیده دمان « ملاحسین 400 تن پیاده تفنگچی از ابطال مردم خود گزیده ساخت ، از قلعه شیخ طبرسی بیرون آمد ... در این وقت مردم لشکرگاه آسوده از مکیدت دشمن در جامه ی خواب با جامه های گشوده غنوده بودند که ناگاه جماعت بابیه در آمدند و نخستین با تیغ های آخته بر لشکر سوادکوهی و هزارجریبی تاختند و در اول حمله ایشان را هزیمت کردند و هزیمتیان را برداشته به میان سپاه قادیکلای در بردند » عباس قلی خان با مشکلات فراوان گریخت . در این گیرودار ملاحسین مجروح شد و به میان قلعه رفت و جان داد . قلعه محاصره شد . این محاصره چهار ماه طول کشید . ماجرای بابیه پس از جنگ و گریزهای فراوان با نابودی همه بابیان خاتمه یافت که در تاریخ به تفصیل آمده است .


0