شعرناب

هم گفت و هم نوشت( از ندانستن ها)

روزهای خوبی نیست، روزهای پر دردی است، حرمت قلم این روزها نوشتن در تنهایی است، با خودکاری یخ زده در سختی بی انکار تنهایی. شرح گفته ها از زخم دل هاست، مثل انتشار امواج بی فرکانس، ساده بگویم ؛ حرفها فقط در حوصله تنهایی است.همان یبوست فکر با نگاهی خیره و گوش کردن به شنیده هایی بی باور در پیاده روهایی خلوت مثل وصله ای بر روی لباسی کهنه با تکه هایی از زربافت فکر برای جدال با فلسفه ای محکوم در گلوی خود. کشته این زخم در تبی سرد در عادت هجوم همیشه شب در شرافت خشم صداهایی مصلوب و دارنده حکم این همه شرارت ،در قصه حکم قمار زندگی است، و در این بازی شقاوت مرداب فکر است با حوض هایی پر از گل برای کشتن جوانه فهم اصالت گل رز در حرارت عطش منطق برد در نگاه شرارت وار حریفی در فکر که آن هم مثل بخاری از یادها در آخر می نشیند در زورق نگاه چشم ها، و گاه در پرده های عصمت یک گناه در رد پاهای یک عابر بی خبر به سکوت اندیشه ها سرکی می کشد و بخشی دیگر از فصل لحظه ها را در حرمت جاودانه و هر روزه خود یا با نقش یا بی نقش در نمایش مترسک خانه ای با نام آفرینش ،برچسبی از حقیقت بپوشاند بر تن تا در این همه رنگارنگی بال شاپرک ها پس زمینه ای از مولود گردد. آری این عصر فصل خصم گربه هاست بر بالای دیوارهایی در لابلای خانه همسایه در روشنایی که می تابد از اتاقی تاریک در شکایتی بی خصم و صحنه جرم هایی ناکرده به خط همان گفتار موج موسیقی هایی که در پیچ و تاب هر موج اش، می ریزد خاکی حل شده در پرواز باد در چشم مردمانی بی عینک و حلق کودکانی چشم بسته در آغوش زربسته مادرهایشان با فریادهایی کینه توز از مردانی بی هنر که نوشته می شود در انشاء این همه کودک، همان جویندگان کدامین بهترها!؟.......در تلاطم موج هایی با خواندن کتابهایی نوشته در فکر دیگران در شط خروشان پوستر هایی زرد........ دیگر می خواهم دکمه این حرف ها خاموش باشد و با همین دندانهای کرم خورده در جدال اسب های مشکی دیگر فقط بر اسب سپید شرط بست، بی دغدغه در رنگ این همه ابروهای جدید چشم هایی به رنگ قرمز کاشت تا در بی طاقتی هر غروب و فراموشی غروب ها بین صخره هایی که طعم شان دره هاست، همان دره هایی که شاید زیر پایت خالیست،حتی در شب عبور صخره ها طنابی بر گردن آویخت، همان طنابی که تنها راه بین صخره هاست بدون ماندن در رویای پرواز در بی بالی ما در آنجایی که طناب شب ، طعم مرگ موقت ماست.در جنگ و جدال با زخم هایی که سوغات صخره هاست . چشم بر صخره و چنگ در عمق حال و احوال هر روزه ماست!! برای یکبار هم که شده در این سفر که می رود سوی ناکجا آبادها نور چراغ ماشین ها را در پرواز خاکستری رگ ها در نگاه محکوم شیشه های دود گرفته ماشین ها بر روی چشم رانندگان خسته میانه راه ها در میانه مقدمه ای از زندگی در فهم جدال تمام حسرت نداشتن ها هم گفت و هم نوشت از تمام ندانستن ها....... ---------------------------------------- ---------------------------------------- 1-از خوانندگان عزیز تقاضا می شود در صورت مقبول افتادن متن در یاداشتی موافقت خود را با ادامه قسمت بعد این دلنوشته اعلام بفرمایند. 2-هرگونه نقد در مورد متن آزاد است. 3-نگارش بوسیله موبایل صورت پذیرفته است لذا دوستان گرامی احیانا نارسایی هایی نگارشی را بر بنده ببخشایند. 4-موبایل ؛ تلفن همراه و تلفن ؛ دورگو.حال خودتان قضاوت کنید....!!؟


0