شعرناب

یک لحظه سکوت برای تمام لحظاتی که با خودمان نیستیم...


لحظه هایی هستند که هستیم
چه تنها؛ و چه در جمع...
اما با خودمان نیستیم!
انگار روحمان می رود،
همان جا که می خواهد...
همان لحظه هایی که
راننده آژانس می گوید: رسیدین!
فروشنده می گوید: باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی می گوید: صدای بوق را نمی شنوی؟!؟
و مادر صدا می زند; حواست کجاست؟!؟
ساعت هایی که
شنیدیم و نفهمیدیم!
خواندیم و نفهمیدیم!
دیدیم و نفهمیدیم!
و تلوزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چای سرد شد...
غذا یخ کرد
و در یخچال باز ماند.
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم
کی رسیدیم به خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم...
از ته دل نخندیدیم و دل نبستیم...
و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم
که موهای سرمان سفید شد...
و از آرزوهایمان کی گذشتیم؟!؟
" یک لحظه سکوت برای تمام لحظاتی که با خودمان نیستیم..."
(پابلو نرودا)


0