شعرناب

سرگردان در هر وادی.....


بسم الله ارحمن الرحیم
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي کلِّ واد يَهِيمُونَ
وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ ذَکرُوا اللّهَ کثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ
(پيامبر اسلام شاعر نيست؛) شاعران کسانى هستند که گمراهان از آنان پيروى مى کنند.
آيا نمى بينى آنها در هر وادى سرگردانند؟
و سخنانى مى گويند که (به آنها) عمل نمى کنند؟!
مگر کسانى که ايمان آورده و کارهاى شايسته انجام مى دهند و خدا را بسيار ياد مى کنند، و به هنگامى که مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (و مؤمنان) برمى خيزند؛ آنها که ستم کردند به زودى مى دانند که بازگشتشان به کجاست!
آيه مورد بحث، به پاسخ يکى ديگر از تهمت هاى کفار به پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) يعنى اين که: او شاعر است، مى پردازد زيرا همان گونه که در آيه 5 سوره «انبياء» آمده است، گاه مى گفتند: بَلْ هُوَ شاعِرٌ: «او شاعر است» و حتى گاهى «شاعر مجنونش» مى خواندند، چنان که در آيه 36 سوره «صافات» آمده: وَ يَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِکوا آلِهَتِنا لِشاعِر مَجْنُون: «آنها مى گويند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها کنيم»؟! قرآن در آيه مورد بحث، با بيانى بسيار منطقى مى گويد: خط مشى پيامبر از خط شعرا جدا است، شعرا در عالم خيال و پندار حرکت مى کنند و او در عالمى مملوّ از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى. شعراء غالباً طالب عيش و نوشند، و در بند زلف و خال يار (مخصوصاً شاعرانى که در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند، چنان که از نمونه اشعارشان پيدا است). به همين دليل «شعرا کسانى هستند که گمراهان از آنها پيروى مى کنند» (وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ).
پس از آن به دنبال آن اين جمله را اضافه مى کند: «آيا نديدى که آنها در هر وادى سرگردانند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي کلِّ واد يَهِيمُونَ).(3) آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشند، حتى هنگامى که قافيه ها آنها را به اين سمت و آن سمت بکشاند، در هر وادى سرگردان مى شوند. آنها غالباً در بند منطق و استدلال نيستند، و اشعارشان از هيجاناتشان تراوش مى کند، و اين هيجانات و جهش هاى خيالى هر زمان، آنان را به وادى ديگرى سوق مى دهد. هنگامى که از کسى راضى و خشنود شوند او را با مدائح خود به اوج آسمان ها مى برند، --هر چند مستحق قعر زمين باشد-- و از او فرشته زيبائى مى سازند ـ هر چند شيطان لعينى باشد! ـ و هنگامى که از کسى برنجند چنان به هجو او مى پردازند که گوئى مى خواهند به اسفل السافلينش بکشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاک باشد. آيا محتواى حساب شده قرآن با زمينه هاى فکرى شاعران، مخصوصاً با شاعران آن محيط که کارى جز وصف شراب و جمال معشوق و خط يار و مدح قبيله هاى مورد نظر و ذم و هجو دشمنان نداشتند، هيچ شباهتى دارد؟
به علاوه شاعران، معمولاً مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در آيه بعد اضافه مى کند: «آيا نمى بينى که آنها سخنانى مى گويند که عمل نمى کنند» (وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ). اما پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) سر تا پا عمل است، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ، استقامت شگفت انگيز و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايند، شاعر کجا و پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) کجا؟
از جمع بندى بيانات فوق چنين استفاده مى شود که: قرآن سه نشانه براى اين گروه از شعراء بيان کرده است:
نخست اين که: پيروان آنها گروه گمراهانند، و با الگوهاى پندارى و خيالى از واقعيت ها مى گريزند.
ديگر آن که: آنها مردمى بى هدفند و خط فکرى آنها به زودى دگرگون مى شود، و تحت تأثير هيجان ها به آسانى تغيير مى پذيرند.
سوم اين که: آنها سخنانى مى گويند که به آن عمل نمى کنند، حتى در آنجا که واقعيتى را بيان مى دارند خود مرد عمل نيستند. اما هيچ يک از اين اوصاف سه گانه، بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) تطبيق نمى کند، او درست نقطه مقابل اين حرف ها است.
* * *
ولى از آنجا که در ميان شاعران، افراد پاک و هدفدارى پيدا مى شوند که اهل عمل و حقيقتند، و دعوت کننده به راستى و پاکى (هر چند از اين قماش شاعران در آن محيط کمتر يافت مى شد) قرآن، براى اين که حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق، ضايع نگردد، با يک استثناء صف آنها را از ديگران جدا کرده، مى گويد: «مگر کسانى که ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند» (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).
شاعرانى که هدف آنها تنها شعر نيست، بلکه در شعر، هدف هاى الهى انسانى مى جويند.
شاعرانى که غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا، بلکه «خدا را بسيار ياد مى کنند» و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد (وَ ذَکرُوا اللّهَ کثِيراً). «و به هنگامى که مورد ستم قرار مى گيرند، از اين ذوق خويش، براى دفاع از خويشتن و مؤمنان به پا مى خيزند» (وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا). و اگر به هجو و ذم گروهى با اشعارشان مى پردازند، به خاطر آن است که از حق در برابر حمله و هجوم شعرى آنان، دفاع مى کنند.
و به اين ترتيب، چهار صفت براى اين شاعران با هدف بيان کرده: «ايمان»، «عمل صالح»، «بسيار به ياد خدا بودن» و «در برابر ستم ها به پا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن کمک گرفتن». و از آنجا که بيشتر آيات اين سوره، دلدارى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان اندک آن روز در برابر انبوه دشمنان است. و نيز از آنجا که بسيارى از آيات اين سوره در مقام دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر تهمت هاى ناروا نازل شده، سوره را با يک جمله پر معنى تهديد آميز به اين دشمنان لجوج پايان داده، مى گويد: «به زودى آنها که ستم کردند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا است و سرنوشتشان چگونه است»؟! (وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ). گرچه بعضى از مفسران، خواسته اند اين بازگشت و سرنوشت را منحصراً همان آتش دوزخ، معرفى کنند، ولى هيچگونه دليلى براى محدود ساختن آن نداريم، بلکه، ممکن است شکست هاى پى در پى که در جنگ هاى بدر و مانند آن دامن آنها را گرفت و ضعف و ذلتى که سرانجام در اين دنيا نصيبشان شد، علاوه بر شکست آخرت، در مفهوم اين تهديد جمع باشد.
* * *
نکته ها:
1 ـ چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) را متهم به شعر مى کردند؟
چنان که گفتيم، از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود: يکى از تهمت هاى رايج که به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى بستند، شعر و شاعرى بود و آيات فوق نيز پاسخى بود به چنين اتهامى. آنها به خوبى مى دانستند: قرآن کمترين شباهت به شعر ندارد، نه از نظر ظاهر يعنى نظم و وزن و قافيه شعرى، و نه از نظر محتوا، تشبيهات و تخيلات و تغزلات شاعرانه. ولى آنها چون جاذبه فوق العاده قرآن را در افکار مردم مى ديدند، و آهنگ دلنشين آن را در درون جان خويش احساس مى کردند، براى پرده افکندن بر اين نور الهى، گاه آن را سحر مى ناميدند؛ چرا که نفوذ مرموز در افکار داشت، و گاه شعر مى خواندند؛ چرا که دل ها را تکان مى داد و به همراه خود مى برد! آنها در حقيقت مى خواستند: مذمت کنند، اما با اين سخن مدح مى کردند و اين گفتارشان سند زنده اى بود بر نفوذ خارق العاده قرآن در افکار و دل ها. قرآن درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ * لِيُنْذِرَ مَنْ کانَ حَيّاً: «ما شعر به او نياموختيم و شعر و شاعرى شايسته او نيست، بلکه اين ذکر و بيدارى است و قرآنى است آشکار تا افرادى که روح حيات در کالبدشان است را انذار کند».(4)
2 ـ شعر و شاعرى در اسلام
بدون شک ذوق شعر، و هنر شاعرى مانند همه سرمايه هاى وجودى انسان، در صورتى ارزشمند است که در يک مسير صحيح به کار افتد و از آن بهره گيرى مثبت و سازنده شود، اما اگر به عنوان يک وسيله مخرب، براى ويران کردن بنيان اعتقاد و اخلاق جامعه و تشويق به فساد و بى بند و بارى، مورد استفاده واقع شود، يا انسان ها را به پوچى و بيهودگى و خيال پرورى سوق دهد، و يا تنها يک سرگرمى بى محتوا تلقى گردد، بى ارزش و حتى زيانبار است. و با اين جمله، پاسخ اين سؤال روشن مى شود که: بالاخره از آيات فوق چه مى فهميم؛ شاعر بودن خوبست يا بد؟ زشت است يا زيبا؟ و اسلام با شعر موافق است يا مخالف؟
پاسخ اين سخن آن است که: ارزيابى اسلام در اين زمينه روى «هدف ها»، «جهت گيرى ها» و «نتيجه ها» است، به گفته اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى که گروهى از يارانش در يکى از شب هاى ماه مبارک «رمضان» به هنگام افطار، سخن به شعر و شاعران کشيدند، آنها را مخاطب ساخته فرمود: اِعْلَمُوا أَنَّ مِلاک أَمْرِکمْ الدِّيْنُ، وَ عِصْمَتَکمْ التَّقْوى، وَ زِيْنَتَکمْ الأَدَبُ، وَ حُصُونَ أَعْراضِکمْ الحِلْمُ: «بدانيد ملاک کار شما دين است، و مايه حفظ شما تقوا است، زينت شما ادب و دژهاى محکم آبروى شما، حلم و بردبارى است».(5)
اشاره به اين که شعر، وسيله اى است و معيار ارزيابى آن هدفى است که شعر در راه آن به کار گرفته مى شود. اما متأسفانه در طول تاريخ ادبيات اقوام و ملل جهان، از شعر سوء استفاده فراوان شده است، و اين ذوق لطيف الهى در محيط هاى آلوده آنچنان به ننگ کشيده شده است که گاه از مؤثرترين عوامل فساد و تخريب بوده است. مخصوصاً در عصر جاهليت که دوران انحطاط فکرى و اخلاقى قوم عرب بود، «شعر»، «شراب» و «غارت» همواره در کنار هم قرار داشتند!
ولى چه کسى مى تواند اين حقيقت را انکار کند که اشعار سازنده و هدفدار در طول تاريخ، حماسه هاى فراوان آفريده است، و گاه قوم و ملتى را در برابر دشمنان خونخوار و ستمگر آنچنان بسيج کرده که بى پروا از همه چيز، بر صف دشمن زده و قلب او را شکافته اند. در دورانى که شاهد و ناظر بارور شدن انقلاب اسلامى بوديم، با چشم خود ديديم که: اشعار موزون و شعارهائى که در قالب شعر ريخته مى شد، چه شور و هيجان و جنبشى مى آفريد، و چگونه خون ها را در رگ ها به جوش مى آورد، و صفوف انسان ها را به خروش وامى داشت؟ و چگونه اين اشعار کوتاه و ساده، اما حماسى و هيجان انگيز لرزه بر اندام دشمن مى انداخت، و پايه هاى کاخشان را متزلزل مى ساخت.(6) و نيز چه کسى مى تواند انکار کند که گاه يک شعر اخلاقى آنچنان در اعماق جان انسان نفوذ مى کند که يک کتاب بزرگ و پر محتوا کار آن را انجام نمى دهد.
آرى، همان گونه که در حديث معروف از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکمَةً، وَ إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً: «بعضى از اشعار، حکمت است، و پاره اى از سخنان، سحر»!(7) گاهى اشعار غوغا به پا مى کند. گاه، کلمات موزون شاعرانه، برّندگى شمشير، و نفوذ تير را در قلب دشمن دارد، چنان که در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که در مورد چنين اشعارى فرمود: وَ الَّذِى نَفْسُ مُحَمَّد بِيَدِهِ فَکأَنَّما تَنْضَهُونَهُمْ بِالْنَّبْلِ!: «به آن کسى که جان محمّد(صلى الله عليه وآله) در دست قدرت او است، با اين اشعار، گوئى تيرهائى به سوى آنها پرتاب مى کنيد»!.(8) اين سخن را آنجا فرمود: که دشمن با اشعار هجوآميزش، براى تضعيف روحيه مسلمانان تلاش مى کرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد: در مذمت آنان و تقويت روحيه مؤمنين، شعر بسرايند. و در مورد يکى از شعراى مدافع اسلام فرمود: أُهْجُهُمْ فَاِنَّ جَبْرَئِيْلَ مَعَک!: «آنها را هجو کن که جبرئيل با تو است».(9) مخصوصاً هنگامى که «کعب بن مالک» شاعر با ايمانى که در تقويت اسلام شعر مى سرود، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيد: يا رسول اللّه درباره شعر، اين آيات مذمت آميز نازل شده، چه کنم؟ فرمود: اِنَّ الْمُؤْمِنَ يُجاهِدَ بِنَفْسِهِ وَ سَيْفِهِ وَ لِسانِهِ: «مؤمن با جان، شمشير و زبانش در راه خدا جهاد مى کند».(10)
از ائمه اهلبيت(عليهم السلام) نيز توصيف فراوانى درباره اشعار و شعراى با هدف، و دعا در حق آنان، و جايزه فراوان به آنها، رسيده است که اگر بخواهيم به نقل آنها بپردازيم سخن به درازا مى کشد. ولى افسوس که در طول تاريخ، گروهى اين هنر بزرگ و ذوق لطيف ملکوتى را که از زيباترين مظاهر آفرينش است آلوده کرده اند، و از اوج آسمان به حضيض ماديگرى سقوطش دادند، آن قدر دروغ گفتند که ضرب المثل معروف: أَحْسَنُهُ أَکذَبُهُ: «بهترين شعر دروغ ترين آن است» به وجود آمد. گاه آن را در خدمت ظالمان و جباران درآوردند و به خاطر صله ناچيزى آنچنان تملق و چاپلوسى کردند که نُه کرسى فلک را انديشه آنان به زير پاى نهاد، «تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند»!. و گاه در وصف عيش، شراب، رسوائى و ننگ آن قدر پيش رفتند که قلم از ذکر آن شرم دارد. گاه آتش جنگ هائى با اشعار خود برافروختند، و انسان ها را براى غارت و کشتار به جان هم انداختند و صفحه زمين را از خون بى گناهان رنگين ساختند. ولى در مقابل، شعراى با ايمان و پر همتى بودند که باج به فلک نمى دادند، و اين قريحه ملکوتى را در طريق آزادگى انسان ها، پاکى و تقوا، و مبارزه با دزدان و غارتگران و جباران به کار گرفتند و به اوج افتخار رسيدند. گاهى در دفاع از حق، اشعارى گفتند که: با هر بيتى، بيتى در جنّت براى خود خريدند.(11) و گاه در دوران هاى خفقان بارى که حکام بيدادگر همچون «بنى اميه» و «بنى عباس»، نفس ها را در سينه ها حبس کرده بودند با گفتن قصيده اى همچون قصيده «مدارس آيات» قلب ها را جلا دادند، و پرده هاى دروغ و تزوير را کنار زدند، گوئى روح القدس اين اشعار را بر زبان آنها جارى مى ساخت.(12) و گاه براى ايجاد حرکت در توده هاى رنجديده که احساس حقارت مى کردند اشعارى مى سرودند و شور و حماسه و هيجان مى آفريدند. و قرآن درباره اينها مى گويد: «إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ ذَکرُوا اللّهَ کثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا».
جالب اين که: اين گروه از شاعران، گاهى چنان آثار جاودانه اى از خود به يادگار گذاشتند که پيشوايان بزرگ اسلام، طبق بعضى از روايات، مردم را به حفظ اشعار آنها توصيه مى فرمودند، چنان که درباره اشعار «عبدى» از «امام صادق»(عليه السلام) نقل شده که فرمود: يا مَعْشَرَ الشِّيْعَةِ عَلِّمُوا أَوْلادَکمْ شِعْرَ الْعَبْدِى، فَاِنَّهُ عَلى دِيْنِ اللّهِ: «اى شيعيان! به فرزندان خود، اشعار عبدى را بياموزيد که او بر دين خدا است».(13)
اين بحث را با يکى از اشعار معروف «عبدى» که در زمينه خلافت و جانشينى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سروده پايان مى دهيم:
وَ قالُوا رَسُولُ اللّهُ مَا اخْتارَ بَعْدَهُ ***
اِماماً وَ لْکنّا لاِ َنْفُسِنَا اخْتَرْنا!
أَقَمْنا اِماماً اِنْ أَقامَ عَلَى الْهُدى ***
أَطَعْنا، وَ اِنْ ضَلَّ الْهِدايَةَ قَوَّمْنا!
فَقُلْنا اِذاً أَنْتُمْ اِمامُ اِمامِکمْ ***
بِحَمْد مِنَ الرَّحْمنِ تَهْتُمْ وَ لا تُهْنا
وَ لْکنَّنَا اخْتَرْنَا الَّذِى اخْتارَ رَبُّنا ***
لَنا يَوْمُ خُمٍّ مَا اعْتَدَيْنا وَ لا حُلْنا!
وَ نَحْنُ عَلى نُور مِنَ اللّهِ واضِحٌ ***
فَيا رَبِّ زِدْنا مِنْک نُوراً وَ ثَبِّتْنا!
ترجمه:
«آنها گفتند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى بعد از خود کسى را به عنوان امام انتخاب نکرده است و ما خود انتخاب مى کنيم.
ما امامى برمى گزينيم اگر بر طريق هدايت بود اطاعتش مى کنيم، و اگر از طريق گمراهى رفت او را صاف مى کنيم! (و يا کنار مى گذاريم).
ما به آنها گفتيم: در اين صورت شما امام امام خود هستيد، شما سرگردان شديد و ما سرگردان نيستيم.
ولى ما همان را برگزيديم که پروردگار ما براى ما روز غدير خم برگزيده و از آن کمترين انحراف و عدولى نخواهيم داشت.
ما بر نور واضح الهى هستيم، پروردگارا بر نورانيت ما بيفزا و ما را ثابت قدم بدار».(14)
3 ـ ذکر خدا
در آيات فوق، خوانديم که يکى از ويژگى هاى شاعران با هدف اين است که خدا را بسيار ياد مى کنند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که: مراد از «ذکر کثير» تسبيح فاطمه زهرا(عليها السلام) است (که مشتمل بر تکبير و حمد و تسبيح است). و در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) مى خوانيم که: يکى از سخت ترين و مهمترين امورى که خدا بر خلق، فرض کرده است، ذکر کثير خدا است، سپس فرمود: منظورم اين نيست که «سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر» بگويند، اگر چه اين هم جزئى از آن است، و لکن: ذِکرُ اللّهِ عِنْدَ ما أَحَلَّ وَ حَرَّمَ، فَاِنْ کانَ طاعَةً عَمِلَ بِها، وَ اِنْ کانَ مَعْصِيَةً تَرَکها:«منظور ياد کردن خدا است به هنگامى که انسان با حلال و حرام مواجه مى شود، اگر اطاعت خدا باشد آن را انجام دهد و اگر معصيت باشد ترک کند...


0