شعرناب

گوشی کثیف

گوشی کثیف
نوشته : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)
بشقاب غذا رو که پرت کرد صدای سیلی محکمی که مادرش تو گوشش زد نسرین خواهرش رو سراسیمه به آشپزخونه رسوند .. با اون چشمای عسلی و قشنگش داشت مضطربانه به او و مادرش نگاه میکرد .. پدرام مات و مبهوت ، درحالیکه صورت و گوشش بخاطر سیلی سرخ شده بود به مادرش با بغض و خشم زل زده بود .. مادرش طاقت نیاورد و گریست و درهمان حال بحرف آمد : آخه پسرم من و خواهرت که غیر تو کسی رو نداریم .. چرا اعصابمون رو خرد میکنی .. بخاک بابات من و خواهرت با کارکردن واسه مردم بزور میتونیم شکم هرسه تامون رو سیر کنیم اونوقت تو چند روزه بخاطر گوشی دویست هزارتومانی زندگی رو به ما حروم کردی .. بخدا ندارم والا میدونم گوشی ساده قبلیت خراب شده و باید عوضش کنی ..
نسرین داشت صورت سرخ شده و نگاه پر از یاس و ناامیدی داداش کوچکش رو با ناراحتی نظاره میکرد .. چند دقیقه بعد در حالیکه آرایش غلیظی کرده بود از خانه بیرون رفت ..
دو ساعتی گذشته بود که گوشی ساده و رنگ و رو رفته پدرام زنگ خورد .. یکی از دوستاش بود .. با خبری که بهش داد اونو از ناراحتی بیرون آورد .. انگار منتظر فرصت بیهوده ای بود که لحظاتی خوش باشد .. دوستش پشت تلفن گفت : پدرام زود بیا خونه ما .. بچه ها دارن یه دختر خوشگلو میارن که ....رو بدیم .. سریع لباسهایش رو پوشید و بطرف خانه دوستش که خانواده اش چند روزی بود به سفر رفته بودن راه افتاد .. داخل خانه دوستش که شد بوی شهوت و گناه همه جای خانه رو پر کرده بود .. با خودش شش نفر میشدند .. پدرام دوستش رو کناری کشید و گفت : چرا اینا رو خبر کردی !! زیاد نیستیم به نظرت ؟
دوستش گفت : آخه دختره گفته غیر دویست هزارتومان نمیام .. منم مجبور شدم چند نفر رو بیارم که بتونیم دویست بهش بدیم .. ولی پدرام برو نگاش کن خدایی خیلی خشگله علی الخصوص چشای عسلی خوشگلی که داره و تازه اسمش هم مثل خودش گله .. میدونی اسمش چیه پدرام ؟
پدرام که هنوز دختره رو ندیده بود با تعجب جوابداد : نه
دوستش با هیجانی توام با شهوت گفت : اسمش نسرین نسرین ..


0