شعرناب

ادبیات کُردی در کرمانشاه

متأسفانه گروهی ادبیات کُردی را در کرمانشاه تفنن حساب می کنند
بلوط:دنیای هنر بسیار بزرگتر از آن است که تصور کنیم با آمدن کسی جایمان تنگ می شود .گاه آمدن ها به فراخی می انجامد و چراغ هر چه پرفروغ تر باشد وسیع بیکرانگی ها بیشتر دیده می شود . در کرمانشاه آن اندازه که تنوع فرهنگی اقلیمی و... هست ، تنوع نگاههای شاعرانه نیز هست . قالبهای متعدد شعر ، شوریدگان خاص خود را دارد و ذهنیت های مختلف ، فریم های متفاوتی را از جهان پیرامون ثبت می کنند .
مسعود صادقی بروجردی نیز از همین اقلیم برخاسته است .نامی آشنا با کتابها و غزل هایی خواندنی . با چند سؤال پیامکی خلوتش را به هم زدم و حاصلش پرسش و پاسخی شد که پیش روی شماست .امیدوارم بپسندید
برای شروع از بیوگرافی هنری تان بگویید.
درود بر شما و مخاطبان شما.قدیم ترها کرمانشاه بود و نسل عاطفی ها و بهزاد ها و نسلی جوانتر مثل واقدی ها و زنگنه ها که بار شعر کرمانشاه را بر اندیشه می کشیدند. روزنامه ای هم بود به اسمِ« شاهد غرب» که صفحات آنرا خاطرات شعر کرمانشاه پر می کرد.
در آن روزگاران فرصت کمی برای حضور در عرصه ی هنر داشتم. جوان بودم و جاذبه های جوانی زندگی، شعر را برای من خلاصه کرده بود درگاه گاهی چاپ قطعه ای در صفحات شاهد غرب؛ اما امروز خاطراتی پیر هستم که زندگی را قدم می زنم با جوان ها از کوچه باغ های سراب قنبر تا پارک های شرقی و کوهستان، طبیعت را و قوانین زیبایی را چون قسمت مهمی از زندگی یا شعر می خوانم یا شعر می گویم.
امروز یاد گرفته ام که زندگی گلسرخ و غروبی است . گلسرخ غزلی است و غروب غزلی دیگر که می شود آنها را سرود؛ شعر را از نظم هستی آموخته ام و قسمتی از وجودِ پنهان من است(غزل صورتِ دیگری از من است/دلیلش برای خودم روشن است
جهان زیر پیراهنم مخفی است/غزل دگمه ی روی پیراهن است)
به نظر می رسد در غزلهای شما نوعی حرفهای پنهان است که صورت را می سازد. به عبارت دیگر در مورد اندیشه و شعر چه نظری دارید؟
در همه ی شاعران، شعر قسمتی از آنها است. بعضی ها وجودی ساده دارند، شعرشان ساده است.معدودی اصلا وجود ندارند . شعری ندارند با زبان بازی می کنند یا «زبان بازی» می کنند و گروهی هم پیچیدگی وجودشان را می کوشند ساده بیان کنند.
شعر آیینه است و به طرزی حیرت آور شاعر را معرفی می کند. تفاوت فرخی سیستانی و فرخی یزدی در یزدی بودن یا سیستانی بودن نیست .در فرخی بودن است در شعرهایشان است و هرکس شعرشان را بخواند به خوبی آنها را می شناسد.
برای من عشق اندیشه است ، غربت اندیشه ای دیگر ، لذت و تسلیم . همه برگرفته از وجودی است که دلش را با این مفاهیم تعریف می کند؛ جایی سروده بودم :
« بین ما بدون شک انتخاب عریانی است/ هرچه خواستی تن کن من برهنه می بینم»
کسی گفته بود این شعر یعنی چه و بعد آنگونه که وجود خودش استعداد داشت معنا کرده بود و حق هم داشت اما برای من که شاعر این شعر هستم این یک بیت حرف مهمی است دانایی عاشقانه ، صورت های پنهان هستی را آشکار می کند .
آیه ای از قرآن است آنجا که می گوید« رازهای هستی آشکار می شوند برای آنانکه ...» و شعر هم باید این خاصیت را داشته باشد، باید شاعر برای دل خودش شعر بگوید و مخاطب با حد و اندازه ی خودش برداشت کند.
آیا انجمن های ادبی می توانند همچنان نقشی ماندگار در تحولات ادبی داشته باشند؟
دوست من! تحول ادبی در تنهایی و انزوا حادث نمی شود. محصول تقابل و تعامل است. این قانون است که همیشه عده ای جمع شوند ، ایده ای داشته باشند ، منتقد داشته باشند، اصلاح شوند، حرکت کنند تا تحولی به وجود بیاورند.
به قول نیما «اسمش انجمن ادبی نبود اما واقعا هویت انجمن ادبی داشت. جمع می شدیم در کافه تهران شعر می خواندیم و می زدیم توی سروکله ی هم.گاهی عین خروس جنگی می شدیم اما هرچه بود در فضای شعر بود و بعد تمام می شد.از همین کافه بود که تحولات بعدی شعر ایران آغاز شد».
انجمن شما در ردیف انجمن های پرمخاطب است شما دلیل این استقبال را در چه می بینید؟
من معتقدم زندگی در جریان است .زشتی مطلق و زیبایی مطلق وجود ندارند. زشت و زیبا همیشه کنار هم هستند.آموخته ام نه فقط در شعر در هرکجا که مرا می طلبدزشتی ها را کمتر ببینم و تمرکزم بر زیبایی باشد.معتقدم زشتی ها از ما نیستند یا از نادانی است یا از ضعف و انسان بسیار قدرتمند است و حق دارد و می تواند دانا باشد؛
با این نگاه به زندگی به شعر شاعران جوان هم توجه دارم و زیبایی های شعر را پیدا می کنم و آنقدر بر آنها تمرکز می کنم تا شاعر خودش را باور کند، تذکر ضعف ها زبان کم اهمیت تر نقد شعر است.در انجمن مهر روابط نقد بین شاعران وزن دارد هیچکس حق ندارد حرفش را ثابت کند ، نظرش را می گوید و شاعر مخاطب اگر خواست می پذیرد و اگر نخواست حق با اوست.
ما در این فضای شاعرانه زندگی می کنیم و کلاسهای جهانشناسی هم به مخاطب پذیری انجمن بسیار کمک کرده اند .موفقیت های انجمن هم در محافل کشوری و بین المللی و هم از نظر پیشرفت شاعرانگی مرهون همین فضا است.
چه عواملی در سالهای اخیر انجمن ادبی مهر را از حواشی طبق معول انجمن ها به دور نگه داشته است؟
بازهم اعتقادات و باورها.ما به یک قانون مهم معتقدیم، باور داریم هرکسی با رفتارش خودش را به هستی معرفی می کند کارکرد هرچیزی خاص خود اوست؛ یک هواپیما ، یک گاری، یک چشمه، یک شاعر و...با کارکرد خودش هویتش را به هستی اعلام می کند.
انسانها هم تابع همین قانون هستند ، رفتار هیچکس به کس دیگر مربوط نیست. هرکس با رفتارش دارد می گوید من کیستم؛کسی که قرآن می خواند،کسی که شعر عاشقانه می گوید، کسی که فحش می دهد، همه خود را معرفی می کنند. به دیگری مربوط نیستند .حتی اگر به ظاهر مخاطب هم باشند.همین چند روز پیش یک نفر در خیابان محکم به من تنه زد و بعد با لحنی طلبکار گفت :کور! در جوابش با خونسردی گفتم :من هم مسعود هستم. همه ی راز آرامش ما در همین است ما مسئول آنچه که دیگران می گویند نیستیم، خودشان مسئولند و همین باور همه ی حاشیه ها را از وجود ما دور کرده است(قصه طوفانی و دریا دلگیر/قایقی زخمی و مردانی پیر
هرکسی شکل خودش می جنگد/کاش دریا بشوی ماهیگیر
هرکسی لهجه ی خود را دارد / زوزه حرف سگ زخمی است نه شیر)
همچنان در آسمان غزل بال می زنید یا با تجربه های دیگر هم احساس هم خونی می کنید؟
گاهی وقتها جانت به چیزی گره می خورد. لحظه ای موزون در هستی قلبت را به تپش وامی دارد یا حتی از حرکت وامی دارد غزل برای من مثل نفس کشیدن است. حیاتی است.ساده شده است. مثل: آب خوردن. و مرا تفسیر می کند مثل آینه.از همان قدیم ها که جلیل آهنگرنژادی بود و عاشقانه های مرا تشویق می کرد، تا امروز که زبان عاشقانه هایم را اعتقاداتم هدایت می کنند جز غزل حرفی برای گفتن ندارم.
گاهی تعمد کرده ام بروم سراغ قالبهای دیگر اما غزل وجودم اعتراض کرده است انگار حسود است و من هم ترسیده ام قهر کند و آنوقت.....بگذریم.
از نگاهی دیگر شعر بسیار ارزشمند است. قالبها شخصیت دارند. مخصوصا قالب شعر آزاد، بسیار با شعور و سخت است. وقتی وزن را فرو بگذاری باید بتوانی به قالب آزاد جان بسپاری تا شعر را زنده کرده باشی و این کار ساده ای نیست.من باورم این است باید چنان شاعر باشی که بتوانی وقتی موسیقی بیرونی را فرو می گذاری فقط با موسیقی درونی خالق خودت بشوی.این کاریست بسیار مشکل که من اصلا بلد نیستم.
در مورد شعر پست مدرن چه نظری دارید؟
ادبیات پست مدرن مخلوق اندیشه های بزرگ و قدرتمند اما درمانده و معترض به جهان مدرن است.زبان قدرتمند و لبریز از رمز و راز و اندیشه گری حرفه ای غربی در اعتراض به مدرنیسم است. من کاملا یک آدم سنتی هستم،خیلی که بخواهم مدرن باشم در عروسی ها کراوات می زنم یا گاهی با خانواده بجای چلوکبابی میرویم پیتزا میخوریم. البته صدای سلندیوم را هم دوست دارم .نمی دانم این موضوع چقدر مدرن است به نظر شما آدمی مثل من که هنوز مدرنیسم برایش جذاب است اصلا حق دارد در مورد پست مدرن اظهار نظر کند؟
چقدر با ادبیات کردی کرمانشاه ارتباط جدی دارید؟
خیلی کم.دلیلش هم واضح است.متاسفانه گروهی ادبیات کردی را در کرمانشاه تفنن حساب می کنند و چند شعر با لهجه ی شکسته بسته ی خودشان می نویسند و بعد حرفهایی در مورد شعر کردی می زنند که در اندازه اشان نیست .
وقتی شعر های شیرکوه را می خوانم یه بیکسی کردها ایمان می آورم و به شیری زندانی در کوهستان هم.ادبیات کردی درد دارد ، رنج دارد، زخم دارد.اسباب بازی و تفنن نیست. عده ای گویش کردی کرمانشاهی را چنان آلوده ی طنز کرده اند که انگار این لهجه فقط به درد لودگی می خورد؛
گویش کردی کرمانشاهی بسیار جدی است و باید هویت خود را پیدا کند.این گویش دارای استعداد های زیادی در واژه آرایی است.من بی هیچ بضاعتی در زبان کردی جایی سروده ام:
(کوره ی دِلِمَه ای گِرَه کورَه // وِی کورَه شُوَه چیدِنَه کورَه)
کاربرد واژه ی« کورَه» در این بیت، نشانه ی استعداد حیرت آوره این زبان در خلق شاعرانگی است؛ افزون بر این واژ ه های کردی انگار تجسم صوتی اشیاء هستند ، اصوات در آنها گاهی به شکلی حیرت آور شنیداری-دیداری هستند (برز=بلند) بی تردید در صوت بلندی را تداعی می کند و (آگر) گُر گرفتن را. بعضی واژگان موسیقی اصیل پهلوی دارند انگار نه انگار که عربی آمده است و عربی رفته است و عربی مانده است (رِشیاس= ریخته).کسانی باید همت عالی داشته باشند با دغدغه ی هوبت تا بتوانند در شعر این واژه های جادویی را زنده نگه دارند و پاسداری کنند.بسیار دلم می خواهد ، آرزو دارم که من هم بتوانم اما دریغ چقدر در برابر واژه های کردی حقیر و کوچکم، چقدر نادانم و چقددر نمی توانم.
....و کلام آخر.
وجودم ریشه دارد عطر دارد کمتر از گل نیست
گل بر سینه ام شطی است از خونم تجمل نیست
و اینکه شاعران زیباتر از پروانه ها هستند
برای خالق این شعر ها اصلا تخیل نیست
زنی بی روسری روی هلال ماه خوابیده است
برای گفتگو با او زبانی جز تغزل نیست
وجودمان عطر دارد ، اگر غافل نشویم . ریشه در عاشقانگی داریم .شاید روی هلال ماه دختری بی روسری دنبال زبان خودش می گردد که برایش شعر بخوانیم. درد اینجاست که وجود و ریشه را فراموش می کنیم.عشق در ما بدل می شود به ابراز آن هم فقط با زبان.«دوستت داریم» را مثل « چاکرتیم.نوکرتیم» مصرف می کنیم. چون از ریشه ی وجودمان سرچشمه نمی گیرد.می گوییم دوستت دارم اما تا منافع مان به خطر می افتد با غرور یا هر کوفت و زهرمار دیگری یادمان میرود چه گفته ایم.می گوییم «دوستت داریم » و دشمنی می کنیم، تهمت می زنیم.کاش هرکس عاشق می شد لال هم میشد .من سکوت عاشقانه ی یک عکس را در کنار دوستان قدیمی بسیار دوست تر دارم از ......
سکوتِ ساده ی عکسِ تو روی دیوارم
تمامِ عمر به من گفت دوستت دارم
بیا کنارِ من آرام، تا سکوت کنیم
چقدر، حرفِ برایت نگفتنی دارم
مگو چقدر مرا عاشقانه می خواهی
فقط بگیر در آغوش و گرم بفشارم
بجای حرف زدن های ساده، لطفی کن
گلی بگیر به دستت ، بیا به دیدارم
یاحق
پ.ن :گفتگوی شاعر ( آقای مسعود صادقی بروجردی با سایت بلوط )


0