شعرناب

دل نوشته ای به امام زمان


(((( به نام پروردگاری که بهترین ناجی را برای نجات بشریّت از منجلاب فساد و ظلم آفرید . ))))
« خسته ام آه ای طبیب آشنا تا به کی امروز و فردا می کنی
لختی از دهلیز قلبم بگذری قفل های بسته را وا می کنی »
ای بهار منتظَر ! عمری است که زمین بی وجود مبارک شما ، پاییزی است ، دیری است که گرد و غبارهای یأس و نا امیدی ، بر پیکرة آلوده به گناه منتظرانت نقش بسته و تنها ظهور شما را می طلبد که این تن های آلوده را پیراسته و منزّه گرداند .
از بس که نام ( جمعه ) را شنیده ایم و هفته به هفته آن را به انتظار نشسته ایم تا شاید جمال نورانی تان را به نظاره بنشینیم ، دیگر خسته و ملول شده ایم .
آقا جان ! پس کی از پشت این ابرهای غیبتتان خروج می کنید و با بادهای اراده ی پولادینتان آن ها را کنار می زنید و رخساره ی خورشید گونه تان را نمایان می سازی و باران رحمت بی دریغتان را به ما بندگان عاشق پیشه تان که اگر چه با گناهان بی شرمانه مان تیشه بر قلب نازنینتان زده ایم ، ارزانی می دارید .
آه ! که دیگر تحمّل دیدن خونابه تان به هنگام غروب را نداریم ؛ آن دم که خورشید وجودتان در افق های فراق مأیوسانه نگاه دل شکسته اش را از ما می گیرد ... و به وضوح می دانیم که این توده های لاله گونی که هر عصر ، هنگام غروب در رخساره ی خورشید نمایان می شود ، همان اشک خونین شما امام بزرگوارمان است که نشأت گرفته از ظلمت و تاریکی و جهلی است که فضای فتنه انگیز وجودمان را فرا گرفته ...
به راستی که چه بد پیروانی هستیم ما !!! خود را به ظاهر شیعه و مُرید و یار قافلة اهل بیت می نامیم ولی در خفا شریک دزد اهریمن می شویم و با اعمال ریاکارانه و آغشته به تزویرمان ، کوفی وار آب در آسیاب دشمن می ریزیم و اشک خونین بر رخساره تان سرازیر می کنیم .
وای بر ما ! وای بر ما رهروان کج رفتار که این صحنه های تلخ را می بینیم و همچنان غافل و درمانده ....
دیگر نای شنیدن این جملة تکراری « شاید این جمعه بیاید شاید... » را نداریم ، دیگر باور این مصراع برایمان سخت و دشوار گشته از بس که انتظارتان به درازا کشیده شده است ؛ آسمان دنیایی مان عمری است که توده های ابری غیبت تان را فرا گرفته است امّا دریغ از این ابرها که اراده و قصد باریدن ظهور حضرت تان را ندارند ...
ببار ای باران زلال الهی ؛ ببار و زمین را از این همه آلودگی بشوی ... ببار و این جمله ی مبارک « اللهم عجّل لولیّک الفرج » را برایمان جامه ی عمل بپوشان .
« همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »
## حنظله ربانی دی ماه 93 ##


0