شعرناب

فرشته ارزو ها

پسرک سکه ای را در دست گرفته بود و کنار چاه ارزو ها ایستاده بود چشمهایش را بست و سکه را در چاه انداخت وقتی چشمهایش را باز کرد فرشته ای را دید که رو بروی او ایستاده است
پرسید؟تو کی هستی
فرشته :گفت مگه ارزو نداری؟
پسرک: گفت چرا اینقدر ارزو دارم که به شمار نمییاد
فرشته گفت:من فرشته ارزو ها هستم هر ارزویی داشته باشی واست براورده میکنم
پسرک با خوشحالی گفت :واقعاًًًًًً یعنی هر ارزویی بکنم تو بر اورده میکنی
فرشته با سرش تایید کرد و گفت :من ارزوهاتو به خدا میگم و خدا اونارو براورده میکنه حالا زود باش خیلی ها منتظرن که برم پیششون تا ارزو هاشونو برای خدا ببرم
و پسرک هم شروع کرد به ارزو کردن:
فرشته جونم جونم از تو میخوام به خدا بگی بابامو پیشم برگردونه اخه مامانم میگه بابا رفته تو اسمونها پیش خدا
فرشته جون وقتی دوستانم از من میپرسن بابات کجاست بهشون میگم بابام رفته پیش خدا اونا بهم میخندند و مسخره ام میکنند
فرشته دیگر طاقت نیاورد و اشک بر چشمانش حلقه زد
و پسرک باز هم ارزو کرد
فرشته جونم هفته دیگه میخوام جشن تولد بگیرم قراره دوستامم بیان میشه به خدا بگی به بابام بگه حداقل اون روزو بیاد ازش کادو تولد هم نمیخوام فقط بیاد منو ببینه
وقتی ارزوهاش تموم شد رو به فرشته کرد و گفت:
فرشته ی مهربون ایا خدا ارزو های منو براورده میکنه
فرشته اشکهایش را پاک کرد ...
.
.
پسرم بازم که تا ظهر خوابیدی بیدارشو تنبل


0