شعرناب

تبلور پاییز در بهار!

بهار از برای آشنایان درد ، هجران و محزون بودن ،جور دیگری نمایان است؛ به تعبیری ، ماهیت و ذات واقعی ِ فریبنده اش را توان کتمان،نیست!
آری ، بهار و سرخی گل ها و شکوفه های معصوم همه و همه صحنه ی باز نمایی زخم های جور و خزان ِ پاییز است که با ظاهری فریبنده و چشم نواز دیده ها را حیران خویش میسازد!
هر رازی در برابر عشق یارای مقاومت ،نیست. اینگونه است که دست خونین بهار در دشت های پُر از گل سرخ،بر ملا می شود و راز جراحت قلب عاشق از فراق و جور روزگاران بصورت زیبایی ِ وهم انگیزی ، خام ِ گان را می فریبد! آری تبلور خزان زرد پاییز در دامن رنگین بهار هویدا می شود.
بدین طریق ، دست پاییز و بهار هر دو در یک کاسه است!
آه…
روزگار از چه روی گرد خود میچرخی! ؟تا چه حد تلخی به کام شیرین فرهاد ها روا میداری؟!
دنیای عاشق که با بی رحمی بر سر اش می چرخد! این را تو کفایت نیست! ؟
نما نامه ام را با رباعیِ مربوط به تعامل پاییز و بهار به پایان ِ مدام… .!
سرخی بروید در بهار
یا رب چه کردست روزگار!
پاییز که بگذشت چون خزان
ردّی بماند از قرار….
یاسر


0