شعرناب

سرگذشت پر تلاطم پسر نحیف همسایه ی من

چقدر غریب! همان احساس دردمندی و نوع دوستی را می گویم…..
داستان یا بهتر است بگویم جریان مواج و پر تلاطم زندگی پسرک نحیف دبستانی همسایه ام؛
پسرکی نحیف با رنگی تا حدودی پریده که احساس بیمار بودن را منتقل می کند، بی نهایت آرام حتی آرامتر از گذر قاصدک در آسمان،و معصومیتی نورانی و وصف ناپذیر در چهره اش هنگام گذر کردن ازکنار آدمی! نظر ، قلب و روح م را به خود مجذوب کرد؛از این جهت نگفتم جلب کرد زیرا عظمت این حادثه در پی مطلب خواهد آمد. به نظرم، جلب کردن، نمیتواند تمام توجه ام را که روح م و احساسم را به خود معطوف کرده را نمایان سازد.روز اول مدرسه بود،پاییز،که تا ان وقت واقعا برایم مهم نبود و توجهی نداشتم، با دیدار کوتاه پر حجمی که از آن بزرگ مرد کوچک اندام نصیبم شد و آن عزم رفتن ش بسوی مدرسه با آن حال و اوصاف و لباس هایی که نشان میداد خبر از نو بودن نداشتند ،در آن اندک زمان ،تنها کاری که میتوانستم برایش انجام دهم ،تنها چیزی بود که شب ها برایم روشنی بخش تیرگی های اطراف محیط م بود ،بی هیچ کاغذ کادویی خیلی ساده از خانه بر داشتم و با اینکه سوز قلبم ،آتشی در جانم افکنده بود و اندوه سر گذشت او چهره ام را اندوهگین تر از تمام لحظات تلخی که بر من گذشته بود ،نشان می داد. -حتی بیشتر از هنگامه ای که پدر م ،یاورم،باورم در کنارم همچون کودکی معصوم و خسته بر روی تخت ش به ناز آرمیده بود و خواب نوشین ابدی بر چشمان ش نشسته بود. -آری،به هر طریق ممکن ،چهره ی درهم کشیده ام را با چشمانی که اگر اجازه می داشتند مثل ابر بهار اشک میریختند،با لبخندی که برایم شیرین ترین لبخند تلخ زندگی ام بود،بر روی کسیکه حتی یک لحظه در زندگی ام از قبل وجود نداشت،هدیه ی کوچکم را در دستان با عظمت ش گذاشتم. خدایم شاهد است که اکنون که پاسی از شب گذشته است از برای آن پسر ک که مینویسم ،اشک هایی داغ که چشمانم را میسوزاند ، بی اختیار بر روی جوهر و کاغذ سپید نوشته ام میریزد. آه و آه… شعف و شور آن خردسال فقیر همسایه ام که شاید تا بزرگسالی چراغ مطالعه را هیچگاه در شبهایش روشن نمیکرد ،را تا آندم که به دیدار دوست لایزالم میروم ،هرگز فراموش نخواهم کرد. خدای من چقدر از روشنایی تاریکی شبهای او را در قلبم احساس میکنم ، را قابل وصف نمیدانم. نه خود و نه قلم م دیگر یارای نوشتن و وصف شادی ه زیبای آن پسرک دبستانی همسایه ام نیستند. ای کاش می توانستم بیش از این م میبودم.
یاسر


0