شعرناب

نقد معرفتی مختصری درباره استاد شهریار

نقد معرفتی مختصری درباره ی شخصیت شهریار
گویند روزی دخترکی سراسیمه به شهریار پناه میبرد که به بالین پدر پیرم برس که رمقی- از درد و ناراحتی در تن ش نمانده است. بگذریم…. شهریار بهمراه دخترک راهی میشوند و به خانه ای مخروبه میرسند و در اتاقکی خالی از هر امکاناتی پیرمرد را تنها بر روی گلیمی سخت میبیند و دخترک را برای تهیه دارو به دواخانه میفرستد. دوست شهریار که در پی اش امده بود می بیند که شهریار بر بالین بیمار ش زانوی غم در بغل گرفته است و اشک می ریزد و خطاب به دوستش میگوید :ببین میتوانم من پزشک شوم! باری نمیدانم و نمیخواهم بدانم که چه برداشتی افراد از این واقعه دارند و یا خواهند داشت ولی آنچه برایم روشن است آنانی که درد مبهم فرا جسمی را در جان و دل خود احساس کرده اند ،شهریار را قصه اش را ،مرامش را می ستایند.باری،انسان بودن را جز این معنا را نتوان پیدا نمود و غیر از آن تصویری نابرابر از انسان است شاید به همین دلیل است خیلی ها از درک این زیبایی ها در میمانند و زبان به ملامت میگزینند و عشق را نکوهش و عاشق را… ..
یاسر


0