شعرناب

افسانه غربت آدمی

افسانه غربت آدمی
بنام خدا
پیش آمده که ما انسانها گاه و بی گاه احساس غریبی را در خود تجربه کرده و البته شاید دقیق مبدا آن را نمی یابیم
و سعی بر ان داریم تا از راههای مختلف این احساس را از خود دورکنیم تا مثلن دچار آن نشویم که معمولن هم در آن
غرق می شویم.درمقاله زیر توسط آقای دکتر خانجانی به شکل جالبی به این موضوع اشاره شده که بنظرم خواندنش
خالی از لطف نیست.که نظر شمارا به آن جلب می نمایم.
---------
1- حیات انسان در عالم خـــــــاک تجربه ی غربت وبیگانگی از خویشتن و دیگران استوتلاش برای تبدیل این غربت واز خود بیگانگی به دوستی واتحاد با خویشتن ودیگران.تلاشی که از هر هزاران هزار هم یکی به کام نمی رسد وعمـــوما این تلاش به عداوتوانتقام می انجامد. که اصلی ترین قلمرو این تلاش همان خانواده است.یعنی رابطههمسر با فرزندان.
2-وعشق ها تلاش خداوند برای گره زدن آدمها به قصد انس بخشیدن آنها با یکدیگر.
3-تمام دردها ورنجها و امراض لاعلاج تماما محصول این غربت وسپس عداوت آدمهابا یکدیگر است.
4-غذابی بدتر از همزیستی انسانهای بیگانه از یکدیگر در زیر یک سقف نیست.
5-غربت و عداوت انسانها نسبت به یکدیگر حاصل عشق آنها به یکدیگر استزیرا عشق آنها را به سوی همدیگر می خواند ولی انها قدرت درک وهمدلی و اتحادبا یکدیگر را ندارند.واین ست که این دیالکتیک علت همه عداوتها و کینه هاست : نیازیکه هر گز برطرف نمی شود.
6-معرفت و حکمت، موجب فهم و محبت برتر نسبت به دیگران می گردد ولی واقعه اییکطرفه است. ولذا خود عرفان موجب احساس بیگاگی وغربت شدیدتر ونهایتا موجبمطرودیت وانزوای عارف می گردد.
7-آدمهای احمق تر وشقی تر وبیدل تر بهتر تاب وتحمل یکدیگر را دارند وبا هم کنار می آیند زیرا جاذبه ی محبت کمتری دارند پس نیازشان به یکدیگر کمتر ئسطحی تر استوقابل ارضای بیشتری است زیرا حس تنهاییشان کمتر است و غربت را در این جهان کمتراحساس می کنند.
8-آدمی هر چه که بیشتر ودقیق تر می فهمد ومخصوصا خود را درک می کند احساستنهایی و غربت را شدیدتر حس می کند ولذا بیشتر نیازمند دوستی ومحبت می شودپس منزوی تر شده و مطرود می گردد چون همتایی ندارد.
9-اینست که انسان عارف راهی جز برقراری ارتباط باخداوند ندارد تا از تنهایی نجات یابدواین ارتباط از طریق درون خویشتن است تا بخود او برسد.وگرنه مابقی آدمها به اندازه یارتباط با نام خدا رفع تنهایی می کنند.
10-گویی خداوند روح یگانه ی خویش را بین آدمها تقسیم کرده است. وهر قطعه از روحشرا درون صندوق دربسته ای بنام بدن دفن کرده است و تبدیلشده است به راز حس تنهاییانسان وعشق به دیگران.وراز ناکامی دراین عشق و اتحاد.زیرا هیچ روحی قادر نیست باقطعه ی دیگری از روح در انسان دیگری رابطه برقرار نمایدواین علت شکست عشق استکه جبــــــرا بسوی ارتباط با خداوند می رود که آنهم از هر هزاران شاید یکی موفق به برقراریارتباط با او شود واز تنهایی نجات یابد.
11-آدمی هر چه که بیشتر و عمیق تر در خود تامل می کندوخود را می فهمد این انفکاک وجدا افتادگی وحبس و غربت خود در تن خود را بیشتر درک واحساس می کند وعاشقتزمی شود.وهمین عشق بدلیل عاقبت تراژدیکش منجر به تنهایی شدیدتر می گردد وگوییکـــــــل این واقعه برنامه ریزی شده نا انسان خدایش را جستجو کند ودر رابطه با رفع تنهایینماید.
12-هرچند که در جستجوی خداوند هم اکثرا ناکام شده که این ناکامی هم با به تنهاییهولناکترونومیدکننده تری می انجامد که در بسیاری موجب حس خود براندازی و خود کشیبه اشکال متفاوت می گردد.ونیز اعتیاد وجنونها و بیماریهای لاعلاج و...
13-در حقیقت همه بدبختیهای جسمانی و روانی واجتماعی و اقتصادی وعقیدتی و مذهبیوزناشویی بشر حاصل چیزی جز تنهایی وناکامی در نجات از ان نیست.
14-به هر حال بنظر می رسد که بطور کلی رویکرد بسوی خداوند نسبتا پاسخگویی بیشتریبه تنهایی آدمی دارد تا سایر تلاشها و رویکردها.واین خود راز جهانی شدن مذاهب است.
15-ولی انهایی که دررابطه با دیگران به جستجوی ارضای نیازی فرای نیازهای مادی وغریزیهستند دراتباطات ناکام ترند.یعنی آنانکه که در جستجوی دوستی وهمدلی هستند.این گروهکه اقلیتی هستند دررابطه با خداوند هم به کمتر از دیدار با او قانع نمی شوند.واننان عارفان وصوفیانند.عاشقان محبت و دوستی
و همدلی.
16-عرفان حقیقی فقط محصول تلاش اهل محبت است و نه سوداگران اسرا و اسم اعظم وگنجهای نهان وماجراجوییهای ماورالطبیعه وتجارت بهشت.
17-آن کانونی از وجود آدمی که وجود وتنهایی را درک می کند دل است ولذا عرفان مذهباهل دل ودل زندگان است.
18-واینستکه همه امراض و رنجها و بدبختی آدمی از دل اوست یعنی همه بیماریها بیماریقلبی هستند.ولذا آدمهای سنگدلتر کمتر بیمار می شوند وکلا خوشبخت ترند ومشکلی بنامتنهایی ندارند.
19-همه ارزشهای انسانی و معنوی بشرحاصل میزان غربت و تنهایی او و درک این تنهایی وفرار نکردن از آن وپذیرش آن است.
20-تنهایی انسان پایانی ندارد و به لحاظی ، همه درجات رشد معنوی وروحی انسان هماندرجات تنهایی اوست!(کسی که بر قله تنهایی کاملترین انسانهاست).
21- وآدمی درهرارتباط وعشقی به سایر انسانها ، یک درجه تنهاتر و غریبتر می شود و چونکه قبلن در عشق های مجازی خود را محک زده وچیزی نیافته است پسروح به سمت خدا
می رود.
تا بعد...


0