شعرناب

انگار کمی مرده بودم


کی و کجا بودم نمیدانم.
اصلا بودم یا نبودم.
حالم خوب نیست و گذشته ام شدید درد میکند
کاش معنای تازه ای برای بودن پیدا میکردم.
آری انگار کمی مرده بودم
تنها چیزی که در خاطرم هست یک قلب
انگار همه وجودم را به قلبی تبدیل کرده بودند
قلب من
منبع احساس شادی ها حسرتها و عاشقانه هایم.
نه عقلی داشتم برای تفکر نه چشمی برای خوب دیدن
و نه پاهایی که توان ایستادن داشته باشد
و این حادثه یک دلیل بیشتر نداشت
....تو.....
تویی که با بودنت خوشبختی معنای خود را پیدا میکرد
و با همه وجودم زندگی را میفهمیدم
وبا غرور سرم را بالا میگرفتم و میان آدمکها داد میزدم
آهای ببینید من خوشبختم
حتی هنگام نفس کشیدنم.
یادمه حتی توی خوابم هم لبخند بر لب داشتم.
و زمانیکه ناباورانه گفتی که از چشم دلت افتادم.
وقتی که گفتی...
آخ خ خ خ...
حتی فکر کردن به ان روز هم مرا تا مرز جنون میکشاند
انگار خیلی زودتر از آنچه انتظار داشتم مرده بودم.
میان این پوچی مبهم
در این کٌمای زودرس.
در این استسمار فکریو روحی
تاج بیشعوری بر سرنهادم و نفهمیدم که کفشهایم اشتباه بودند یا پاهایم
هرچه بود من من نبودم من منم را گم کرده بودم.
این نشان بی شعوری نشان شخصیتم نبود
فقط انگار کمی مرده بودم.
هرگز نتوانستم ....تو ....را درک کنم
یا اینکه فکر کنم که زمانی ...تو ...را ترک کنم
خواستم تکیه گاهی باشم
اما تکیه کاهی هم نبودم
که باد وحشی روزگاربه هر جا خواست او را بی رحمانه کشاند
تقصیر من نبود. منم را مدتها قبل از دست داده بودم
همه وجودم قلبی بود که به عشق تو می تپید
کاش زمانیکه عاشقانه و پر احساس طناب داری ازگلهای رز و یاس سفید برای خود میبافتم
فقط یکبار یک بار در آن چشمان مست و شهلایی ات نگاه میکردم
و در عمق نگاهت کلمه دوستت دارم را یکبار دیگر میخواندم
زخم های دلم کاری بود
قطره های خون به رنگ رنگین کمان آرام آرام از قلب زارم
به روی خاک تشنه این دشت میچکد
تنها آرزویم این است فرقی نمیکند از جای این قطره ها گل شقایق بروید
یا خارهای بیابان
هرچه بروید مهم نیست مهم آنست که مثل زهر آلود و نفرین شده نباشد.
خدایا اکنون از تو میپرسم
این آمدن و این رفتن من که اسمش را زندگی گذاشتی
آیا واقعا ارزش داشت.
آیا بودن من معیار مناسبی برای سنجش صبر درد و غم در بین مخلوقاتت بود؟
نمیدانم چرا مرا ندید و نشنیدی
شاید بخاطر صدای بلند بلندگوی مسجد محله مان بود.
که صدایم به آسمانت نرسید
فقط بدان اگر روزی روح مرا در کالبدی دیگر دمیدی
تمام عمر خود را صرف ساخت و کشف دارویی بنام مهر و محبت خواهم کرد
تا آیندگان بعد از من مثل من به درد بی علاجی که باعث مرگم شد دچار نشوند.
و توی کتابهای لغت و ذهن مردم کلمه آرامش زیباترین و ملموس ترین واژه جهان باشد.
اسامه
خرداد 93


0