شوخی با حافظ به آب روشن می عارفی طهارت كرد و رفته رفته به این كار زشت عادت كرد! برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر لیلی آمد دم در،گفت:بیا برق آمد! آمد از پرده به مجلس عرقش پاك كنید تا نگویند حریفان كه چرا خیس آمد! سالها دل طلب جام جم از ما میكرد! بی خبر بود كه ما مشترك كیهانیم مشكل خویش بر پیر مغان بردم دوش گفت:دنیاشده از مشكل پر،این هم روش! ما در پیاله عكس رخ یار دیده ایم اما نه فرت و فرت!كه یكبار دیده ایم! تو را ز كنگره ی عرش میزنند سفیر! چرا به كنگره ی شعر میروی شاعر؟! گر شدم رفتگر بهانه مگیر خاك راه تو رفتنم هوس است! در آستین مرقع پیاله كن پنهان كه چوب و غیره در آن ناگهان فرو نكنند اگر آن ترك شیرازی به دست آرد دل ما را به دستش می دهم كاری كه بار آخرش باشد! پیرهن چاك و غزلخوان و صراحی در دست آنقدر عربده زد آبروی ما را برد! وفا مجوی ز دشمن كه پرتوی ندهد چراغ موشی دشمن كنار لیزر دوست چه خوش صید دلم كردی بنازم چشم مستت را ولی از روی پایم خواهشاً بردار دستت را! من،شعر فقط گفته ام از باده و افسوس! گل در بر و می در كف دیوید بكام است من بیچاره هم از اهل سلامت بودم بس كه رفتم به چكاپ این همه بیمار شدم بازار شوق گرم شد آن سرو قد كجاست؟ تا زیر سایه اش بنشینم خنك شوم داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید كیست دلقی بدهد باز به اقساط مرا؟! فكر كن نان بشود باز یكی شش تومان ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید! صوفیان وا ستدند از گرو می همه رخت بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان! در راستای خود کفایی! سروده شد!: سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت بر خیز كه معشوق تو از چین آمد! عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای كه برق خانه ی بنده نرفته باز آمد! غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود اگر چه له شود اما شكایتی نكند! عاشقان را بر سر خود حكم نیست ور نه فكر چتر در باران كنند! می شود آخر گرانی ریشه كن دلبران گر ناز را ارزان كنند كلنگ توسعه بوسید تربت قم را كسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند! تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد علی الخصوص اگر عضو بیمه هم باشی مدعی خواست که آید به تماشاگه راز خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن ولی قیافهی من میخورد به معتادان درویش را نباشد، برگ سرای سلطان زیرا که اصولا، کوبیده دوست دارد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر بوی جوراب مرا سمت خرابات کشید پیام داد که خواهم نشست با رندان دو هفته بعد اراذل شد و گرفتندش ای عروس هنر از بخت شکایت منما برو یک راست در خانهی مادر شوهر بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر: صنف کفن فروشان خیلی گران فروشند بر سر تربت من با می و مطرب بنشین مطربش کاش فقط خواجه امیری باشد حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی خود تو میدانی که من رند دهن سرویسیام چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد که نور داشت چنان لامپهای ال ای دی دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای نیفتی و بلوتوست شبانه پخش شود من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم گریمش کردهاند انگار قبل از فیلمبرداری چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ولی افسوس که گشت آمد و ما در رفتیم این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد همه از خاصیت قیمت رانی هلوست آسمان بار امانت نتوانست کشید زنگ زد باربری گفت تریلی بفرست مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند مرا ببر وسط قطعهی هنرمندان از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت مادر! چهقدر مدرسهی دولتی بد است دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما در به در دنبال دزد کفشهای خویش بود باده نوشی که در او روی و ریایی نبود بهتر آن است که نوشابه فروشی بزند غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زعمق دل بزند زور مثل ژان والژان چشمهی آب حیات است دهانت اما نظر بنده بر این است که مسواک بزن در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا با خط بد نوشته گردش به راست ممنوع دیری است که دلدار پیامی نفرستاد من فکر کنم گوشی او شارژ ندارد از نامهی سیاه نترسم که روز حشر همراه خویش لاک غلط گیر بردهام
|