شعرناب

زندگی و من


زندگی را نوشتم بر کاغذ ،سلام خوبی؟ هنوز جواب نداده گفتم من که نه
من پیچ پیچی شده روزام، شبامم خط خطی
در سایه ماندم که آفتاب مرا نسوزاند
شانس ما زدو سایه یی تبری بود بر سرم
ببخش که خلاصه ی نالیدیم
از آغاز میگویمت که گریه بود
و کجی های که بر صورتم خنده بود
و آیندهی که دلخوشش بودم، از همان اغاز تا به این لحظه فقط گذشت و هر چقدر بیشتر گذشت به گذشته دل خوش تر می گشتم
و گذرای عمری ۲۷ ساله که انگار توپی بود که زیر پای مارادونا افتاد و با ان سرعت که انگلیس را ....... سالهایم را دریبل کرد
و شاید اگر کمی بیشتر بر این جمله سهراب (ع) تامل کنم
( که زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد)
خواهم فهمید که راز هستی
فقط به جز حسرت ، حسرت و حسرت
چیز دگر نخواهد بود.
البت
زندگی روی خوش هم زیاد داشت
قلم را به ناشکری نگشودم درده دلی بود خفیف
و همچنان تا بوسه های که بر تابوتم نقش میبندد . راضیم به رضایش.


0