شعرناب

من و سراج

ماجراهای منو سراج ....بخش اول
یازده سال بیشتر ندارد ..خودش میگوید از پنج یا شش سالگی پیشِ پدرش کار کرده است .
نامش سراج الدین و فزرند کوچک یک خانواده هفت نفره یِ بلوچستانیست .کمی پایینتر از محله ی ما .کفاشی میکند .سراج پسر خوب و مودبیست .تمام آرزوهایش را بر باد رفته میداند .
اما با جسارتی تمام و با شور و شوقی ستودنی همچو یک فردِ بالغ کار می‌کند.
او هم مثلِ تمام کودکان کار، آرزوهای بزرگی بر سر دارد .آرزوهای سراج به سادگی قلب پاکش بزرگ و به ذلالی آب یک رودخانه جاریست .
سراج اندوه هایِ بسیار بزرگی در سینه دارد .اندوه هایی که او را در وسط جنگلی سبز به خزانی زرد، مبدل نموده است ..سراج الدین علاقه ی زیادی به اموختن دارد و من عصر هر چهارشنبه در کنار میز کارش برای او سواد یاد میدهم .او استعداد زیادی در حفظ کردن اشعار و تکالیف خود دارد .فی المثل برخی از اشعار حافظ و چندین شعر بلوچی را بخوبی آموخته و اجرا می‌کند.
.
هفته ی گذشته وقتی از سراج پرسیدم که سواد را برای چه میخواهی!گفت دوست دارم تا روزی با خط خود برایِ رییس جمهور نامه ای بنویسم . پدرم چند روز پیش میگفت. رییس جمهور مردِ ثروتمندیست و به فقرا کمک میکند .
ولی چون من سواد ندارم نمیتوانم برایش نامه ای بنویسم و من میخواهم قبل از پدر برایش نامه ام را ارسال نمایم . .راستش را بخواهید .وقتی این حرف را از زبان سراج شنیدم .بغض در گلویم رخنه کرده و به یک آن از خود بی خود شده و .باز هم از سراج پرسیدم؟ .رییس جمهور کیست!!گفت ما تلویزیون نداریم .ولی رییس جمهور هم مثل ما و شما یک انسان است .
بگذریم .سراج قلبِ پاک و مهربانی دارد .او با تمام سادگی و متانتش .بر این باور است که باید کارش را درست انجام دهد .مرا معلم خطاب میکند .سراج به من قول داده است در کنار کار هر آنچه که او را به یک انسان خوب تبدیل می‌کند را بیاموزد .راستش نمی دانم تفسیر برخی از زندگانی ها در چیست ؟
مگر می‌شود کودکی که هنوز طعم شیرین کودکی را نچیشده است این همه اندوه را در قلب مهربان خود ،جای دهد
او انسان شریفیست .منو سراج تازه آشنا شده ایم .و دوستان خوبی هستیم ...
یادداشت هایی از یک آدم معمولی
شهرام بذلی


0