شعرناب

آرزوی داشتن …

قدیما ‌تو شهر اصفهان ی کارگر داشتیم که خیلی می فهمید.
بچه شیراز و اسمش جمال بود، از شیراز کوبیده بود آمده بود اصفهان برای کارگری
اوایل ملات سیمان درست میکردو میبرد وَردست اوستا تا دیواری چیزی علم کنند، جَنم داشت و زرنگ‌کار یاد گرفتن بود.
بعد ۴ ماه هم شد همه کاره ساختمان ما:
حضورو غیاب میکرد آمار وسایل و ابزارهای کارگاه را داشت سفارش مصالح میداد خلاصه همه چیز با جمال بود.
خیلی قشنگ و دل نشین ، گرم حرف میزد.
دایره لغات اشوسیع بود.
تُن صداشم خوب بود، اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم خیلی قشنگ حرف میزد.
یکبار کارگرمغنی مان که اسمش قاسم بود رفت تو ی چاه۶ متری که خودش کنده بود که یهویی خاکها دور تا دور چاه آوار شد رو سرش
جمال هم سراسیمه پرید به پدرم خبرداد.
جمال خودش زنگ زد به اورژانس و آتش نشانی و گفت کارگرمون مونده زیر آوار
و خیلی خلاصه توضیح دادمغنی مان دو تا دختر داره و خودشم کارت شناسایی وشناسنامه نداره
اگه براش اتفاقی بیفته و بمیره دست یتیماش به هیچ جا بند نیست…
بعدم جمال رفت سر چاه تا کمک کنه،
برای پس زدن خاکها ،
خاک که نبودگِل رُس بودو برف یخ زده
تا آتش نشانی و اورژانس بیاد با تلاش زیاد جمال رسیدند به سر مغنی پیداشد وهنوز زنده بود
نیروی اورژانس یک ماسک اکسیژن زد رو
دهن و جمالم خاک روی صورتش را با مهربونی پاک میکرد و گفت نفس عمیق و آهسته بکش ترس به دلت راه نده ما هستیم و خدا بزرگه .
ماموران آتش نشانی هم میگفتند۴ ساعتی طول میکشه تا برسند به مچ پای اونو بکشندش بیرون
همون چاهی که مغنی دوساعته تنهایی کنده بود.
بعد هم شروع کردند دور تا دور اونو خالی کرذن.
حالا همه بودند،
آتش نشانی ،اورژانس،
پرستار، چایی گرم، و پدرمم بود
مغنی سردش بود و ناامید از نجات.
اونموقع یهو دیدیم جمال رفته روی برفا کنار مغنی خوابیده و براش حرف میزنه،
حرف که نه لاکردار نقاشی میکرد.
جمال میخواست آسمون ابری، زمستون و دم غروب را آفتابی کنه،
و بهش امید بده،
همه میدونستن خاک رُس و آب و برف و اون سرما و سه چهار ساعت چقدر سرده میشه مخصوصا که لای گِل باشی،
اما جمال کارش را خوب بلد بود.
جمال خوب میدونست که کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدنداگر درست مصرفشان کنند.
جمال ۴ ساعت کنار مغنی ماند و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دورو برش را برایش رنگ کرد.
آبی ، قرمز، سبز… رنگ امید ... رنگ سبز عشق...
جمال امید را آرام آرام زیر پوستش تزریق میکرد
۴ ساعت تمام مغنی طاقت آوردو زنده ماند البته به لطف خدا و همت جمال وحرفای گرم و قشنگش،
آدمها همه در زندگی یک جمال میخواندبرای خودشان.
زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست
فقط این وسط ی جمال میخواد به دروغ هم شده رنگ بپاشه رو این همه ابر خاکستری و ناامیدی .
رمز زنده موندن زیر آوار زندگی ، کنار این همه آدمای دورنگ،…
فقط کلمات هستند و بس…
فقط باید جمال واقعی زندگی را پیدا کرد یا خودش بیاد...
کاش کلمات را قبل از انقضا
درست مصرف کنیم…
چرا که میتونه قشنگ ترین و زیباترین فصل زندگی هر آدمی باشه...
آرزوی قشنگترین لحظات عمرتون با بودن ی جمال تا رنگ خاکستری را به رنگ عشق
مزین و شیرین کنه...
جمال زندگی شما کیه؟
جمال زندگیتون حال دل خودش چطوره؟
دلم در همه ی عمر ی جمال میخواست


0