شعرناب

جاماندیم

ما همان روزهایی که جهان را رها کردیم جا ماندیم
در سفری که هنوز آغازش بلیت را پاره نکرده از ما گرفتند جا ماندیم
در صفی که احتیاج را برایمان رقم زدند.. ایستادیم
درد را به جان خریدم
تمام وعده ها مثل شانسی ها پوچ بودند
با جماعتی بازنده جا ماندیم
تلاش کردیم تا خود را به قطار زندگی برسانیم
دنیا پیش می رفت و ما مات و مبهوت جاماندیم
کمی رکود در ما رخوت انگیز شد
از شادی و نشاط دور شدیم تنها و وامانده جا ماندیم
"نه" آغاز شد
نرو، نخر، نخور، نبر ....
ماندیم سر هزار راه زندگی
نرفتیم، نخریدیم، نخوردیم، نبردیم...
همانها که نه را در گوشمان فرو کردند...
رفتند و خریدند و خوردند و بردند و با مال و جانمان قمار کردند و ما را به یغما دادند
به خود آمدیم
در آزمونهای زندگی با تلاشی مضاعف شرکت کردیم
زمان باختن نداشتیم تکرار که جای خود
در هر آزمونی تمام موانع را از سر راه برداشتیم...زخمی شدیم ، اما خود را نیانداختیم ...
در کنار گروه هایی تلاش کردیم که هنوز بوی تازگی وجودشان به شامه می رسید. نشاط و شورش جوانی را فریاد می زدند
ما بودیم دنیای هزارگانه ی زن بودن و همسر بودن، مادر بودن و..
مرد بودن نان بازو در این قحطی ساختگی به جان کندن درآوردن، پدر بودن و نوجوانی گمشده ...
راه علم را به بهانه سد کردند زمانی که با تناسبات زندگی مان سازگار بود پس به اجبار جا ماندیم به اجبار روییدیم در خزانی که به زمستان ختم می شد و بهارمان را به سرقت بردند، هنگامی که ثمره ی دستاوردهایمان را بایسته بودبه رخ جهان بکشیم، خاموش نگاه کردیم دستهای خالی مان پر از بی اعتباری شد.
در وادی هنر غلت زدیم و از شهدش نوشیدیم اما رقابت نه... چرا که شور رقابت در رفاقت های بی دلیل فروکش داشت و شایسته سالاری را به خفیف شدن و کنار زدن دیگران ترجیح دادیم
پس جاماندیم
امروز هزار لیف هنر در دست اما دریغ از یک مهارت و پختگی و اعتماد به خود
و جا ماندیم در جزیره ی دور از جهان.
می آموزیم هنوز چون مصداق حدیث نبوی زگهواره تا گور... ما از گهواره جا ماندیم
و اکنون در آغوش زندگی رو به مرگ ... جا ماندیم...
و این جا ماندگی تاوان چه تقصیری ست جز در زمان و مکان اشتباه روییدن .
۳۰دی۱۴۰۲
آذر.م


0