شعرناب

مابقی

حسادت می ورزم وطرز به پا جستنت را تقریبا از یاد می برم
نیت هوشمندانه ات را در در چهره پایین شده هرچه تمام تر درتنگنا قرار بده
انگار فکر کن کسی در بهشت متولد نمی شود انگار فکر کن قدری از جهنم را مچاله در جیبت همراه خود داری
شب که بارانی می شود خیس و تضرع آمیز نیم ساعتی پنج دقیقه مانده به سکوتش نخستین شعله مسخر در جانت را بمن نشان می دهی
حالا از کجا می دانی باید موضوع اشتباه را فراموش کنی همین طور بند اختیار زبانم را در دست می گیری و آن را از ته حلقومم جدا می کنی خدا می داند چقدر درد دارد وقتی هر چه به تمام تر زبانم در بند می کشی
باظرافت و طنین خاص مرا دوباره به شیوه فکرت صدا بزن
اساس فلسفه صدا زدن را خوب می دانی
لازم نیست برای فاش شدن حقیقت همه چیزرا باز گو کنی گاهی نخواسته در مدار جریانش قرار خواهی گرفت
گاهی نخواسته باور خیلی چیزها را با وجود تمام فراموشی ها به یادت خواهد آورد
نگو این دنیا فقیرانه وابسته به دنیای دیگری است وآن دنیا بیرون رفته از تمام عواملش در پی وجدان مابقی سخنانش خواهد بود
جسارتا می گویم مرا به آن انگیزه که بدهکارهستی پیوند بده شاید در نوسان بی نهایت بتوانم آن انگیزه را دوباره از خواب بیدار کنم
با احترام محمدرض آزادبخت


0