شعرناب

آرزو

آرزو
خوش ترین لحظه های صبحگاهی بود آن روز
قطره های با طراوت
اشک های ابر رحمت در پی هم بی امان
می چکید از زیر بام آسمان
بانوایی دلنشین یکریز می بارید باران
محو آن بودم
که چگونه شستشو می یافت عالم
زیر دانه های مروارید غلطان
و دلم می خواست
که بسان ابرها می شد سرازیر
سیل اشک از دیدگانم
از کدورتهای جانکاه
و از گذار کج گرائی های دوران
کاش می شد
از فراز دور دست ابرها
نم نم موزون روح افزای باران
بر کویر سینه ها می گشت جاری
کلبه ی دلها همه از کینه می گردید عاری
کاش می شد
که پلیدی ها همه نابود می گردید از افکار انسان
من نمی دانم
همچنان باقی است تا کی
این سیاهی ها به این سو
وین کدورتها بدینسان
...........................................
ابوالحسن انصاری


0