شعرناب

فرمالیست ها

🍃🌺🍃 به نام خدا 🍃🌺🍃
فرمالیسم یکی از مکاتب نقد ادبی در جهان استکه بهبررسی ادبیات و آثار ادبی از دیدگاه"زبانشناسی" و ساختارگرایی ، نظری متفاوت دارد .
این مکتب در خلال جنگ جهانی اول در روسیه بوجود آمد.
و حدوداً در سال 1920 میلادی به شکفتگی رسید .
به اعتقاد فرمالیست‌ها ادبیات صرفا یک مسئله زبانی است و بس.
و لذا می‌توان گفت که زبانِ ادبی یکی از انواع زبان‌های خاص دنیاست.
و باید به آن ازدید زبانشناسینگریست.
آنان یک اثرِ ادبی را شکل یا فرمی محض می‌دانندو معتقداند که در بررسی اثر ادبی تکیه باید بر فرم باشد و نه محتوا و درون مایگی های اثر !
و ایشان اساسا مخالف تقسیم متن به دو مقوله‌ی ( صورت و معنی) هستند.
و برآنند که بگویند : درست است که محتوا ، ناقلِ احساساتِ شاعرانه و عواطف و افکار است اما همه‌ی این‌ها در واقع در"عناصر زبانی"شکل پذیرند !
در نگرشِآنان مسائلی چون جذبه و الهام و اشراق و نبوغ که در مباحث ادبی هموارهمطرح بوده است ؛مطرود است!
ادبیات در باور آنها فقط و فقط در "فرم و ساخت" است و نه در روح و فکر.
مثلا یک شعر غنایی یا عاشقانه فقط یکطرح و ساختار زبانیِ است .
مثلاً در این شعر:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
در باور آن ها چیزی که اهمیت دارد تِم و مضمون شعر نیست؛ بلکه تکرار حروف (ش) و (ک) و انتخاب دو تصویر متضاد (شاهد بازاری) و (پرده‌نشینی) است.
باید توجه داشت که فرمالیست‌ها بر خلافِ فوتوریست‌ها که ابداً به محتوا هیچ اعتنایی نداشتند ؛ می‌کوشیدند بین فُرم و محتوا رابطه ای متقابل هم ایجاد کنند؛
هر چند که چندان توفیقی نیافتند.
با شکل‌گیری فرمالیسم در روسیه ، کمونیسم نیز رشد کرد. مارکسیست‌ها از همان آغاز فرمالیست‌ها را مورد حمله و هجوم قرار دادند و ارتجاعی خواندند.
فرمالسیت‌ها اثر هنری را "بیان غیرمتعارف و غیرمعمول تجربه و حقیقت" باهم می‌دانند.
ولی در رئالیسمِ سوسیالیستی هنر بازتابی از
واقعیات و رخدادهایاجتماعی است.
البته از مارکسیست‌ها کسانی بودند که
از قبیل لئون تروتسکی که معتقد بودند:
(خلاقیت هنری ) واقعیت را تغییر می‌دهدکه آن هم نوعی تغییر و تبدیل حقیقت است!
اما به هرحال ، مارکسیست‌ها با
فرمالیست‌ها سرِ سازگاری نداشتند.
ولی همین لئون تروتسکی آنان را
متهم به اعتقاداتِ ضدّ تاریخی و رویکردشان راتناسخی محور دانست .
در واقع این جریان بسیار مهم ادبی از حوالی 1914میلادیشروع و تا حدود1930 بر اثر حماقتاستالینیست‌هاکه می‌خواستند همه چیز را از جمله ادبیات را بر مبنای
اقتصاد ، توضیحی فریبکارانه دهند و توضیحِ ادبیات بر مبنای ادبیات ، به نظر آنان فکر بیهوده‌ای بود ؛ از بین رفت.
به نظر فرمالیست‌ها دنیای ادبیات با دنیای واقعیاتِ متعارف ، بسیار متفاوت است و بنابراین یک اثرِادبی را نباید فقط با توجه به رخدادهای بیرونی سنجید.
از این رو از اثر ادبی نباید انتظارِ کسب اطلاعات و معلومات و آموزشِِ راه و رسم زندگانی را هرگزداشت!
شکلوفسکی می‌گوید:
( هنر همواره از زندگیِ واقعی ، جدا بوده است. عمدتاً بسیاری از ارزش‌های اجتماعی ، در ادبیات وارانهمعرفی می‌شوند) .
ضد ارزش ارزش و ارزش ضد ارزش می‌شود.
نورتروپ فرای هم می‌گوید:
( هیچ‌کس مطالبی را که در کتب ادبی است ؛ دربست و بی چوون و چرا هرگز باور نمی‌کند).
منتقدان فرمالیست بر دو اصل تاکید و باور دارند :
- تغییر شکل در زبان عادی: Deformation
- صناعات ادبی که باعث آشنایی‌زدایی ها می‌شوند.
رومن یاکوبسن که عضو حلقه‌ی زبانشناسی مسکو بود و در 1921 میلادی با موکارفسکی
حلقه زبانشناسی و ادبیات‌شناسی پراگ را بنا نهاد. یاکوبسن برای ارتباط زبانی بین
فرستنده (نویسنده) و گیرنده ( خواننده)طرح خاصی دارد کهبا توجه به آن شعر از "خودش" و "فرمش" و "تصویرش" و "معنای ادبی اش" حرف می‌زند نه از شاعر و حالات درونی اش .
بین فرستنده و گیرنده واسطه‌هایی قرار دارد شاملِ :
- پیام
- رمز و نماد
- تماس وبافت
عقاید یاکوبسن چنین بود که :
او فن ِ شعر یا همان بوطیقا را بخشی از زبان‌شناسی می‌داند. او بر این عقیده است که شاعران عَمداً محورهای هم‌نشینی و جانشینی ایجاد می‌کنند و به نظر او در جابه جایی لغات ، اگر مبنا "شباهت " باشد مساوی می شود با"استعاره" و اگر "مجاورت" باشد : "مجاز" است.
یعنی یاکوبسن محور جانشینی را استعاره و هر جابه جایی در محورهمنشینی را مجاز می‌خواند.
- دیوید لاجدرباره این نظرِ یاکوبسن می گوید: خلاصه و ساده‌شده ی نظریه یاکوبسن از این قرار استکه:
در هر شکلی از کلامموضوعی به موضوع دیگر ربط داده می‌شود و چون این دو موضوعیا از جهتی شبیه به یکدیگرند و یا در مجاورت هم قرار دارند.
بنابراین به نظر یاکوبسنهمگیِ اشکالِ زبانی یا به قطبِ استعاری متمایلندیا به قطب مجازی .
مثلا "رئالیسم و به طور کلی نثر و داستان " به قطب "مجازی" و در "شعر" به قطب "استعاری" تمایل و گرایشات وجود دارد .
رنه وُلِک نیز در بحث شعر ، تکیه بر "آهنگ" و "موسیقی" دارد.
ویکتور شکلوفسکی:
نخستین اثر فرمالیستی اش موسوم به "رستاخیز واژه" را نوشت.
این اثر را به لحاظ تاریخی ، ریشه‌ی مکتب فرمالیسم می دانند.
در سال 1916 میلادی هم مقاله ی "درباره نظریه زبان شعری" و در سال 1919 هم " درباره شاعری" در 1917 مهمترین مقاله خود" هنر یعنی فن" یا (هنر به مثابه‌ی فن) را نوشت.
در 1925 میلادی مجموعه مقالات او :"درباره نظریه نثر" نوشته شد .
شکلوفسکی ادبیات را مجموعه "ابزار" می‌دانست.
دو اصطلاح معروف او یعنی :
- آشنایی زدایی
- افشاگری
(افشا به این معنی است که رمان باید فووت و فن‌های ادبی خود را برای خواننده اش ، افشا کند و این درست برعکسِ نظرِ قدماست که می‌گفتند
هنر باید صنایع خود را پنهان سازدتا خواننده آن را کشف نماید .
این دو اصطلاحآشنایی‌زدایی و افشا ، در بوجود آمدن اصطلاح (بیگانه سازی برشت) موثر بود.
به نظر شکلوفسکی هسته‌ی مرکزی هنر در"ایجاد تغییر در واقعیت"
Deformation of reality
یا غریب سازی : Making strangeا است .
امپسون نیز می‌گوید "هنر مشکل سازی می‌کند" و فهم این دشواری خود یک بوجود آورنده ی مسئله‌ی هنری است" .
- بحث دیگر او درباره plot است در باور او داستان ، آشنایی‌زدایی می‌کند.
Defamiliarization و هنجارگریزی کار داستان است .
یعنی درک آن را مشکل و غریب می سازد.
شکلوفسکی با توجه به بحث باختین" منطق مکالمه" اصطلاح "روابط بینامتنی" را
Intertextuality relationships هم مطرح کرد به این معنی، متونی کهموضوع مشترک دارند ؛ در همه ادوارِ تاریخی ، به هم مربوط می شوند (سلسله وار - زنجیرگونه ) و بین آن ها "مکالمه" ای در طول تواریخ و قرون وجود دارد .
در مقاله شکلوفسکی ، "هنر به مثابه‌ی فن و صنعت" می گوید که هر قدر آشنایی ما با ادبیاتگذشته بیشتر باشد این نکته نیز بر ما روشن می‌شودکه تقریبا هیچ موضوع و تصویری نیست کهبدیع و بی سابقه بوده باشد.
بنابراین مسئله در تصویر و موضوع نیست بلکه در "زبان" است یعنی عمده‌ی
نو آوری ها و ابداعات ادبی فقط در "طرز بیان" و "استعمال زبان" است و محتواها تکراری از گذشتکان است. که البته این باور ایشان ، اکنون نوعی سرقت ادبی محسوب می شود چرا که عینِ واژگان را تضمین تصور نموده است و به جای پی نوشت سازی، در لای واژگانِ دیگر عملاً گنجانده است .
ولی به تعبیرِ شکلوفسکی رابطه بینامتنی و به تعبیر و توجیهِ باختین شکلِ نوعی گفتگو با گذشتگان و صاحب اثران دارد. "شکلوفسکی به تبع باختین معتقد است که متون گذشته با متون امروزی و متونی که فردا نوشتهخواهند شد رابطه دارد و بین آن ها مکالمه ای هست."
همانطور که فرمالیسم با دردسرهایش در حالِ از بین رفتن بود ؛ به جای آن یک جریان جدید از فرمالیسمبا مارکسیسم به وجود آمد که مانند فرمالیسم به ساختِ زبانیِِ آثارِ ادبی ، عنایت ویژه داشت .در ضمن بر مبنای آرای مارکسیستی می گفت که زبان و معنی (ایدئولوژی) از هم جدا نیستند. از نمایندگان معروف این جریانمیخائیل باختین. پاول مدویدف و ولشینوف بودند. باختینادبیات را بازتاب مستقیمِ مسائلِ اجتماعی نمی دانست.بلکه مثل فرمالیست ها برایساخت هایادبی و زبان اهمیت قائل بود. به نظر باختین ادبیات مخصوصا رمان می تواندچند معنا و مفهوم را باهم در پی داشته باشد و به اصطلاح "چند صدایی " باشد.
آنان از کهن الگوها و آرکی تایپ نگاری ها کاملاً بی خبر که‌ نه ولی غافلبودند و به شکلی عوام فریبانه فقطبه فرم و ساختِ زبانی اهمیت می دادند و بس.


0