شعرناب

رضا بابایی اگر عمری بود

رضا بابایی نویسنده بیش از ۳۵ کتاب و افزون بر ۱۵۰ مقاله در زمینه دین شناسی، فرهنگ، تاریخ و ادبیات دارد و تقریبا تمام عمر خود را صرف تحقیقات و پژوهشهای دینی و علوم و معارف اسلامی نموده است.
او گرفتار سرطان شد و روزگار برای او چنین رقم زد که پنجه در پنجه این بیماری سخت اندازد و با کمال تاسف در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ از بین ما رفت.
این یادداشت را در اوج بیماری بصورت وصیتنامه‌ای برای علاقه‌مندان به آثارش نگاشته است:
+ + + + + + + + + + + + +
*اگر عمری باشد…*
اگر عمری باشد،
پس از این هیچ فضیلتی
را هم‌پایه مهربانی با
آدمیزادگان نمی‌شمارم.
اگر عمری باشد،
کمتر می‌گویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد،
پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان می‌شمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد،
دیگر به هیچ سیاست‌ مداری وکالت بلاعزل نمی‌دهم.
اگر عمری باشد،
دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگ‌تر قربانی نمی‌کنم.
اگر عمری باشد،
دیگر با دو گروه بحث و گفت‌وگو نمی‌کنم: آنان که از عقیده خویش منفعت می‌برند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساخته‌اند.
اگر عمری باشد،
عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها قربانی نمی‌کنم.
اگر عمری باشد،
چندان در خطا و کوتاهی‌های دیگران نمی‌نگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد،
از دین‌ها تنها مذهب انصاف را برمی‌گزینم و از فلسفه‌ها، آن را که سربه‌هوا نیست و چشم به راه‌های زمینی دارد.
اگر عمری باشد،
هیچ ظلمی را سخت‌تر از
تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد،
در پی هیچ عقیده و ایمانی نمی‌دوم. در خانه می‌نشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد،
هر درختی را که دیدم در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، و هر کوهی را بازیگاه می‌بینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاست‌مداران را از دو حال بیرون نمی‌دانم: آنان که دروغ را به راست و آنان که راست را به دروغ می‌آلایند.
اگر عمری باشد،
همچنان برای آزادی و آبادی کشورم می‌کوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال می‌سپارم.
اگر عمری باشد،
از هر عقیده‌ای می‌گریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد،
در جنگل‌های بیشتری گم می‌شوم؛ کوه‌های بیشتری را می‌نوردم؛ ساعت‌های بیشتری به امواج‌ دریا خیره می‌شوم؛ دانه‌های بیشتری در زمین می‌کارم و زباله‌های بیشتری از روی زمین برمی‌دارم.
اگر عمری باشد،
کمتر غم نان می‌خورم و
بیشتر غم جان می‌پرورم.
اگر عمری باشد،
دیگر هیچ گنجی را باور نمی‌کنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد،
برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمی‌نشینم.
اگر عمری باشد،
خدایی را می‌پرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد،
قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر می‌دانم.
من قدم به ۵۵ سالگی گذاشتم. خبر مهمی نیست؛ اما مهم است که دوستان من بدانند که این مرد ۵۵ ساله، به تعداد کتاب‌هایی که نخوانده است غمگین است؛
به شمار دست‌هایی که نگرفته است، پشیمان است و به عدد مهربانی‌هایی که نکرده است، خاطری آزرده دارد. فریبکاری سپهر تیزرو، او را خام کرد و آینده را چنان فراخ و بلند نمایاند که همه‌چیز را به آن حوالت داد. در خانۀ او کتاب‌هایی است که سال‌ها چشم به دست او دوخته بودند که از قفس کتابخانه بیرون آیند و از روی میز مطالعه بر چشم او بتابند؛ اما او همیشه به آنها وعدۀ فردا داد؛ فردایی که هیچ حُسن و امتیازی بر امروز و دیروز نداشت.
اگر امروز از این مرد بسترنشین بپرسند که تنها وصیت تو به جوانان و میان‌سالان و حتی پیران و بیماران چیست، می‌گوید: *بخوانید و بخوانید و بخوانید. درد ما ندانستن نیست؛ درد ما خودداناپنداری و بی‌اشتهایی به دانستن و خواندن است. کتاب‌، تنها گنج دنیاست که نه در زیر خاک، که در پیش چشم ماست و ما آن را نمی‌بینیم.*
#رضا_بابایی
یادش گرامی باد
و نامش جاویدان 🌹


0