شعرناب

گراسیاس والنسیاس( زیبای اسپانیایی)داستان یک روح

(روشنگری:
نوشته ای که پیشکش تان می شود واگویه ای از یک خواب و رویا است."مادام دو اِستالِ فرانسوی می گوید:برای آفرینش یک کارِ هنری از رویاها و اساطیر یاری بجویید!".
من این رویا را همان گونه که دیدم بدون رنگِ هنری و شاخ و بال دادن بازگو کرده ام.سستی و ناتوانی در شعر بودن را بر نگارنده و سراینده ی این کار ببخشایید!).
"گراسیاس والِنسیاس:زیبایِ اسپانیایی"
(۱)ملاقات با راما
از آن جا آغاز شد
که در کلاسِ دانشکده
استادم را دیدم که "به تاییدِ نظر،حلِ معما می کرد" و تدریس را با معما پیش می برد.
در راهرو که بودم
از پوشش من ابراز رضایت کرد و خوشش آمده بود.
و سرنوشت مان چنان شد
که از هم جدا گشتیم
و همدیگر را گم کردیم.
(۲)کوهِ جادو
در کوهستانی خودم را یافتم
و برف می بارید.
وقتی خودم را دریافتم که
در میان مردم قبیله ای بودم.
در اتاقی بودم
و بی زبان و بی مفهوم و تنها،
در میان مردمان آن قبیله که نمی شناختم شان....
و به ناگاه
استاد را در میان شان دیدم
و فریاد زدم:"استاد!".
و از مردم که پرسیدم کجای ام
گفتند:"در میان کوهستان های قبیله ای از مردمان کره ی جنوبی".
آری
از آن جا آغاز شد
و من در کره ی جنوبی بودم.
(۳)"اِل اِلا" و "بوفِ کور"
"از کوه و دشت و بیابان گذشتم
تا تو را باز یابم
ای زبانِ شعله ها!".
احتمالا به دنبال"گراسیاسِ والِنسیایی" بودم.
من به دنبال نیمه ی گمشده و پنهان ام می گشتم.مقصد و مقصودم او بود.
پس از آن
خودم را در یکی از خیابان کره ی جنوبی یافتم.
غایت و پایان همه ی تکاپوها:"زیبایِ اسپانیایی،گراسیاس والِنسیاس"،
با اندام زنانه ی باریک و صورت خوب و آهنگ مهربان وجودش.
گوییا پیش از آن که دنیا بیایم او را می شناختم
و او نیز مرا می شناخت.
از دیرباز در جست و جوی اش بوده ام و خود نمی دانستم.
[دختر]به آن سو رو بر گرداند که برود.
نیمی از او در کوچه بود.
رنج های ام هیچ می شد.می خواست که برود،
که تنهای ام بگذارد.
پس همه ی تکاپوها و جست و جوهای ام بی هوده می گشت.
:"گراسیاس والِنسیاس!"
این گونه صدایش زدم.
از دیرباز می شناختمش.او را چنین صدا زدم.
از کوچه بیرون آمد.
به سوی ام آمد.
در آغوشم جای گرفت.
دانستم که از او رهایی ام نیست.
از جنس بی وزنی و روح بود.
شهوتی احساس نکردم.
به خود رسیدم.
"از‌کوه
و دشت
و بیابان گذشتم
تا تو را باز یابم
ای زبانِ شعله ها !".
گراسیاس والِنسیاس،زیبای اسپانیایی !
مقدس و متبرک باد نام و یادت،
مقدس باد نامِ گندم ها
(برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
فخرالدین ساعدموچشی


0