شعرناب

شرح و حال گذشته ظ

حال شارک گذشته
در آنزمان بهتکان میزبان گریه ها نبود و در اشک قنات رودگ شوق زندگی می دید. در آنزمان درخت کهیر نبود سربه زیر یا ز دوری کپوت باشد دلگیر. دشت سورگ در اوج شارک در قامتی سبزپوش در انتظار حوادث آینده نظاره گر غروب بود. در آنزمان سایه بهشت مثال درخت جم بن با پیرمردان ساده روستایی درس استقامت میداد. آنجا کلاس وحدت بود و یگانگی، برخذر میداشت ز بیگانگی. در آنزمان مسجد نخلستان سجده گاه درخت شریش بود، طولانی ترین سجده برای خداوند یگانه؛ ابدی ترین سجده شریش خمیده ترین کرد قامت بلند قامتان را. در آنروز شارک شارک بود، در آنروز پیرکشاورز بازیچه نگاه نخلستان نبود، داس و بیل همیشه دست بوس مردان زحمت کش بودند، و اینگونه عصا طعنه بر تکیه‌گاه بودن خویش نمی زد. در آنزمان شور بود و شوق، شادی بود شادکامی، شکر بود و شیرین زمان شکوه باران مجلس یاران، نور فانوس، زمان عاشقی بود، عشق در اوج بندگی بود، بی وفایی شرمندگی بود، زنده آن زندگی بود،. آنزمان زمان آشنایی، سخن های شاعری، بیگانه ز جدایی، غریب بود واژه تنهایی، ناامیدی در دیار ناامید ها ناامید ترین بود و شارک مملو ز نسیم امید بود، خورشید بود، چراغ بود، فانوس در باغ بود. همراه کپوت کلاغ بود. در آنزمان پلارکوه شاهدترین گواه شارک، غمخوار ترین یار وطن، جامعه سیاه نداشت بر تن، وحشت زده نبود دنبال کفن. در آنزمان پلارکوه اول کوه بود، چون نگین شارک باشکوه بود، در آنزمان رودخانه جشکور در آرامش لحظه ها، خواب گز ها را برهم نمی زد، و شراب فراموشی نمیخورد و مدهوشی نمیکرد. در آنزمان نگاه هیچ کس دلواپس نبود. غم غمگینی بدون غمخوار نبود، شعار تکرار ما، یار یار نبود، کینه را خریدار نبود، غم و اندوه بسیار نبود، درد غروب یادگار نبود، در آنزمان سه شنبه نحس نبود، مغازه قفس نبود،کس ناکس نبود، در آنزمان غروب به سوی جنوب نبود، کینه در سینه خوب نبود، زمستان سرد و لرزان نبود، تابستان آتش بر جان نبود، پاییز و خزان نبود، شارک ویران نبود، وطن حیران نبود، در آنزمان صدای پای خوبان سکوت دلهره آور را فراری میداد. هیچ کس در شب بارانی پشت پلارکوه پاورچین پاورچین راه نمیرفت . آه و افسوس، یادش بخیر، ای گذشته برنگشته، کاش برمیگشتی و این حقیقت محض را به چالش میکشیدی، آنزمان اینگونه نبود


0