شعرناب

آقای سعدی ! شما هم ؟


هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در اين دام رفت
ياد تو مي رفت و ما عاشق و بي دل بديم
پرده برانداختي کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چيست که در خانه تافت
سرو نرويد به بام کيست که بر بام رفت
مشعله اي برفروخت پرتو خورشيد عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس ديوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خويش با تو برآرم دمي
حاصل عمر آن دمست باقي ايام رفت
هر که هوايي نپخت يا به فراقي نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنيم در طلب دوستان
راه به جايي نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدي به عشق ميل نکردي ولي
مي چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت
سعدی
.
دیده دلارام دید ازدلم آرام رفت
دل چو ندارد قرار روح به دیداررفت
عشق تو رفتی ما عاشق بیدل شدیم
نکته به عشق کاشتی کاربه اتمام رفت
پرتو خورشید عشق روز تدارد به سال
ماه نتابد به روز کیست که از خانه رفت
نوربه قلبم شتافت درپس دیوارصبر
کیست که چون سابه ای از بردلداررفت
من به همه عمر خودبا تو به آرام دل
حاصل عمربا تو باد باقی ایام رفت
هرکه ندارد غمی یا که ندارد طبی
عشق ندارد بکام خام ز دنیای رفت
من کرم از درکنم در طلب یارخود
دل بشود راهی و از براقدام رفت
همت آدینه بین در پی عشقش چنین
می چوبه میخانه بردعقل به دیداررفت
شاعر : .......
پ ن ؛
"سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز "
مرده آن است که شعرِتو به سرقت نبرد


0